اصن نیدونم چرا چن وقته خاطره تراوش نمیکنم خخخ
اصن نیدونم چرا چن وقته خاطره تراوش نمیکنم خخخ
خیلی دلم میخواد بنویسم ولی حوصلم نمیشه متاسفانه
اسکار وایلد : همیشه دشمنانت را ببخش ، هیچ چیز بیش از این آنها را ناراحت نمیکند .
دلشوره
اضطراب
خنده های از ته دل
انگیزه
بی خیالی
حالت تهوع
توهم
سرگیجه
سردرگمی
مجموع حس های من در این ایام هستند...بهتون سلام میکنند این عزیزان
چقدر سخته یه درد بزرگو بفهمی اما نتونی به هیچکس بگی
چقدر سخته یه حسی به کسی داشته باشی اما مجبور باشی تا آخر عمرت کسی نفهمه
چقدر سخته یه شونه واسه حرفات و قصه هات نداشته باشی
چقدر سخته هیچکس دردت رو نفهمه و خودت تنهایی باید تا آخرش بری
اندک مردمانی! طوری زیست می کنند که گویی پایانی نیست ...
ویرایش توسط تووت فرنگی : 31st December 2014 در ساعت 09:28 PM
دلم تنگه پرتقالِ من!
امروز یه خاطره تو دفتر خاطرات مینویسم تا بمونه شاید برای خودم بیشترین انگیزه بشه.خواهری که خیلی وقت بود منتظرش بودم امد با افتخار برگشت وقتی پایان نامش را با اون قطرش به بابام تقدیم کرد چه حس قشنگی بود وقتی در 5 امین صفحش تشکر از پدر و مادر با زبانی که برایشان اشنا نبود.حس خوبی است ولی
ویرایش توسط میترا پوررحیم : 1st January 2015 در ساعت 12:38 AM
امروز بعد از یک هفته سربازی به خونه برگشتم و به اینترنت دسترسی پیدا کردم![]()
پیرزنه که حداقل هشتاد سال داشت تو مترو کنار من نشسته،یه عالم باهام حرف زد و منم مخ درد گرفتم و داشتم از سردرد توی فضا سیر میکردم...
حالا ایناش به کنار ،برگشته به من میگه یادش به خیر بیست سال پیش که بیست سالم بود...![]()
chera to zogesh zadi khob?
bahash harf mizadi dige![]()
tabrik migam vagan![]()
در حال حاضر 5 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 5 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)