متن اجراشده شعر «مدرسه موشها»:
«ک مثل کپل
صحرا شده پر ز گل
گ مثل گردو
بنگر به هر سو
ب مثل بهار
هپچه، هپچه
فکر کن بسیار
پ مثل پسته
نباش خسته
ایییشش!
م مثل موش
قیو، قیو، موش
برخیز و بکوش
برخیز و بکوش
خ مثل خونه
نگیر بهونه
آ مثل آواز.
متن اجراشده شعر «مدرسه موشها»:
«ک مثل کپل
صحرا شده پر ز گل
گ مثل گردو
بنگر به هر سو
ب مثل بهار
هپچه، هپچه
فکر کن بسیار
پ مثل پسته
نباش خسته
ایییشش!
م مثل موش
قیو، قیو، موش
برخیز و بکوش
برخیز و بکوش
خ مثل خونه
نگیر بهونه
آ مثل آواز.
دلم برای عزیزان که در سال 93 ازم گرفته شدن خیلی تنگ شده. دلم میخواد برگردن. ودوباره با خنده هاشون
ونگاهشون بگن غصه نخور. میگذردناگهان چقدر زود دیر میشود
من ترسیم کردن را به حرف زدن ترجیح میدهم،
زیراترسیم کردنسریعتر است و مجال کمتری برای دروغ گفتن باقی میگذارد.
(لوکوربوزیه)
دل ها همیشه برای بهانه های با هم بودن پروانه های عاشق بر لب صحرا اشک می بارند تا صحرای دل را بر شمع مهربانی خداوند همچنان اه کشان مرگ را بر پی گلی نمایان سازند
حسین هستم 21 سالمه از تهران تا الان حدود25 طرح نظامی و 12 طرح عمرانی و 81 طرح فناوری اطلاعات ثبت کرده امو مدیر عامل موسسه تحقیقاتی ارزوی سمی
حال که آسمان آرام است و سکوتش می شکند جهان را و
فرا می گیرد تنهایی بی کرانه مرا،
اما
زمهریر بی رحمی در راه است،
بزرگ ترها همیشه به تکرار یاد می کنند از این هوا،
می سازند تصویر که قطعاً آرامش قبل از طوفان است ...
ویرایش توسط تووت فرنگی : 9th January 2015 در ساعت 07:12 PM
دلم تنگه پرتقالِ من!
به نام خداوندی که عشق و زندگی رو آفرید
امروز روز خاص و به یاد موندنی زندگیم و باشکوه ترین روز دنیا بود
سالروز زمینی شدن همدم لحظه هام و همنفس روزهای زندگیم
بهانه آرامشم تولدت مبارک
خدای خوبم به خاطر زیبایی هایی که بهم هدیه کردی و برای همه بهانه هام واسه زندگیم
مخصوصا همسرم و دختر عزیزم ازت ممنونم
خدایا همیشه در روزهای خاص و باشکوه بنده هات نظر لطفت هم خاص خواهد بود
پس توی این روز زیبا و با شکوه برای خوشبختی و بقای همه زندگی ها از صمیم قلب بهترین آرزوها رو دارم .
در کنار اون ها آرزوی سلامت و بقا و آرامش و آگاهی در کنار هدیه هایی که بهم عطا کردیاز درگاه باعظمتت خواهانم .
آمین...
الماس پارسی
1393/10/19
ویرایش توسط Almas Parsi : 9th January 2015 در ساعت 09:38 PM
داغ اشتباهاتم را نه روی دلم روی دستم خواهم گذاشت
تا یادم نرود چه کسانی در سختی کنارم بودند
چه کسانی در سختی تنهام گذاشتندتا هراس درد مانع تکرارشان شوداهـل پـنـهـان کـاری نـیـسـتـــم...!
اعـتـرافــ مـی کـنـــم:
زمـــــــانی دل یـکــــــے راســوزانـــده ام !!!
حــالا ..
یـــــکـــــــے...
یـــــکـــــــے...
یـــــکـــــــے...
دلــــم را مـی ســوزانـــنـــــد…
من ترسیم کردن را به حرف زدن ترجیح میدهم،
زیراترسیم کردنسریعتر است و مجال کمتری برای دروغ گفتن باقی میگذارد.
(لوکوربوزیه)
دیروز مادر جون رفتن مشهد باز بنده شدم کوزت خونه ده روز پیش ازاد شده بودم آآآآآآآ حالا بپز بشور جارواز این حرفا
......این خانواده مارو هم که نمیشه سیر کرد
موندم شب برم چی
درست کنم بخورن.فعلا وعده ناهار با برنج دور زدیم خدا این شش روز بخیر کنه.
دیروزصبح مامان رفتن یه سری بزنن به خانوم ها اخه مدیر کاروان هستن بعد برگشتن میگن همه
دختراشون اومده بود بدرقه . منم گفتم اخی شما هم که دختر ندارید. بعد یه چپگی نگام کردن با
صدای بلند گفتن اونایی که دختر نداشتن هم عروساشون اومده بود!!!!!!باز گفتم اوووخ بمیرم
اونم که ندارید.هیچی دیگه باز دعوا شروع شد خونه که اقا چرا ازدواج نمیکنی چی کم داری از
این حرف ها.خودمونیم اااااا این دوست من خودش میکشه براش نمیرن خواستگاری اونوقت مادر من
سه تا سه تا برام دختر پیدا میکننیکی روو هم قشنگ دیدن به من میگن نظرمون رو فلانی
هست!!!!!!! عجب گیری کردیم.به این داداش کوچولو میگم زن داداش چیه؟جواب حال کنید:میگه مثلا
بیاد خونرو تمیز کنه ظرف بشوره غدا بپزه
البته یه اعتراف هم همیجا کنم که دیشب با یه دوستم رفتیم یه جایی که به قول خودش بام
شهرمون هست گفت با نامزدم میاییم اقا همچین دلم خوااااااااااااست منم نامزد داشتم
من میدونم یه ماه تحت فشارم برگشتن دیگه خدا به دادم برسه البته منم یه دنده هستم آآآآآآآآآآ
ولی نهایت فکر کنم یه سال بتونم دووم بیارم اخه قرار شده تا من ازدواج نکنم نرن سفر حج.البته اینم
از سیاستشون هست.
