هی پا به پا نکن که بگویم سفر به خیر......
مجبور نیستی که بمانی٬ ولی نرو......
بزرگی روحت را میان دستانت پنهان کن که بزرگ بودن میان مردم کوچک سخت است......
- - - به روز رسانی شده - - -
مدتهاست
چتر منطق را بر سر گرفته ام!
تا باران عشق را تجربه نکنم!
دیگر توان مقابله با
تب و لرز برایم باقی نمانده است!!!
به جان دوست که عزیز و نگاه داشتنیست
جهان و هرچه در او هست وا گذاشتنیست
کنارم که هستیخیابان ها از ماهیت می افتند،رسیدنی در کار نیستشانه به شانه مقصدم قدم میزنم …
قصه این است چه اندازه کبوتر باشی 🕊
نشسته خسته به جویی ترانه می سازم
سرشک خون دلم را روانه می سازم
زمانه ساز دگر ، سوز دیگری دارد
به سوز و ساز زمین و زمانه می سازم
شبی که پرده غم از رخ اندازم
هزار آینه عبرت ،نشانه می سازم
شعر از فرهاد علی پور
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)