مردیم از بس سخت گیری کردن.
گفتم کنکور میدم راحت میشم بدتر شد![]()
مردیم از بس سخت گیری کردن.
گفتم کنکور میدم راحت میشم بدتر شد![]()
<a href="http://typeiran.com/r/19340"> تایپایران - مرکز تخصصی تایپ </a>
امروز روز جالبی بود کلا
البته از صبح اصلا جالب شروع نشد و تا همین یک ساعت پیش به هیچ وجه جالب نبود
میدونید راستش میخوام اعتراف کنم که هیچی تمرین نکرده بودم و فردا هم کلاس داشتم
کلا اعصابم از دست خودم خرد بود و سخت با خودم درگیر بود
اومدم کتاب نت رو باز کنم که یک برگه توش پیدا کردم ، اول نفهمیدم چیه ، بعد خوندم دیدم نوشته 25 مهر به دلیل بازسازی نمیدونم چی چی کلاس تعطیله
یعنی اگر کل دنیا رو اون موقع به من میدادن خوشحال نمیشدم
بیش از حد ذوق زده شده بودم
هفته اثر این حادثه خوشحال انگیز به روی من هست
92.7.24
ویرایش توسط Sa.n : 16th October 2013 در ساعت 10:35 PM
" برای آنکه در زندگی پخته شویم نباید هنگام عصبانیت از کوره در برویم "
امروز صبح برای من با خوبی شروع شد،من به همراه خانواده ام برای عید دیدنی به خونه مامان بزرگم رفتیم.
همه ی اقوام جمعشون جمع بود.با دختر خاله ، دختر دایی و..... کلی حرف زدیم.
خلاصه خیلییییییییییی خوش گذشت. اما عصر که به خونه برگشتیم سر یه چیز بیخود (نمیگم چون میدونم واقعا مسخرست) با برادرم یه دعوای خیلیییییییییی حسابی که در طول عمرم تا حالا رخ نداده بود، کردیم
به حدی دعوا کردیم که کار به کتک خوردن و کتک زدن کشید
بعدش که از کتک خوردن از هم خسته شدیم دعوارو به اتمام رسوندیم
ولی من بعدا برای دعوایی که کردیم خجالت کشیدم اما همش تقصیر برادرم بوداول از همه اون گیر داد و شروع کرد
و در حال حاضر همه جام درد میکنهولی از دعوا هم پشیمونم و هم پشیمون نیستم....پشیمونم چون دلم برای برادرم سوخت با خودم گفتم من چه خواهر بدیم
در حالی که دعوا رو اون شروع کرد و این وسط
من بیشترین کتک رو خوردم
پشیمون نیستم چون قبلا که به من اذیت میکرد و سربه سرم میذاشت من هیچی نمیگفتم ولی این دفه خونم به جوش اومد و کنترل از دستم خارج شد و تلافی کردم
از طرف دیگه خجالت زده ام، چون الان پیش خودم فک میکنم که این خاطره رو که دارم برای شماها تعریف میکنم شماها در مورد من اشتباه فک نکنید و اینکه برادرم یه موقع کینه به دل نداشته باشه!!!!
تازه الانشم با هم قهریم
92/7/24
جالبه![]()
کلا این دوروز صلب آسایش شدیم
دیروز روز عید صبح ساعت 6:45 کلاس داشتم رفتم بعدش اومدم ساعت تقریبا 8 ونیم بود خب دیگه ما هم شرو کردیم به خوندن و جای شما ساعت 9 و اندی(خواننده نه آآآآآ یعنی مقداری) با یک صدای مهیب توجهم به کوچه جلب شد بعد از اون یک صدای مثل شکلیک رگباری منم وحشتزده نکنه این دوستان عزیزی که اسم نمیبرم جوگیر شدنننننننننن
در همین هین برقم رفت
ترسون و لرزون() خودمو رسوندم پای پنجره دیدم چند نفر دست به یقه شدن ملت دارن میدون گفتم نه دیگه بکش بکش قطعیه داشتم آماده میشدم در برم ، برم یه جایی سنگر بگیرم چشمم به کابل بین دو خیابون افتاد که در حال برزون رفتن بود و اونورم یه تراک میکسر وایساده یه دفه دورازیم افتاد که بعله این خونه کناری که ................................(نیاز به سانسور داشت) اومدم آرموتوربندی کنه بتن اورده کابل ترکونده
خب ما هم حلک ولک(درسته؟؟؟؟؟؟) رفتم تو کوچه دیدم اهک
زده کابل رو که ترکونده که هیچ پایه برقم که شکونده بازم که هیچ کابل فشار قوی این سمت رو نابود کرده کابل روکابل افزایش ولتاژ 3000 ولت برق اومده تو خونه هاااااا تازه نکته قابل توجه این که ترانس برق عمل نکرده و فیوز نپرونده
خلاصه درگیری پیش اومد همسایه ها میومدن میگفتن لامپمون ترکیده از تلوزیون دود میومده اون میگفت کولر قطع کرده اوضاعی داشتم
بروبچه های اتفاق برقم که قربونشون برم سلطان سرعتن
ساعت 10 ونیم اومده با یه وانت میگه چه خبره؟؟؟؟؟ بهش میگیم بچه ها توپشون افتاده بود بالا دنده هوایی زدن برن بیارنش
