چقدر این میدون آزادی شلوغ شده
خوبه هنوز وسط بازیه ولی میدون آزادی قفله
بگذریم
یه ضرب المثل جدید در اومده که میگه نام کاربری مازرون هیچ وقت رو زمین نمی مونه !!!
همون طور که عزیزی با انتخاب این نام کاربری مجدد فعالش کردند
چقدر این میدون آزادی شلوغ شده
خوبه هنوز وسط بازیه ولی میدون آزادی قفله
بگذریم
یه ضرب المثل جدید در اومده که میگه نام کاربری مازرون هیچ وقت رو زمین نمی مونه !!!
همون طور که عزیزی با انتخاب این نام کاربری مجدد فعالش کردند
حقیقت ها در دهانم سوخت ...
دلم تنگه پرتقالِ من!
یه اتاق روشن . یه پنجره باز . یه هوای خوووب
یه دل خوش . یه پتو سفید با گلا صورتی .ی کتاب پر مسله .یه مارکر و یه مداد
یه ارزش که داره تو این اتاق شکل میگیره
یه ساعت پروانه ای که استرس میده
یه کتابخونه رنگ رنگی ولی خالی
کتابای کوچیک و بزرگ چیده شده رو هم رو زمین
یه موش کوچیک تو شیشه که مامان بهش میگه نجس !!ولی من سیر از نگاش نمیشم
یه گیتار خاک خورده
یه تخته وایتبرد دست ساز
یه عالمه لاک ک انگار خشک شدن
جعبه های رنگ رنگی پر چیزای قشنگ
یه قفسه پر کتاب که گذشتمو یادم میاره
یه سقف که هر گوشه اش یه فکر زندانی کردم
یه عالمه قلب پارچه ای بزرگ
یه سجاده قشنگ و یه چادر حریر با گلای صورتی
یه گوشی لافلور دخترونه با گلای ریز بنفش پر از نرم افزار که راه رسیدن هموار میکنن
یه حس خوووووب
یه دنیا ارامش
یه لذت تموم نشدنی
اینروزا همش توی اتاق منه ....
کلی با خودم کلنجار رفتم که بیام بنویسم یا نه
نمیدونم. به نظرم کار اشتباهی نوشتن این حرفا
ولی...
حتی فکرشم نمیکردم بعد دو سال همه چی بهم بخوره...منظورم از همه چی تمام تصورات خودم هست که فقط یه خیال بود. یه خیال محض
و این خراب شدن تصورات باعث شد که من بفهمم یه دختر در عین صبوری ای که همیشه داره میتونه خیلی شکننده بشه حتی یکی مثل من که اصولا روحیات دخترونه نداره
ولی...
باورم نمیشه که برای ساعت ها میشینم و به یه نقطه خیره میشم و اشک میریزم
باورم نمیشه که ساعت ها توی خیابون در حالی که بارون میباره و دارم خیس میشم بدون هدف قدم میزنم
باورم نمیشه که همه ی افکارم فقط فکر بود
باورم نمیشه...
ولی در کنار تمام این لحظات سختی که دارم میگذرونم یک درس گرفتم و فهمیدم که رفتار آدم ها چقدر میتونه متفاوت باشه
من درس گرفتم که تنهایی توی این دنیا به همه چی می ارزه به هر چیزی که فکرشو کنید.این تنهاییمو تا آخر عمر حفظ میکنم و اجازه نمیدم کسی وارد قلعه ی تنهاییم بشه
و ...رفتار متفاوت...
مدت ها بود یک مرد واقعی ندیده بودم ولی بهم اثبات شد که هنوز وجود دارند کسانی که مردونگیشونو با هیچی عوض نمیکنند
و حالا من باید سکوت کنم.یک سکوت طولانی.نمیدونم کی و برای کی میتونم این سکوتم رو بشکنم؟؟!!ولی بهتره که همه چیز در سکوت بمونه برای همیشه...
موشم اندازه یع بند انگشته . تو شیشه هواش گرم . یه جا برا خوابش . یه چی نزم که روشه موقع خواب . یع عالمه گردو و بادوم و اب . چندتا نخ برا سرگرمیش . همچی براش محیاس
ولی بقیه موشا که میان تو خونه داداشم چسب زده براشون مامان تله و سم . ولی یه عالمه جا برا دویدن راه رفتن و خوش گذروندن دارن . غذاشونو باید بگردن و پیدا کنن و ریسک میکنن
عجیب شباهتی به دخترای مجرد و متاهل داره؟!؟!
ویرایش توسط 1=1+1 : 26th November 2014 در ساعت 05:41 PM
واقعا اگر این چهار فصل خدا نبود هیچی صفا نداشت من یکی که احتمالا از یکنواختی دق می کردم.
خیلی مزه میده وقتی یکدفعه بارون می گیره به دستور مامان برای جمع کردن لباسای روی بند داخل حیاط، بدوی زیر بارون و درحالی که خیس شدی صدای خنده ی سرحالت رو همه بشنون.
این روزا بادیدن بارون انگار خدا رو بیشتر حس می کنم.خدایا شکرت...
قدر آب و زندگی را بدانیمکه آب مایه زندگیست و زندگی تکرار نشدنیست.
بادافره ای بر تمام کوتاهی ها ..
بجای شادی ها
اگر توانستی
تو بخند!
ویرایش توسط تووت فرنگی : 26th November 2014 در ساعت 10:01 PM
دلم تنگه پرتقالِ من!
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)