و به چه راحتي، نديدن يك فردي حتي براي ماه ها تبديل به عادت شد تا اينكه در نهايت رفتنش را براي هميشه قبول كرديم ...
من این روزا یه حال دیگه ای دارم...
خدایا تو آنی که آنی توانی جهانی چپانی ته استکانی.
زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست/آنقدر سیر بخند که غم از رو برود
این روزا فک میکنماحساساتم قرو قاطی شدن ....
اصلا معلوم نیس چمه .................
.دنیا خب نگه نمیداری حداقل دروببند فک کنم دارم پرت میشم
انگار تو ی دیگ اب درحال جوشم که ی دفه اب یخ رو سرم میریزن!یا شایدم عکسش
![]()
انسان چيزي بيشتراز انديشه اش نيست
خیلی وقته نمینویسم نمیدونم شایدم نباید بنویسم شاید باید فقط داد بزنم
شاید باز دوباره محو بشم
معلوم که نیست شایدم رفتم اون دنیا
دیروز روز خوبی بود
روز بدی بود
خاکستری بود
اتفاقی آهنگ هفته خاکستری فرهاد هم به گوشم رسید:
غروب سه شنبه خاکستری بود،
همه انگار نوک کوه رفته بودن،
به خودم هی زدم از اینجا برو!
اما موش خورده شناسنامه ی من!
بعدشم یه فال حافظ گرفتم این اومد:
درد ما را درمان ندارد الغیاث
هجر ما را نیست پایان الغیاث
خدایا تو آنی که آنی توانی جهانی چپانی ته استکانی.
زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست/آنقدر سیر بخند که غم از رو برود
چن وقت از ته دل احساس خوشبختی نکردم .از ته دل نخندیم.همش واسه بقیه خندیدم که خنده ی اونا بهشون بچسبه
چن وقت پیش بیمارستان بودم رفته بودم ملاقات دختر خاله ام 7 ساله شه سرطان خون داره بیچاره خالم اینا طی این مدت نابود شدن. اونجا پر بود از بچه های که مو نداشتن انقدر دلم گرفت .تو فکر این بودم با بچه های دانشگاه یه گروه نمایشی طنز تشکیل بدیم چن وقت یه بار بریم واسه این بچه ها نمایش اجرا کنیم .شما هم اگه میتونید بیاین
حداقل یکم بخندن بچه ها همیشه از ته دل میخندن
برو بچٍ ارشدی جوابا اومده
چند ساعت پیش یکی از دوستای کلاس زبانم زنگ زد بهم گفت قبول شدههنوز به ماه نکشیده لیسانشو گرفته اونوقت بلافاصله....!
اینقدر ذوق کرده بود بعد چندددد ماه به مـــــــــــــن زنگ زده!
یعنیااا ته خنگ بود...23 اینام سن داره
یجایی توپ
بدون این که لای کتابووووو باز کنه فوق زبان انگلیسی قبولید...خودم درصداشو دیدم افتضاااااح...
ملت شانس دارن!حالا اگه من بودم...
کلا متولد 77-78 خیلی بدبختن..
اون از قانون ازمون نمونه دولتی و تیزهوشان...
و...
بعدشم تو خاطره ی قبلیم گفتم کسی یه دفعه ای نره از اینجا...
الان داداش عبدالله
حمله کنید به سمتش...لااقل میره دوباره برگرده پیشمون![]()
خدایا
تو دانی وتوانی،من ندانم ونتوانم.........1393/6/20
پدر بزرگم برام يك عدد اسب فرستاده
تا صبح كه از "لكستان" برسه به تهران\ دق ميكنم
اين مدت بي اسبي \ چقدر سخت بود !!
اطلاعاتي راجع بهش ندارم
هزينه كرايه و ايناش\ 300تومان
ویرایش توسط Alfred Hitchcock : 11th September 2014 در ساعت 07:41 PM
در حال حاضر 4 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 4 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)