خدایا یه پیشنهاد دارمیا همه ی بنده هاتو از من بګیر یا منو از اونا
حوصله ی هیچ کدومشون رو ندارم
.... خود دانی یک کاری بکن .... اصلاً از مخلوقاتت خوشم نمیاد
سر تا پا یک چیزن ، کسل کنندن اصلاً![]()
خدایا یه پیشنهاد دارمیا همه ی بنده هاتو از من بګیر یا منو از اونا
حوصله ی هیچ کدومشون رو ندارم
.... خود دانی یک کاری بکن .... اصلاً از مخلوقاتت خوشم نمیاد
سر تا پا یک چیزن ، کسل کنندن اصلاً![]()
خدایا من یه چیزی ازت خواستم
خدایا الان میتونم بگم ازت متنفرم به هر چی اتفاق که می افته
خدایا ازت دلخورم چون قبل همه اتفاقا بهت گفتم کمکم کنی
جلوی تو نشستم و خواستم
فقط امتحان امتحان امتحان
بسته خسته ام کردی دیگه حوصله هیچ کسی رو ندارم
با این اوضاع بهتر بود منو نمی آفریدی
هیچ کسی مثل تو خدا دردمو نمیدونه درمانشم نمیدونه
اما خدا نیستی به دادم برسی
خدا کجایی چطوری تونستی با من این کارو کنی
باز و باز وباز امتحانم میکنی
ازت متنفرم
یک شب خوش برام بزار.
خدایا همین جا نوشتم کمکم کنی
خدا دوستت ندارم
کجایی
کجایی خدا
درمونم کنی نمیشه
نمیدونم خودمو ببخشم یا نه
بهتره بریم به جای دور
'' بسم الله الرحمن الرحیم لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم ''
سلام دوست عزیز
چی شده آخه ؟
چرا تو غم یاد خدا میفتین ؟ امتحانه ، سخته ، ولی پشتش بهترین مصلحت خوابیدهدرسته آدم ګاهی خسته میشه اما شکایت کردن به خدا فکر نکنم درست باشه ، چرا خوب نبینیم ماجرا رو ؟
هر چی باشه تو ذهن ما نمیګنجه ، ماجرا ها رو از بالا ببینید ...
زندګی همش یه نقاشیه ، قشنګ رنګش بزنید
شب خوش رو خودمون برا خودمون می سازیما ...
ببخشید دخالت کردم
لبخند بزنید و مثبت ببینید![]()
بسم الله الرحمن الرحیم
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت----------------گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم------------یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس--------------گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان جا----------سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و میپسندی---جانا روا نباشد خون ریز را حمایت
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود----------از گوشهای برون آی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود--------------زنهار از این بیابان وین راه بینهایت
ای آفتاب خوبان میجوشد اندرونم------------------یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت
این راه را نهایت صورت کجا توان بست--------------کش صد هزار منزل بیش است در بدایت
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم------------------جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ-------قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
ویرایش توسط عبدالله91 : 14th January 2014 در ساعت 07:25 AM
الهی؛ تشنگی ام را در کسب علم و عملم را در آنچه رضایت توست قرار بده.
آمین
خواهشا بخون و بعد بشین و فکر کن که واقعا چنین است یا نه؟
در قوم بنی اسراییل جوانی روزی حضرت موسی (ع) را دید که برای مناجات با خدا به بالای کوه می رود.جوان جلوی حضرت موسی را گرفت و گفت :ای موسی تو به کوه طور می روی ؟ موسی گفت: بلی چکار داری؟
آن جوان به حالت توهین آمیز گفت: به خدایت بگو من او را دوست ندارم و هیچ انتظاری هم از او ندارم روزی هم از او نمی خواهم. و تاکید کرد همه این موارد را پیش خدا بگوید.حضرت موسی فهمید این جوان جاهل است گفت: قبول است. حضرت موسی وقتی به کوه طور رسید و با ان رسم و حال خود مناجات کرد. وقتی که خواست برگردد خدا گفت: ای موسی پیغام آن جوان را به ما نرساندی. حضرت موسی گفت: خدایا این جوان بی عقل است و نمی فهمد تو اورا ببخش.خدا گفت:ای موسی بدون اینکه تو چیزی بگویی ما او را بخشیدیم به ان جوان بگو: خدا فرمود: تو اگر او را دوست نداری او تو را دوست دارد و غذا می دهد و اموری هم که داری اگر صلاح باشد انجام می دهد. برو و بگو.حضرت موسی وقتی رسید به شهر آن جوان بی ادب آمد جلو موسی و گفت : پیغام ما را به خدا رساندی حضرت موسی گفت: من از پیغام تو خجالت کشیدم که بگویم ولی خدا که همه جا هست و می شنود. خدا گفت به تو بگویم که اگر تو اورا دوست نداری و انتظاری از او نداری. خدا تو را دوست دارد و هر حاجتی هم که داری اگر به صلاح باشد به جا می آورد.جوان توبه کرد و گفت خدا تو چقدر مهربانی
انصاف نیست شکایت دلت که بین تو و معبودت است رو که خدا خودش بهترین شنونده است؛به دیگران بگویی. به خودش در خلوتت بگو اما اول بدون که در برابر چه وجودی ایستادی و حرف دلت رو خیلی راحت بهش بگو.
