دارم به این می فکرم که کی حقوقم میدن؟
دارم به این می فکرم که کی حقوقم میدن؟
عععااالللیییی بود![]()
مهم نیست. ..
ویرایش توسط تووت فرنگی : 21st March 2015 در ساعت 04:35 PM
وقتی نمی توانم تصمیم بگیرم یک احمق به تمام معنا می شوم و واژه ها از پیکره ام بالا می روند
وقتی نمی توانم محکم بایستم و آنچه که کمی دور است را بدست بیاورم باید تنم دچار انفجار و ستاره ای شوم
وقتی نمی توانم برای تمایلاتم تلاش کنم باید فقط و فقط زمین زیر پای من رانش کند و مرا در خود فرو برد
وقتی نمی توانم حرفی بزنم باید برف می بارد
باید برف ببارد تا کسی مرا حدس بزند ...
حس می کنم دارم زمینی میشم ...
منم دارم فکر می کنم تو خونه با ذغال سنگ و ظرف فولادی و سفالی چچوری می تونم خورده های آلمینیوم ذوب کنم>>>اگه راه بهتری دارید بگید لطفا میییسسسسییی
![]()
خداروشکر دیروز یه روز فوق العاده بود.... نه اینکه دردسر ها و فشاااار کاری نباشه...چرا بود حتی بدتر از روزای قبل ...اما اونقدر قشنگ بود که اینا هیچ باشن...
تولد مادرم بود....الهی خدا به همه من جمله مادرم طول عمر با عزت عطا کنه...آمین
طوفان بود.. سرک کشیدم تو اسمون و لابه لای ابرا ماه رو پیدا کردم.... باز هم دونه دونه دلتنگیامو خوشی هامو برا ماه نشین نقش زدم...
دوروبرم دنیایی به اشوب کشیده شده بود ...باد زوزه میکشید...ولی من بی تفاوت به این هیاهو ! محو بودم به گفتگو...
ماه قدم میزد تو پهنای اسمون...من به دنبالش... آخه ماه نشین میخواست برام ستاره بچینه....همه راه شیری رو قدم زدیم و ماه نشین گشـــــت ، گوشه گوشه ی کهکشان رو....
تاکه ستاره رو پیدا کردو چیدش.....
انتهای این دیدار ..باز هم منو رسوند به آرامش ِمرکز ِ این طوفان ...
حالا من آرومم..مث نوزاد پروفایل یاس90
الهی شکرت
شبش برف باارید....امروز یروز قشنگ برفی.......
![]()
ویرایش توسط سونای : 23rd February 2015 در ساعت 01:08 PM
ستاره ها نهفتم در اسمان ابري
دلم گرفته اي دوست، هواي گريه با من
دلم برای دریا تنگ شده بود دیروز رفتم دریا
ولی افتضاح بود! دریا قاطی کرده بود! بدجور باد میومد آدمو از جا میکند! یکم هم بارون میبارید، داشتیم یخ میزدیم!
مثل دیوونه ها میزد به این ور و اونور و کاملا قهوه ای شده بود از بس که شن ها رو آورده بود بالا...
حدودا 3-5 دقیقه ای واستادیم و برگشتیمخییییییییلی سرد بود
![]()
همه از من توقع دارند کسی نیست یه گوشه ای از کارها رو بگیره از یه طرف تمام خرید خونه رو دوشمه و کسی نیست کمکی کنه از یه طرف باید نگاههای معنی دار و بی معنی رو هم تحمل کنم که مثلا کارات اشتباهه حتی نمیگن اشتباهه مبادا مجبور بشن مسولیتی رو به عهده بگیرند...خسته شدم اما یه حسی از درون دوباره حرکتم میده تا بهترین راه رو انتخاب کنم فقط ایکاش یکم کمتر عصبانی میشدم
خدایا خودت کمی صبر بهم بده تا با آرامش همه مشکلات این زندگی رو خودم حل کنم به تنهایی...
صلی الله علیک یا فاطمه الزهرا
در حال حاضر 9 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 9 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)