زیستن را تنها
به بهانه ی
او
دوست دارم ..
زیستن را تنها
به بهانه ی
او
دوست دارم ..
دلم تنگه پرتقالِ من!
مهم نیست ..
ویرایش توسط تووت فرنگی : 21st March 2015 در ساعت 04:39 PM
دلم تنگه پرتقالِ من!
نادرست تر از قضاوت اونه که نه تنها قضاوت کرده باشی بلکه تو خیال خودت حکم رو هم بریده باشی... و به یکی بگی حرف بزن یا نزن...
نادرست تر اونه که چون با یکی قبلا حرف زدی و به حساب خودت "مثلا" میشناسیش به خودت اجازه بدی جانبداری کنی...
آره عزیزم نادرست اینه که من از تویی که انتظار ندارم اینو بشنوم...
نادرست اینه که فک کنی خیلی متوجهی ولی حواست نیست که هنوز خیلی خامی عزیزدلم...
خدا این فضای مجازی رو بگیره از ما چون نه شادی هاش درست و حسابیه نه توش سوءاستفاده و بی مبالاتی کمه...![]()
چه احساس بدیه وقتی ادم یادش میره کلاسش کنسله ومیره دانشگاه
باکلی ذوق وشوق
بعد میبینه نه خبری از کلاس هست ونه خبری از دوستان
امروز حالم گرفته بود
با این اتفاق بدتر شد.
حَسْبِيَ اللّهُ لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ
خیـــــــــــــــــــــــ ــلی خوش گذشت امروز
4 تا امتحان داشتیم...فیزیک ،ریاضی،ادبیات و دینی....اینقدر رو بچه هامون فشار اومده بود بزن و برقص راه انداخته بودیم،بیشتر هر روز دیگه ای شااااااد بودیم....کتابارو ولو کردیم وسط کلاس...وای این اولین اتحادمون بود!هیچکس هیچی نخونده بود امروز...ولی اخرش دبیرا کار خودشونو کردن
دوباره از دیروز هماهنگ کرده بودیم امروز بعد از مدرسه بریم رستوران نزدیک مدرسه....
خب امروزم بارون اومدو.....(الانم میاد)هوا کاملا 5 نفره بود...
ساعت 2:30 که تعطیل شدیم همگی باهم رفتیم.....اول از همه رستوران خالی بود....مام تصمیم گرفتیم بریم طبقه ی دوم رستوران بشینیم شلوغ بازی در میاریم ابرومون نره.....
کم کم شلوغ شد.....یه دوست دختر دوست پسر اومدن نشستن میز بقلمون...وای خدا نصیب هیچکس نکنه....اینقـــــــــــــــ ـــــــدر اینارو مسخره کردیم.....ایـــــــــــــــ ــــــــنقدر خندیدیم....گاهی اوقاتم ناخوداگاه صدامون میرفت بالا اینام میشنیدن
خب انتظاریم نداشتن ....با مانتو شلوار مدرسه بودیم 5 نفری.....داد میزد بچه دبیرستانی هستیم...اینام پوز خند میزدنما پاکیم عاقا...ما هنوز از اینا چیزا ندیدیم....تجربه نداشتیم.....حق بهمون میدادن
بعد اونم یه گروه هنری اومدن نشستن....یه اقاهه نشست میز روبه رویی من...از اول تا اخر فقط داشت مارو نگاه میکرد.....معذب شده بودم!
بدبخیتی اینجاست...اونام بهمون میخندیدن....
کلا همه از کارکنان خود رستوران گرفته تا .....مشخص بود دارن درباره ی ما حرف میزنن....
هیجا به اندازه ی رفتن به کافی شاپ و ...مارو نمیخندونه....از بس سوتی میدیم....
منو رو اوردن سفارش بدیم....
کل منورو خالی کردیم....انواع و اقسام پیتزا ها رو سفارش دادیم......چند روز پیشا یکی ز کلاسای مدرسه پیتزا سفارش دادن مام برامون شد حسرت!
خلاصه ناهارمونو اوردن.....کلی عکس گرفتیم.....تو خوردن پیتزا ها مونده بودیم....اخرشم موند!یکم باهم گپ زدیم دوباره....
شد ساعت 4 ....همه از خواب داشتیم میمردیم...تصمیم گرفتیم بریم خونه بخوابیم تا فرداااااااااااااااااااا که تعطیلهههههههههههههههه...هو وووووووووووووووووووووووو ووووو......
هوم.....خبری بدی که امروز بهمون دادن نمیتونه جای شادیو پر کنه...اینکه....عید از ساعت 7 صبح تا 7 شب هروز باید بریم مدرسه....برای جمع بندی سال سوم!!!!!
من فکر میکردم امسال عید دارم لااقل سال چهارم نداشته باشم راضیم..ولی امسال.....نمیذارن استراحت کنیم....دارن خستمون میکنن...من دیگه بریدم از ترم اول به بعد....
![]()
انگار کسی
در سرم جنگلی می کارد ،
به سبز یِ ملایمِ چشمان تو ...
دلم تنگه پرتقالِ من!
به ویرانه ها خانه ساخته ایم ...
که رویاهایمان بی فرجام ماند ..![]()
ویرایش توسط تووت فرنگی : 10th February 2015 در ساعت 10:43 PM
دلم تنگه پرتقالِ من!
دوستانم تو جاده سوادکوه ( فیروزکوه ) تو ترافیک قفل شده گیر می کنند و پیاده میرن سمت شمال اون وقت من باید تو ترافیک قفل شده بزرگراه فتح گیر کنم و پیاده برم سمت میدون آزادی!!! آخه انصافه !!!خوش به حالشون
![]()
یعنی جور بشه ؛ برم ایتالیا![]()
یعنی شده آ ؛ ولی درس و این مسائل مانعه
یک دیقه دیگه تو این کشور نمی مانم
امیدوارم هرچه زودتر جور بشه
من به مجارستان !! هم راضی ام
فقط ازین کشور برم!
22بهمن 2573
امیدوارم 22بهمن 74 ؛ ایران نباشم
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)