میخوام درس بخونم اما انقد سرم شلوغه وختش نمیشههههههههه............خیلی استرسی شدم یماه ب ارشد نزدیک شدم بدون یک کلمه خوندن....................
![]()
میخوام درس بخونم اما انقد سرم شلوغه وختش نمیشههههههههه............خیلی استرسی شدم یماه ب ارشد نزدیک شدم بدون یک کلمه خوندن....................
![]()
انسان چيزي بيشتراز انديشه اش نيست
آخییییییییییییییییییی
آجی اشکال نداره من بجات حسابی دارم درس می خونم
.
.
.
.
ساعتی که من از مدرسه اومدم و پشت در بودم وآجی.......
.
.
.
.
وقتی اومدی در رو باز کردی
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ �خخخخخخخخخخ خخخخخخخخخخخخ
فقط دوستان این روزا محتاج اراده و دعای شمام...............
دعا کنید درس خوندنام به یه جایی برسه...
دوستتون دارم![]()
به مترسک گفتم چرا یک پا داری؟گفت وقتی توان رفتنم نیست همین یک پا هم اضافیست...
هیچجا خونه خود آدم نمیشهآب خوردنتخت خواب راحت فضای بازاینترنت
خدایا تو آنی که آنی توانی جهانی چپانی ته استکانی.
زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست/آنقدر سیر بخند که غم از رو برود
امروز صبح خبر دادن که قراره از اداره چند تا بازرس بیاد مدرسه مون. وقتی مدیر(پدر گرامی) این خبر رو شنید یکم هول شد. تلفن رو که قطع کرد، موقع رفتن سمت در پاش گیر کرد به میز و داشت میخورد زمین، که با دست کمد رو گرفت و خودش رو کنترل کرد. قاسم(خدماتی مدرسه) رو صدا زد و گفت "دارن از اداره میان قاسم! یکم اینجا رو مرتب کن. حیاطو جارو برن ... " به معلم ها هم گفت که حواسشون رو جمع کنن ! بعد از این خبر ، از مجتمع(مدرسه ما با دو تا مدرسه دیگه زیر نظر یه مجتمع اداره میشه) زنگ زدن و گفتن که برنامه ی درسیِ کلاس ها رو بفرستن اونجا ! حالا تا پارسال برنامه رو نمیخواستن ها. (خودم سریع به جواب رسیدم: از اداره دارن میان .. شوخی نیست که!) داشتیم با هول و هراس وسایل رو جمع میکردیم که دیدیم مدیر مجتمع با دو تا توپ چهل تیکه اومد ! حالا چرا الآن توپ آورده بود ؟! دو روز پیش بهش گفته بودیم توپ نداریم . فکر کنم امروز یادش اومد(دلیلشم که میدونید !) الآن که دارم اینا رو مینویسم ساعت 9:45 عه. قاسم داره میز رو دستمال میکشه. پدر سرِ کلاسه و منم رو صندلی نشستم ! همه چی هم آرومه ! منتظریم تا بازرسین بیان !
+ بازرسین اومدن و بعد از نیم ساعت رفتن. حالا تو دفتر با مدیر چه صحبتی کردند، خدا داند (انداختنمون بیرون ، گفتن خصوصی میخایم صحبت کنیم! )
مهم نیست ...
ویرایش توسط تووت فرنگی : 21st March 2015 در ساعت 04:52 PM
دلم تنگه پرتقالِ من!
بيرون بودم و سايه ام از ترس اسيد پاشان فرار کرد...
دلم تنگه پرتقالِ من!
در حال حاضر 15 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 15 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)