اومدم خونه مادربزرگه![]()
اومدم خونه مادربزرگه![]()
آهنگ تــــــند زندگی، برای رقــــصیدن است نه دویدن!
![]()
منم موندم واسه ارشد 94 صنایع غذایی بخونم یا باغبانی
همه میگن صنایع فعلا نمیدونم ،
البته با این اوضاع بیکاری چه فرقی می کنه!!!!!![]()
امروز دوتا از بهترین دوستام به طور کاملا غافلگیرانه برام تولد گرفتن !!!همین جاازهردوشون تشکر میکنم واینکه.......خیلی باحال ودوس داشتنی هستین![]()
امروز 12 صب(ظهر)!!!!از خواب پا شدم باز این روز تموم نمیشه
همه کارا ریخته سرم ..........کلی کار حوصله هیچ کدومو ندارممیدونم دیگه آخرشم اینجوری میشم
یه ذره درس عبرت بگیر دختر (با خودمم)
ویرایش توسط k.ahmadi : 20th February 2014 در ساعت 05:03 PM
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
دست مادرم شکسته بود بردیم دکتر آخرش گچ گرفت . .. امروز دختر خاله ام با خاله ام اومدن خونمون.(البته خاله ام که تقریبا هر روز اینجاست.)
چند تا خانم نشستن دارن حرف میزنن. دختر خاله ام گف والله شوهر دست و پا گیره نمیذاره که آدم راحت به عیادت و برخی جاها بره باید.
من انگار برق سه فاز بهم وصل کرده باشن خشکم زد.
گفتم شوهر دست و پا گیره؟مگه شوهر بچه هست که دست و پا گیر باشه؟
گفت از بچه بدتره. همه مردها اینجوری هستن.
من:
خاله ام:
بچه:
دختر خاله:
دست و پا گیر:
خاله ام زده بود زیرخنده.منم از حقوق مردها دفاع میکردم. بیچاره ما مردها.
آقا حقوق مردها داره پایمال میشه اونوقت سازمان حمایت از حقوق زنان تاسیس میکنن.
الهی؛ تشنگی ام را در کسب علم و عملم را در آنچه رضایت توست قرار بده.
آمین
دو سه روزی بود داشتم فکر میکردم که چند روزیه هیچ اتفاق خاصی نیفتاده که تو دفتر خاطرات بنویسم تو همین فکر سر کلاس فیزیک بودم که یهو سلیناز بهم اس دادکلی خوشحال شدم آخه از تنهایی در اومدم
حالا این چیزا مهم نیست متن اس ام اسش مهمه
حالا اتفاقات امروز رو براتون به جریان میکشم.امروز کسایی که جزو خاطرم هستن که نمیشناسیدشون:استاد فیزیکم آقای رمضانی و یکی از دوستانم به نام سحر
خب میریم ادامه ماجرا:
سلیناز:وااااااااااااااااا ااااااااااااای عطی فیس بوک بودم کل بچه های سایتو دیدم
من:ایول دمت گرم کیا بودن حالا؟
سلیناز:همهههههههههه همههههههههه ی بچه ها اولم ... دیدم
داداش ... لو رفتی تپلی
من :دیگه کیا رو دیدی؟
سلیناز: همهههههههههههه،
من:یه روز تو خونه موندیا
سلیناز:به من میگن سلی هفت خط
تو همین حال و احوال با سلیناز بودم دیدم کل کلاس رفت رو هوا
کلی پرس و جو کردم آخرش فهمیدم آقای رمضانی جزوه ای که داده بوده برامون کپی بگیرن روش یکی این شعرو نوشته:دیشب اومدم خونتون نبودی راستشو بگو کجا رفته بودی،به خدا رفته بودم سقاخونه دعا کنم
فکر کنید رو جزوه ی فیزیکتون همچین چیزی بود
هنوز داشتیم با سلیناز راجب فیس بوک های دوستان عزیزمون تو سایت حرف میزدیمو میخندیدم .به خدا غیبت نبود مسقره بازی های خودمون بود تصوری که از هر کسی داشتیمو مقایسه میکردیم با اون چیزی که بوده مثلا من فکر میکردم داداش ... چاقه چاقه
الان فهمیدم این طور نیست
ببخشید داداش
تو همین حرفا بودیم و منی که اصلا به درس گوش نمیدادم یهو بغل دستیم:ستایش این یعنی چی؟
انرژی بستگی الکترون در حالت n=3? انرژی بستگی چیه؟؟؟؟
من که تا حالا درسو گوش نداده بودم:
من:خب شاید انرژی بسته ای بوده به مرور زمان تغییر حالت داده شده انرژی بستگی
نگو من دارم اینا رو بلند میگم یهو کل کلاس ترکید
آقای رمضانی:کاملا معلومه گوش ندادی
من:
آقای رمضانی :سوال چند قسمت داره؟
دوستم سحر: دال تا قسمت
من:
کل کلاس:
اون وسط سلیناز:
دیگه سعی کردم مثلا به درس گوش تا آخر زنگ ولی همچنان با سلی حرف میزدم
من: نوشتن این خاطره واقعا حال میده(من به شوخی گفتم)
سلیناز:آووووووووووره
من:باشه
آخر کلاس سحر به من یه تیکه روزنامه نشون داده میگه:بیا ستایش جواب علی کریمی به سرمربی پرسپولیس
من:چی کارش کنم:
سحر: بده بغلیت![]()
ویرایش توسط setayesh shb : 20th February 2014 در ساعت 06:13 PM
حالم خیلی داغونه
چشمام هم از دیروز اینجوریه نمیدونم چرا...
عایا میکروب گرفتم از مریضا؟؟؟ خیلی داغونم. من رفتم!
فک کنم آخرامه!
در حال حاضر 12 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 12 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)