حالا داره میبینه کابل فشار قوی وسط خیابون افتاده تازه بیسیم زده که بالابر بیارین
بعدش که بالابر اومده به جای این که تیر برق (که چوبیه مال زمان خیارشور شاه پدر) رو عوض کنن اومدن یه پایه چوبی زدن پشتش اینو بستن به اون
حالا اومدن برق رو وصل کردن همسایه ها جیغ و داد که قطعش کن
این دوستان عزیز نیمده بودن کابل اونوری رو وصل کنن بعد برن اون کابله باز روی اون یکی بوده ولتاژ میداده
دوباره اونو درست کردن جای شما خالی ساعت شد 3.5 بعد از ظهر
بعد از اینا عقد یکی از فامیلا بود تو کوچه روبرویی منم گفتم نمیرم حسش نیست فوق ساعت 11 میرم یه خودی نشون میدم میام
ساعت 8 مامان زنگ زده سریع بیا کارت داریم
خلاصه من رفتم به وظیفه ی شیرین خر حمالی همت گماردم
خلاصه تا اومدم خونه دیدم 2 شده
همون موقه دیدم کمر شکن اومده تو کوچه یه بیل مکانیکی پیاده کنه و اینا شرو کردن به خاک برداری بیشتر از اون خونه یکی مونده به سر نبشی ما هم عصبانی که این چه وضعه
چشمتون روزه بد نبینه تا اومدم بخوابم شد 3.5
صبحم ساعت 6.5 بلند شدم رفتم ساعت 10 اومدم صبحونه خوردم رفتم دوباره کلاس تا 12.5
بعد رسیدم خونه دیدم باید برم حیاط و خونه بشورم
بعد دیدم دارن این مغازه های سره کوچه رو تعطیل میکنن اون سر نبشیم از اول صبح به صورت عجیبی تعطیل بود
خب رفتیم اونور در حال شستن حیاط بودم که دیدم قطعه نیاز داریم رفتم سر کوچه بگیرم و بیام دیدم ای بابا این مغازه ها دارن کج میشن یه نیم ساعت بعد دیدم صدای آتش نشانی و اینا میاد ساعت 2 کارم تموم شد داشتم میومدم خونه دیدم خیابونو بستن پلیس و آتش نشانی و شهرداری و اداره گاز و اورژانس ریختن از 3 خیابون اینورتر رو بستن
دیدم صدای شکستن میاد گچ سقفا دارن میریزن ساختمونا دارن کج میشن بعد ما اومدیم سمت خونه یه دفه یادمون به خونه قدیمیمون افتاد که اونو تخلیه نکرده بود چون یه خونه اینورترش بود بعد در حال تخلیه اون بودن که یه دفه یه صدای انفجار مانند و خاک و جیغ بود که بلند میشد
بعدم یه جرقه خیلی وحشتناک
و خاک و مردم بودن که به اینور اونور میرفتن
ما هم سریع دوییدم سمت اون خونه قدیمیمون که همسایه هارو بیاریم بیرون اصلا یه وضعی بود
بعد خلاصه 7 تا مغازه کلا نابود شدن
بخشی از خونه این سمتی هم در اثر بخورد تیر آهن و طبقه دوم مغازه ها تخریب شده
ولی خدارو شکر کسی صدمه ندید چون این میتونست یه فاجعه ی انسانی در اثر گود برداری نا صحیح یه خونه باشه
خلاصه تا جمع و جور کردیم و اینا باز اومدیم خونه شد ساعت 3.5
ساعت 4.5 دوباره خر حمالی
ساعت 5.5 کلاس
بعدشم که از اون موقه تا الان در حال تایپ
اینم زندگی این دو روز مابود
الان من فقط خوابم میااااااااااااااد![]()
خدایا تو آنی که آنی توانی جهانی چپانی ته استکانی.
زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست/آنقدر سیر بخند که غم از رو برود
روزه خیلی خوبی بود![]()
<a href="http://typeiran.com/r/19340"> تایپایران - مرکز تخصصی تایپ </a>
خدایا تو آنی که آنی توانی جهانی چپانی ته استکانی.
زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست/آنقدر سیر بخند که غم از رو برود
یه بز هم دورو برمون نیست
بهش ثابت کنیم چه علف شیرینی هستیم !
از خانم -----***-----
پ.ن:
اصن آدم این همه عشق رو در یک متن میبینه از خود بیخود میشه![]()
هــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــی...
امروز چه حالی داد...
تا 11 خواب بعد بازی و بازی بعد ناهار بعد اینترنت بعد فکنم شام بعد بازی بعد خواب....![]()
هر از چندی پست های قدیمیت رو نگاه کن بلکه انقدر دور نگیری ! ببین ازکجا شروع کردی که فک نکنی خیلی خفنی !!
هییییییییییییییی!!!!!!!!!!!!!
خدایا دیگه تحملم تموم شده خودت یه کاری بکن........
در حال حاضر 4 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 4 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)