ساعت تقریبا 1 بامداد اینجا نوشتی. همین موقع میرفتی جلوی پنجرا به آسمون نگاه میکردی و مودبانه میگفتی پس چی شد؟ من ازت چیزی خواسته بودم. اگه صلاح نبود دلمو آروم کن.
عاشقان که حرفشونو جار نمیزنن. میزنن؟ تو چرا باید چنین اجازه ای میدادی تا بنده ای چون این حقیر بین تو و خدایت دخالت کنم؟
رسم عاشقی ندانستی و قانون عاشقان شکستی.
ویرایش توسط عبدالله91 : 14th January 2014 در ساعت 07:55 AM
الهی؛ تشنگی ام را در کسب علم و عملم را در آنچه رضایت توست قرار بده.
آمین
سلام
با این حساب پس تاپیک رو ببندیم دیګه ...
عجب اشتباهی شد حرف زدیم این یکی دو هفته
ولی به نظرم این طور نیست ، چیزی که آدم اینجا می نویسه اون چیزی نیست که دقیقاً به خدا میګه ، شاید فرد اینجا بنویسه که دیګه مستقیم به خدا نګه، یعنی آدم حرف دلش رو بګه که راحت شه
همون حرفایی که ناخوشایندم هست ، خب ګفته میشه که در درونش ریشه نکنه ، بعداً بدتر شه
نمی دونم در کل ګفتم شاید اینطور هم باشه ، یا مثلاً خودم اون بالا اون چه پیشنهادیه من دادم ؟به خدا که نګفتم در واقعیت ، بماند که خدا خودش می دونه و ... ، نوشتم که ګفته باشم که دیګه بهش فکر نکنم
نمی دونم تونستم منظورم رو بروسونم یا نه !
ویرایش توسط "VICTOR" : 14th January 2014 در ساعت 08:55 AM
خداوندا!
تقدیرم را زیبا بنویس.
کمکم کن آنچه را تو زود خواهی من دیر نخواهم...
و آنچه تو دیر می خواهی من زود نخواهم...
یه رفــــــــیق دارم ; "اسمش خــــــــداس" بحثــــــــسش از همه جداس تــــــــا اون پشتــــــمه بیخیال مخاطب خــــــــاص ...!
سلام
درد رو باید پیش درمان کننده برد.
گاهی اوقات آدم به خدا نمیگه یا یه چیز عمومی میگه که منظور بنده این نبوده. گاهی میشه که فرد مخصوص به خدا میگه. درد خودشو میخواد بگه؛ارتباطش رو با خدا میخواد بگه؛ در این مواقع بهتره که فقط با خداش حرف بزنه. چون خدا درمونش رو میده آرومش میکنه و... حرفای دوستمون در این زمینه قرار داره. حرفهایی بود بین خودش و خداش.
پیشنهاد شما شاید به عده ای مربوط باشه که در این سایت هم هستند تا خودتو خالی کنی مینویسی.
خدا خوشش میاد بنده اش به اون حرفای خیلی خصوصی و در ارتباط با خودش رو بگه.
الهی؛ تشنگی ام را در کسب علم و عملم را در آنچه رضایت توست قرار بده.
آمین
در حال حاضر 2 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 2 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)