دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

[masoume.a.92]

دیگه از محیط بیمارستان خسته شدم! دوست دارم زودتر تموم شه درسم. برم برا ادامه تحصیل رشتمو عوض کنم و برم سراغ پژوهشاتم!

امروزم غیبت کردم. هم حالم خوب نبود هم خسته بودم
عاخه اصن پا قدم من بدجور سبکه !!
همه مجردای فک و فامیل هامون ازدواج کردن!
دیشبم عقد خواهرشوهر کوچولوم بود
امیدوارم خوشبخت بشن...

[medesa]

امتحان پشت امتحان

[تووت فرنگی]

مهم نیست..

[تووت فرنگی]

باران
بالاخره آمد..

[سونای]

امروز کمیته انظباطی دانشگاه به قدوم من منور شد


حالا مث اینکه ادامه هم داره

همه :

من :

نمیدونم چرا کلا بی احساسم دلیلش اول بنظرم خنده دار بود... کلی هم موقع توضیح دادن خندم گرفته بود..جوری که اون بنده خداها برا نخندیدن کلی ATP مصرف کردن
ماجراا و اتفاقاتشو نمیگم حالا

خلاصه اینجوری نشدم... بنظرم یه روند طبیعی بود... هر جا و هر چیزی یه قانونی داره...و اگر بعد از پذیرفتن به هر دلیلی رعایت نشه ( چه حق با تو باشه چه نباشه چه فراموش کرده باشی چه به عمد) باید پاسخگو باشی!

انقد این برام پذیرفته شده هست که امروز با وجود اعتراض های احساسی اطرافیانم.. بیخود و بیجهت کمیته انظباطی رو مقصر ندونستمو جبهه الکی نگرفتم..البته!!!! من! و کمیته به مذاکره نشستیم همونطور که من پاسخگو شدم خواستم که اونها هم پاسخگو باشن و حداقل فکری به حال تبصره ها کنن..کلا برا اینم ادامه دار شد

خلاصه این پذیرش رو مدیون دکتر باقری ( استاد تاریخ علمم) هستم که حتی اگر یه ویرگول در مقاله یا ترجمت جای خودش نباشه شده برای بار هزارو یکم مقالت رو برمیگردونن... و تو یاد میگیری که همیشه باید پایبند چهارچوبی که برا هر جا تعریف میشه باشی...

روز خوبی بود شکر...خوشحالم ازین تجربه.. خیلی ازین مکان شنیده بودم ولی هرگز فکرشم نمیکردم یروز من بخوام این مکان رو منور کنم

درکل ادمهای خوبی بودن

[رضوس]

همه میان خونه برای تفریح و استراحت منم.. ههه

[محمد حسین بابایی فرد]

امروز روز خوبی برام نبوده طبق معمول

[تووت فرنگی]

امروز می خواستم بروم گورستان اما نشد ..
امروز خیلی هوای قبر پدربزرگم را داشتم .
از مادرم پرسیدم
حالش خوب بود ؟
چشم هایش شاداب ؟
هنوز بوی یاس می آمد ؟..
بغض کرد ..
و هیچ نگفت ..
امروز نشد بروم ابر کوچک گلویم را در گورستان خالی کنم...
نشد غروب آفتاب را در گورستان ببینم و
دلم آرام بریزد ...
می خواستم بروم و با تمام درختان توت حرف بزنم که سایه بیفکنید بر قبر پدر بزرگ من ..
و بگویم اگر فرشته ها را دیدید بگویید حواسشان باشد..

[M@hdi42]

ممنون از همه . انشالله جوابگوی محبتتون باشم

[معمار حانیه]

به اندازه کافی این روزا گریه میکنم.

فقط به دعا احتیاج دارم