چقدر سخته بخوای یه تصمیمی بگیری ولی...
از اون سخت تر اینه که اجراش کنی....
ولی....
وقتی مجبوری مجبوری....
چقدر سخته بخوای یه تصمیمی بگیری ولی...
از اون سخت تر اینه که اجراش کنی....
ولی....
وقتی مجبوری مجبوری....
خدایا تو آنی که آنی توانی جهانی چپانی ته استکانی.
زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست/آنقدر سیر بخند که غم از رو برود
سلام امروز امتحان داشتیم امتحان اجتماعی
یعنی من حاضرم 10000000000000000000000000000000000000000000000000 0000000000000000000000000000 تا مسئله ریاضی حل کنم ولی یه پاراگراف حفظ نکنم
ولی 20 شدم خوب...
سادگی یعنی فکر کنی کسانی که دورت میزنند،به دورت میگردند....
حماقت یعنی صداقت داشتن با کسی که سیاست دارد....
خدایا من یه سوال دارم؟!
از کی باید بپرسم؟!کی جوابشو میگیرم؟!
خداوندااااااااااااااا مرا چرا اینقدر خر شانس افریدی؟!این نیز برای هدفیست؟!اصلا هدفت از خلقت من چی بوده؟!
میگن شانس ارثی!راسته؟!
اگر درست باشه که من دهنمو میبندم و هیچی نمیگم!
میدونم از دوطرف به ارث بردم،رو هم تلمبار شده، باید برم بمیرم
امروز من گوشی بردم مدرسه!----->اینجوری نکنین!
تا ساعت 4 کلاس داشتم!من فقط دوشنبه ها و بعضی چهارشنبه ها که تا شب مدرسه میمونم گوشی میبرم
زنگ دوم(زنگ ورزش):
خانم طلائی پور(دبیر ورزش) روی صندلی نشسته بود و مشغول صحبت با یکی از بچه ها بود!
من و بقل دستییم و دوتا از بچه های نیمکت ،جلوییمم باهم گپ میزدیم!(فقط ما نه،همه)
خانم طلائی پور از رو صندلی بلند شد(مثل اینکه الکتروشوک360ژول بهش وصل کردن!)
و گفت:ساکت شین....!این صدای چی بود؟!....گفتم این صدای چی بود...(تکرار)..!؟!
بچه ها:چی خانم؟!صدایی نیومد!......اها....ن شاید این صدا رو میگید که بچه های میکوبن با دست رو میز؟!(چنتا میز اونور تر عروسی گرفته بودن!)
خانم:نه....!ببینین بچه ها من گوشام تیزه!این صدای یه چیز دیگه بود و از این ردیف اومد(درســـــــــــــــت اشاره کرد به ردیف من!)
خانم:ازلبخند های اصغری(درســــــــــــــت بقل دستیم)معلومه اونجا یه خبریـــــــــــــــــــــ ـه!(حالا اصلا سحر بیچاره داشت به بحث قبلمون فکر میکرد!)
خانم طلائی پور از نیکمت اووووووووووووووووووول بچه ها رو به نوبت بلند کرده و جیباشون و کیفاشون و زیر جامیز و...رو داره میگرده!
من رنگم،رنگ گچ دیوار....! گوشیم ،تو جیبم!....!ولی بخدا من گوشیمو یا خاموش میکنم یا رو سایلنت میذارم!
خانم طلایی پور رسید نیمکت جلویی من....!من.....!بلاتکلیف بودم!هنگ کرده بودم!قلبم از جاش میخواست کنده بشه!
به زهرا(نیمکت بقلیم)گفتم:چی کار کنم؟!
زهرا:گوشی اوردی؟!وای...صبر کن!
خودمم اومدم گوشیمو بذارم زیر جامیز نیمکت پشتی، ولی دستم نرسید!(نیمکت عقبیم خالیه)
زهرا بلند شدو به هوای اینکه پالتوشو در بیاره،یکی از سوئی شرتارو انداخت رو نیمکت پشت!منم گوشیمو از تو جیبم در اوردم و برگشتم(کاملا ضایع) و گذاشتم زیر اون!
