ز عقل خود سفر کردم سوی دل
ندیدم هیچ خالی ز او مکانی
شمس تبریزی
نمایش نسخه قابل چاپ
ز عقل خود سفر کردم سوی دل
ندیدم هیچ خالی ز او مکانی
شمس تبریزی
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
روز ازل از کلک تو یک قطره سیاهی
برروی مه افتاد که شد حل مسائل
لب سر چشمه ای و طرف جویی/ نم اشکی با خود گفت و گویی
یاد باد آنکه صبوحی زده در مجلس انس
جز من ویار نبودیم وخدا باما بود
دانی چمن از چیست چنین خرم و شاد
بهر آن است که دل های حزین شاد کند [golrooz]
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر،هیچ مگو
وادی پر از فرعونیان و قبطیان است
موسی جلودار است و نیل اندر میان است [golrooz]
تشنه ی بادیه را هم به زلالی دریاب
به امید ی که دراین ره به خدا می داری
یارب سببی ساز که یارم به سلامت / باز آید و برهانمد از بند ملامت
تو دم فقر ندانی زدن از دست مده
مسند خواجگی ومجلس توران شاهی
یارم چو قدح به دست گیرد بازار بتان شکست گیرد / هرکسی که بدید چشم او گفت کو محتسبی که مست گیرد؟
دانم دلت ببخشد برعجز شب نشینان
گرحال بنده پرسی از باد صبحگاهی
یک شبی مجنون نمازش را شکست / بی وضو در کوچه لیلی نشستن
نو بهار است در آن کوش که خوشدل باشی
که بسی گل بدمدباز وتو در گل باشی
(مصرع دوم ن داره!!!)
یارب مکن از لطف پریشان مارا / هرچند که هست جرم و عصیان مارا
( عذر می خوام ن اشتباها تایپ شد )
آنکس که اوفتاد خدایش گرفت دست
گو بر تو باد تا غم افتادگان خوری
(خواهش میکنم،اشتباه نوشتاری بود دیگه!)
یارب آن نوگل خندان که سپردی به منش / می سپارم به تو از دست حسود چمنش
شب شکست وقاصدک از جان گذشت
بلبل از سر شاخه ایمان گذشت
تویی بهانه آن ابر ها که می گریند
بیا که صاف شود این هوای بارانی[golrooz]
توئي آن آسمان صاف و روشن
من اين كنج قفس، مرغي اسيرم
مارا به جز خیالت فکری دگر نباشد / در سر اگر خیالی ، زین خوبتر نباشد
دامنم شمع را سرنگون كرد
چشم ها در سياهي فرو رفت
ناله كردم مرو، صبر كن، صبر
ليكن او رفت، بي گفتگو رفت
تو خفته ای ونشد عشق را کرانه پدید
تبارک الله ازین ره که نیست پایانش
شبی تاریک و بیم موج و گردابی چونین حاصل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها [golrooz]
از بس که بلا سر دعا آمده است
از چارطرف سيل بلا آمده است
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی[golrooz]
یک شب ز ماورای سیاهی ها
چون اختری بسوی تو می آیم
بر بال بادهای جهان پیما
شادان به جستجوی تو می آیم
مجنون چو حدیث عشق بشنید
اول بگریست پس بخندید[golrooz]
در خرقه زن آتش که خم ابروی ساقی
بر می شکند گوشه ی محراب امامت
تو آنی کز آن یک مگس رنجه ای
که اموز سالار و سر پنجه ای[golrooz]
یاران مدد که جذبهی عشق قوی کمند
دیگر به جای پرخطری میکشد مرا
الا یا ایها الساقی زمی پر ساز جامم را
که از جانم فرو ریزد همای ننگ و نامم را [golrooz]
ای آنکه به تقدیر وبیان دم زنی از عشق
ما با تو نداریم سخن خیر وسلامت
ای صبا سوختگان بر سر ره منتظرند
گر از آن یار سفر کرده پیامی داری
یارب مددی کن و ندایی بفرست
طوفان زده ام راه نجاتی بفرست [golrooz]
تو خود شعري و چون سحر و پري افسانه را ماني
به افسون کدامين شعر در دام من افتادي