سلام

اصلا فکرشم نمیکردم امروز انقد روز خوبی باشه...

خدارو شکر میکنم.
اولین کلاسو پیچوندم!

ینی بگمونم اصلا تشکیل نشد!
بعد با برو بچ نشستیم جمع آوری مطالب برای شماره جدید نشریه رو کلید زدیم! به همشونم گفتم زودتر بیارن! مسئولیتشم انداختم رو دوش سردبیرم!
این بخیر گذشت!
بعد یک اتفاق خعلی خوبی افتاد!

بگذریم!
بعد رفتم آموزش... یک کلاه گشاد سر مسئول بالین دانشکده گذاشتمو کارمو راه انداختم!

.gif)

(که اگر یک روزی بفهمند پوستمو میکنن!

)
میخواستم گروه بیمارستانمو عوض کنم (اینکارو به همین راحتیا برامون انجام نمیدن... حقم دارن چون نظم گروه ها بهم میریزه و اینا...)
بعد نگاه کردم دیدم فامیلیمو درست نوشتن ولی اسممو نوشتن فاطمه! بعد منم از این فرصت استفاده کردم...

رفتم گفتم اسم من توی لیست نیست!!!

اضافش کنید به فلان گروه! انتخاب واحدمم نشونش دادم ک حجتو تمام کنم!!!

اونم بنده خدا متوجه اون فاطمه ی هم فامیلی من نشد!

الان توی لیست اساتید دوتا از من هست یکی به اسم خودم یکی به نام فاطمه!!!
بعدم رفتیم با دوستم کمی مرکز شهر و یکم جشن گرفتیم! چون اونم گروه بیمارستانشو اصلاح کرد

علاقه مندی ها (Bookmarks)