همه چیز از کف برفت ...
همه چیز از کف برفت ...
14روز دور از خونه بودم
بعضی روزام خوب بودن شکر خدا
بعضی هم.....بگذریم
به خیلی چیزها هم فکر کردم
اینکه روزا میگذرن
لحظه ها دیگه بر نمیگردن
پس زندگی ارزشش زیاده
زیاد تر از اون چیزی که فکر می کردم
پس من حق دارم به خودم حق انجام هر کاری رو ندم.
و از فردا دانشگاه شروع میشه
و من تاریخ امتحانای میانترمم نمیدونم
خدایا این ترم رو به خیر بگذرون![]()
حَسْبِيَ اللّهُ لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ
یه طومار نوشتم که این هفته چی شد و اوج شکستنم چقدر بود ولی همشو پاک کردم
این هفته یک ثانیه هم درس نخوندم
اوج زجرم اینقد بود که 5 کیلو لاغر شدم
هنوز تاول های رو پاهام خوب نشده . وقتایی غم دارم میدوم . اینقدر دویدوم که پاهام هنوز زخمه
خیلی سخت بود .خیلییییی
روزای سیاه زندگیمه
خدایا ناشکر نیستم .میدونم بدترم میتونس بشه .ولی اخه ...
شکرت خداا
☆★☆★به نام خدای مادرم☆★☆★
رفتم دادګاه امروز ، شلوووغ
تو یه اتاق واستادم تا پدرم برګردن ، دو تا خانم بودن و یک آقا پشت میز ، یه آقا پسری با آقای پشت میز داشتن صحبت می کردن ، میګفتن : الان دو تا ګوشی من سرقت شده ، پیدا نمیشه؟ آقا هم که لم داده به صندلی ، دور میزدن می ګفتن : هه اینجا ایرانه ، پیدا نمی کنن! آقا پسر : یعنی اګه الآن یکیو میکشتن هم پیداش نمی کردن؟ آقای پشت میز : نه اون فرق داره ، پرونده به اطلاعات و ... فرستاده میشه و اونجا پیګیری می کنن و سریع ردیابی می کنن!
من کاغذ و خودکار به دست فقط داشتم به اون دو نفر نګاه می کردم و صحبتاشونو ګوش میدادم! اندرکف این صحبتشونم : هه اینجا ایرانه هیچ کاری نمی کنن! خب عزیز من کی ګفته پشت میز بشینی مشاوره بدی ، کارتو انجام بده اقدام کن ، نه که پرونده ها رو رو هم جمع کنین و بایګانی!
خانم چرا تو اون محوطه کار می کنه من نمیدونم ، سر ظهر برو خونت ناهارتو بپز!!!
حالا مطالب تو فرم چی بود؟ نشانی دقیق ، کد ملی ، نام و نام خانوادګی ، تلفن ، ایمیل ، شماره سریال ، توضیحات و امضا ؛ بعد که پر می کنی ، بدون مُهر یا نسخه ی کپی میګن فرم مال خودتونفقط یه کپی سریال و کارت شناسایی و یک شماره رو دوخت میزنن ، نګه میدارن برا خودشون!
من متوجه نمیشم چرا باید فرم پر کرد؟!
خانمه به هر کس میومد میګفت برین سه - چهار ماه دیګه اګه خبری نشد بیاین یه سر بزنین
شهرهای کوچیک رسیدګی و اخلاقاتشون واقعاً بهتر بود ...
از اتاق اومدیم بیرون ، رو راه پله ها داییمو دیدم
چی شده و شما اینجا چه می کنید؟ برای ختم طلاق حسین (پسرداییم) اومدیمکه ما اصلاً خبر نداشتیم!
اومدیم بیرون تر دو تا پسر بچه ی دبستانی رو به دستاشون دستبند زده بودن ، بردن تو یه اتاق ، مادرشون اشک میریخت ...
پدرم عجله داشتن وګرنه من دو ساعت مینشستم و آدما رو نګاه می کردم ...
روز اول عیدم که یکی از اقوامون که 50 و خورده ای سالشون بود ، انسان فهمیده ای بودن از دید من و دوست داشتنی ، فوت کردن
خوبه بار آخری که دیدمشون تو یه مورد تونستم کمکشون کنم ، حس خوبیه به نسبت ...
ویرایش توسط "VICTOR" : 4th April 2015 در ساعت 12:04 PM
من جدا فکر نمی کردم برای دوستام اینقدر اهمیت داشته باشم. ینی کاملا برعکس این رو فکر میکردم که امروز عکسش برام ثابت شد....
تو روحتو به من فروختی، لازمه بهت یادآوری کنم؟ یادته اون شبی رو که به خدا گفتی حاضری هر کاری بکنی تا یه قرار داد ضبط بگیری؟ تو نمی تونی یه روحو بکشی حتی اگه بخوای
امروز بعد 21روز باز از خونوادم دور شدم...بازم تک و تنها در خونه...![]()
خدایا! به ما بیاموز که معرفی خود به عنوان "دکتر فلانی" در پشت تلفن کار خوبی نیست!
دیروز با وجود این که خسته بودم رفتم دانشگاه
همه چیز مثل قبل بود ولی فکر کنم بیکاری عید کار خودش رو کرده بود
چون همه از تنهایی شکایت داشتن
عجیب بود برام
ومنم چون همیشه پایه ثابت دردودل بقیه هستم مجبور بودم الکی درکشون کنم
خلاصه این شد که حالم گرفت.
ویرایش توسط mogan/k : 5th April 2015 در ساعت 11:23 PM
حَسْبِيَ اللّهُ لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ
دلم هوای گریه داره اما چشمام یاری نمیکنه
بدجور خستم دوز دلتنگی هام زده بالا
احساس میکنم هیچ وقت قرار نیست ازین بحران بیرون بیام
افسار زندگیم افتاده دست احساسم کاش میتونستم رهاش کنم
نوشتنم دیگه ارومم نمیکنه
از صبح خود درګیری داشتم ، میدیدم بدنم یک قطعه زمین هست که میګم زود قسمتش کنین به وُراث که بیشتر تحمل ندارم ، دفعه بعد میدیدم ، بدنم شبیه برګه های کتاب قطور ورق می خورهدفعه ی بعد همش یه سری اسم تو ذهنم جا به جا میشد مثل محبوبه ( این همش تو مغزم می پیچید) مریم ، مهناز و ... بعد یه هو انګار بدنم به قطعات شیشه ای استوانه ای یا کروی تبدیل شده بود با حاشیه ی قرمز رنګ که هر کدومشون یکی از اون اسامی رو داشت ... یه بارم دیدم بدنم شده مثل بازار ، شب هم هست ، توش مغازه داره ، مخصوصاً کفش و پالتو فروشی ، مردم خرید می کنن
این تب از دیشب تموم نمیشه البته نمیدونم چرا این مدلیه که انګشتام یخ هست ، بدنم داغ ، لیموشیرین خوردم یکم افت کرد ، 6 شب دستمال خیس رو ګذاشتم رو پیشونیم فِرتی داغ میشد، دمنوش خوردم و استامینوفن رو نمیدونم چرا
خیلی خیلی بهتر شدم الان
یادم افتاد زمانی که آبله مرغون ګرفته بودم وقتی تب داشتم میدیدم بدنم 7 قطعه شده و زمان جنګه!اینم از هذیون های من
در حال حاضر 10 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 10 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)