من به خود نامدم که به خود باز روم
او که آورد مرا باز برد تا وطنم
نمایش نسخه قابل چاپ
من به خود نامدم که به خود باز روم
او که آورد مرا باز برد تا وطنم
ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید هم مگر پیش نهد،لطف شما گاهی چند
يوسف به زر قلب فروشان دگرانند
ما وقت خوش خود به دو عالم نفروشيم
مرا در منزل جانان چه امن عشق چون هر دم جرس فریاد میارد که بر بندید محمل ها
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
اتش ان نيست که از شعله ان خندد شمع
اتش ان است که در خرمن پروانه زدند
درمجلسِ رند ان، سُخَن ازبودنِ ما نیست
گوشه طلبیم ، طاقتِ بیداد ند اریم
من مست بیدار توام
تو خواب هوشیار منی
من صاحب افکار تو
تو جمله افکار منی
من یاغی سر کش شدم
تو باقی دل کش شدی
من عاقبت عاشق شدم
تو عاقبت غایب شدی
گفتم کجا؟تنهای تنها میروی؟
گفتی مگر کوری دگر
تنها نیم یارم همی همراه من
گفتم که یارت کو ؟ کجا؟
گفتی در این محمل سرا
لختی نگاهی بر دری
هر یک نگاه زیوری
در را نگر آن آینه
یارم همی آنجا بود
در آینه اینجا بود
یاد باد آن کو به قصد خون ما
زلف را بشکست و پیمان نیز هم