
نوشته اصلی توسط
هارمونی کا
آن که چشم هایش آبی بود
رفت
همان که نام مرا، خوب بیاد داشت
و همراه خانوم صدایم میزد..
همان که گلخندهایش
رایحه نیک به درختان قرض می داد..
آن که چشم هایش آبی بود
مرگش آمد ..
یک اقیانوس عمود بر زمین ایستاد و بعد رفت...
-برایش گریه کردم و او نشنید..
و او خیلی وقت است به خاک تن داده است!
دیشب به سیل اشک ره خواب می زدم
نقشی به یاد خطّ تو بر آب می زدم
ابروی یار در نظر و خرقه سوخته
جامی به یاد گوشه محراب می زدم
هر مرغ فکر کز سر شاخ سخن بجست
بازش ز طرّه توبه مضراب می زدم
روی نگار در نظرم جلوه می نمود
وز دور بوسه بر رخ مهتاب می زدم
چشمم به روی ساقی و گوشم به قول چنگ
فالی به چشم و گوش درین باب می زدم
نقش خیال روی تو تا وقت صبحدم
بر کارگاه دیده بی خواب می زدم
ساقی به صوت این غزلم کاسه می گرفت
می گفتم این سرود و می ناب می زدم
خوش بود وقت حافظ و فال مراد و کام
بر نام عمر و دولت احباب می زدم
علاقه مندی ها (Bookmarks)