خانم... رسید به نمیکت ما...!سحر کیفشو ریخت بیرون!منم هرچی تو جامیز داشتم گذاشتم رو!ولی واسه منو درست نگشت!
نمیدونم!ولی خانم طلائی پور فهمید!از رنگم که یا عین گچ دیوار میشد یا عین لبو سرخ میشد یا زرد میشد!
بچه های اون ردیف همه گوشی اوردن!(عین من کلاس جهش داشتن)...رنگا زرررررررررررررررررد!
اونا میگفتن ما جای تو داشتیم سکته میکردیم....!
من چی بگم دیگه!؟!چطوری میشه؟!معلم صاف بیاد اشاره کنه به ردیف من....؟!اونم بقل دستی من......؟!اونم همون روز دوشنبه...؟!
اصلا....؟!طلائی پور چه وظیفه ای داره؟!بیاد جیبای مارو بگرده؟!مدرسه خودش ناظم داره؟!دوربین مدار بسته داره!(خود شیرین)
ملت گوشیشون سر کلاس زنگ میخوره دبیر هیچی نمیگه!به روی خودش نمیاره!اونوقت من.....!
من دیگه گوشی نمیبرم!اصلا منو نباید جزء ادما به حساب اورد
دوشنبه 92/9/4
اینایی که برای تو اتفاقات بده برای ما خاطره های خوشه هیچ وقت یادم نمیره سال دوم تو کلاس 20 نفره 11 تا گوشی بود ناظم و دو نفر دیگه ریختن کل کلاسم گشتن نه این که فکر کنید تو کارشون وارد نیستن واردن بدجوووووووووووووووووووووو ووووووووووووووووور
ولی خب ما وارد تر بودیم و هیچی پیدا نکردن
البته نمیگم چجوری چون از اسراره نمیشه لو دادش
الهی من قربونت بشم به خدا همه ی مدارس پرونده سازی میکننمن میفهمم کاملا تو چی میگی چون خودم توی این شرایط افتادم انگار یه لحظه قلبت می ایسته اصلا نمیزنه بعدش انقدر تند میزنه که نتونی نفس بکش
یادمه اون موقع که اینجوری بودم سال آخری های مدرسه میگفتن به این چیزا بخندید الکی غصه نخورید ولی خب نمیشد من بچه مثبت بودم
اصلا تو خونم نبود خراب شدن پیش معلما و ناظما یا کم شدن نمره ی انظباطم ولی الان به حرف اونا رسیدم و میخندم
در کل در مواقعی که ملودی که میزنم با چیزی که تو ذهنمه مطابقت نداشته باشه و راضیم نکنه داغون میشم!
feeling daghun va khabalaoud!![]()
تو روحتو به من فروختی، لازمه بهت یادآوری کنم؟ یادته اون شبی رو که به خدا گفتی حاضری هر کاری بکنی تا یه قرار داد ضبط بگیری؟ تو نمی تونی یه روحو بکشی حتی اگه بخوای
امروز اون چیزایی که باید راجع بهش میفهمیدم رو فهمیدم..........
خدایاااااااااااااااااااشک رت
اصلا فکر هم نمی کردم همچین آدمایی هم هستن..........
اینم یه تجربه بود.....!!!!!!!!!!![]()
خوبم....خوشحالم![]()
طلب كردم ز دانائي يكي پند .......مرا فرمود: با نادان نپيوند
الان دقیقا دارم تو جاده ای راه میرم که بقیه جدول کشیش کردن.......
الان نمونه بارز یک داغونه به تمام معنام
نابودم
دعا کنین بهتر بشم
خدایا تو آنی که آنی توانی جهانی چپانی ته استکانی.
زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست/آنقدر سیر بخند که غم از رو برود
در حال حاضر 15 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 15 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)