دو روزه اعصابم شدید ریخته بهم...یعنی از ایرانی بودنم بدم میااااااااااد![]()
خدایا! به ما بیاموز که معرفی خود به عنوان "دکتر فلانی" در پشت تلفن کار خوبی نیست!
اسمونم با ما لج کرده
اصلا معلوم نیست چش شده
از صبح ابریه
فک کنم حالا حالاهم
قصد باریدن نداره.
ویرایش توسط mogan/k : 12th May 2015 در ساعت 11:11 PM
حَسْبِيَ اللّهُ لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ
بچه که بودم همش فکر میکردم جای مامان بابام و کلا خونوادم با آدم فضایی ها عوض شده و شبا شکل واقعیشونو میشه دید....واسه همینم شب که میشد تا دیر وقت بیدار میموندم تا اگه از پوسته شون اومدن بیرون بتونم ببینمشون و شناساییشون کنم...دچار دوگانگی شخصیتی شده بودم و نمیدونستم باید رامِ محبتاشون بشم یا باهاشون بجنگم تا مامان بابای اصلیم بیان دنبالم؟!!!! کلا کودک تخیلی ای بودم![]()
بالاتر از پرفنازین 8 چی داریم؟ کسی میدونه پیام بده به من![]()
تو روحتو به من فروختی، لازمه بهت یادآوری کنم؟ یادته اون شبی رو که به خدا گفتی حاضری هر کاری بکنی تا یه قرار داد ضبط بگیری؟ تو نمی تونی یه روحو بکشی حتی اگه بخوای
طرح مورد علاقم از ♥ به★ تعغییر یافت
این یعنی تعغییر شخصیتی من !!!!
☆★☆★به نام خدای مادرم☆★☆★
خسته ام
از این همه دروغ
ریا
پلشتی
عوام فریبی
.........
........
........
خسته ام
به کجا میخایم برسیم؟؟؟
به کجا میریم؟؟؟
دلم میخاد بیشتر وقتم رو توی اتاقم بگذرونم
یا
بشینم و بامامانم حرف بزنم
یا
برم حرم وفقط ضریح رونگاه کنم
خسته ام
خیلی
دیگه حال تماشا کردن دنیا روندارم
دلم واسه سادگی باغچه بابابزرگم تنگ شده.
ویرایش توسط mogan/k : 12th May 2015 در ساعت 11:07 PM
حَسْبِيَ اللّهُ لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ
hiis, homeyra, masoume.a.92, رضوس, سونای
یکی از چیزایی که کار رو برام سخت میکنه اینه که هر فایل موسیقی تو ذهنم به یک شیوه ثبت شده....مثلا حتما می بایست فایل صوتی x را در میدان ولیعصر گوش کنم و یا فایل صوتی y مخصوص زمانی است که دارم شربت توت فرنگی میخورم.
نمیدونم قبلا هم این رو اینجا گفته بودم یا فقط برای یکی از دوستام داشتم تعریف می کردم. اصلا خود این هم یک مشکل هست. که چه چیزی را چه زمانی برای چه اشخاصی تعریف کردی.....و آیا می توانی دوباره تکرار کنی یا امری بیهوده است. یه بار پیش یه سری اشخاص بودم که برای بار اول از نزدیک می دیدمشون. یادمه که یک نکته رو دقیقا دوبار با فاصله زمانی کوتاه براشون توضیح دادم و اصلا متوجه نشدم که این رو قبلا هم گفتم. خب نتیجه این شد که اونا منو به چشم یک دیوونه نگاه می کردن...
من فکر میکنم که چیزی به نام دیوونگی وجود نداره. فقط این دیدگاه مختلف انسان ها به مسائله که باعث میشه اونا تمایز داده بشن بین دیگر اشخاص. چه اشکال دارد که فردی صداهایی رو بشنوه که دیگران نمیشنون یا چیزهایی رو ببینه یا حتی حس کنه که برای دیگران هیچ معنایی نداره. به هر حال تا زمانی که این امر باعث اسیب رسوندن به دیگران نشه مسئله ای نیست. دوست دارم تا صبح بشینم و چرت و پرت بنویسم ولی نه وقت دارم نه حال....
اصلا امشب چقدر حرف میزنم.....
به عقیده من خاطره باید کوتاه, کافثی و گیرا باشه...![]()
ویرایش توسط "مهدی" : 12th May 2015 در ساعت 11:11 PM
تو روحتو به من فروختی، لازمه بهت یادآوری کنم؟ یادته اون شبی رو که به خدا گفتی حاضری هر کاری بکنی تا یه قرار داد ضبط بگیری؟ تو نمی تونی یه روحو بکشی حتی اگه بخوای
☆★☆★به نام خدای مادرم☆★☆★
در حال حاضر 8 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 8 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)