بعضی ها هم چون میخوان از دستم راحت شننننننن دیگه به هر طریقی هست, پی گیر هستند
تنهاییم را با کسی قسمت نـــمی کنم که روزی تنهایم بگذارد ... ... روح خـــداست که در مــــــن دمیـــده و احســـــاس نام گرفته شده است ...ارزان نمی فروشمش...
خانم عباس زاده (دبیر ادبیات و زبان فارسی)اینقــــــدر با من مهربون شده بود امروز!و باعث شد تقلب من لو بره...
به من که تقلب کردن نیومده!
امروز امتحان ریاضی داشتیم.....خداوکلیلی احساس میکنم یه تخته دبیر ریاضیم کمه....برگشت میگه از سال چهارمم تو امتحان ترم هستما سال سومشم به روز میخونیم، اصلا به ما چه که اون درس داده اینارو امسال.....
اصولا منم حوصله نداشتم بشینم حالت های خآآآآآص سینوس و...رو حفظ کنم....رو برگه نوشتم که سر جلسم پالتومو در اوردم گذاشتم رو پام و برگم زیرش
وسطای امتحان سرمو بلند کردم یه نفـــــــــــــــــــــس بکشم...
عباس زاده گفت:خسته شدی عزیزم؟
من:(با ناز)
چند ثانیه بعد بلند شد اومد سمتم....گفت میخوای پالتوتو بدی من بذارم اونجا؟
من عااقااااا...من هووووووول شدمو...سر تکون دادم(میتونستم بگم نه)اماده بودم بیفتم به پاش بگم نههههههههههههههه اون تقلب نیست
من که بعد از بله گفتنم خشکم زد،این شکلی:
اون خودش اومد از رو پام برداشت.....حالا بگه برمیداشت....اولش گیر کرد به دسته صندلی....منم خط کشمو گذاشتم روی کاغذ،تقریبا نصش معلوم بود!
دیگه هیچی نگفت....(شاید نفهمید)ولی در طول ساعت بد جوری نگاه میکرد....اخر سر مونده بودم چجوری این کاغذو میخوام بلند شم جمعو جور کنم....دیگه تا یه نفر اومد برگشو بده خیـــــــــــــــــــــلی ریلکس برگه رو گرفتم دســـــــــــــــــــتم.... .با اراااااااااااااااامش....رو دور کند گذاشتم تو جیبم!
تو اون لحظه به این نتیجه رسیده بودم که وقتی برگه رو دیده واسه چی باید پنهانش کنم...
موقع برگه دادنمم یه لبخــــــــــــــــــــــ د شیرینی زد....تا حالا اینقدر باهام خوب نبود...احتمالا من پشیمونش کردم امروز...![]()
نهایتا امروز آخرین روزی بود که دلم میخواست منتظر جواب کسی بمونم و جوابمو ندادن
اهمیت نداره سوالم شاید بی معنی بوده و یا شاید هم براشون تکراری بوده به هرحال امروز گذشت و دیگه هم من رفتم تا سوالم رو خودم تنها پاسخ بدم
فقط حیف کنکور دارم و کمتر از 3هفته زمان هست که 3 تا کتاب رو تازه شروع کنم بخونم.
امتحان پایان ترمم که دارم و پروژه ام هم رو دستم حالا نمیدونم به استادم چه جوابی بدم کاش قبول کنه این 3 هفته نرم میترسم
ای خدا کنکور ارشد یه جای خوب قبول بشم که به هدفم نزدیک بشم خواهشا
امیدوارم هیچ وقت اونقدر عصبی نشید که حتی ورزش های سنگین هم تنها یک کم آروم تون کنه.
امروز تا 3هفته دیگه خیلی سریع میگذره. برام لطفا حداقل دعا کن حتی اگه نمیتونی جوابم رو بدی یا حتی اگه نخوام باشی خاطراتم از یادم خواهند رفت و همه آدما با خوبی و بدی هاشون از ذهنم باید پاک بشن.
کاش کسایی که ازم ناراحت بودن منو ببخشن ای امروز تنها خاطره ای که دارم استرس زیادم هست.بیوشیمی هیچی بلد نیستم و دوشنبه امتحانش رودارم هرچی میخونم تموم نمیشه
ای خدا.
خداوندا لحظه ای مرا به حال خودم وامگذار
18 سال زیستم و هرگز شخصی رو ندیدم که منو به خاطر خودم دوست داشته باشد....
هر شخصی به دنبال رسیدن به منفعت خود از طریق من بود
حتی خدا هم نمی تواند با این هیولا صحبت کند
تنها متکی به لبخندبرای پنهان حالات
ویرایش توسط "مهدی" : 10th January 2015 در ساعت 09:11 PM
تو روحتو به من فروختی، لازمه بهت یادآوری کنم؟ یادته اون شبی رو که به خدا گفتی حاضری هر کاری بکنی تا یه قرار داد ضبط بگیری؟ تو نمی تونی یه روحو بکشی حتی اگه بخوای
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)