توی این فکرم که اینجا میتونم از بچه های ارشد شیمی کسی رو پیدا کنم که راهنماییم کنه!!![]()
هنوز توی این فکرم وقتیکه به من میگن مثل بچه ی ادم رفتار کن منظورشون هابیله یا قابیل...![]()
به مترسک گفتم چرا یک پا داری؟گفت وقتی توان رفتنم نیست همین یک پا هم اضافیست...
دلتنگى عادت عصر حاضر است...
دلم تنگه پرتقالِ من!
11سال گذشت
خيانت فــقـر مي آورد
اگر ميشد زمان را نگه داشت، من وقتى که همه جا صلح بود، دکمه را فشار مى دادم و زمان مى ايستاد و کل جهان يک لبخند بزرگ..
ویرایش توسط تووت فرنگی : 19th September 2014 در ساعت 02:51 AM دلیل: جا انداختن يک عدد جا!
دلم تنگه پرتقالِ من!
شرح : خاطره ی امروز ، ساعتی پیش - اتفاقی - البته کار من نیستچاقوی استیل ؛ که البته من هر کار کردم با یه سالمش خم نمیشد حتی
چه جوری اینجوری شد دیګه من نمی دونم
وای من 10 روز دیگه امتحان ریاضی دارم
اصلا یه وضعیه...شبا خوابم نمیبره از استرس...
امسال تاریـــــــــــــــخم دارم...تورو خدا واسم دعا کنیدا،من همیـــــــــــــــشه با این تاریخ مشکل داشتم!
راهنمایی که بودم کلــــــــــــــی کار عملی میبردم تا نمره بگیرم!اونوموقع تاریخ80 صفخه ای بود،امســـــــــــــال تاریخ معاصر 200 خورده ای صفحه هست
پارسال ترم اخر ،سر زیست و شیمی جانباز 90 درصد شدم، امسال سر تاریـــــــــــخ شهید میشم....
یادش بخیر...واسه ی زیست پارسال همش دوروز فرجه داشتم!
تو این دوروز خواب و خوراک نداشتم...تا صبح بیدار بودم دوباره صبح تا...!هرفصلی که تموم مکیردم یه اس ام اس به ستایش میدادم...
8 تا فصل!کمرم،گردنم و...همه ی بدنم خشک شده بود از بس خم شده بودم رو کتاب
درو میبستم تو اتاق،گریـه میکردم،دیگه خلاصه خود درگیری داشتم،کسی تو خونه باهام حرف نمیزد!
بابام وای!
دیدید بعضی اوقات خانواده ها تو مواقع حساس رو ادم کلیک میکنن؟!
اون موقع من محو کتاب بودم،بابام هی میرفت و میومد و میگفت:تو چرا این اینقدر رنگت زرده؟!داری میمیــــــــــــــــری!پاشو برو یه چیزی بخــــــــــــــور!و...!
من میرفتم جلوی ایینه با خودم میگفتم: کو اخه!من که عادیمعادتشه همش بهم میگه رنگت زرده ...عه!
بعده امتحان زیستم،قبل اینکه بابام بیاد تو خونه،برداشتم زرد چوبه مالیدم به صورتم
وقتی از در وارد شد!هیــــــــــــــــچی نگفت،اصلا من هی هرکاری کردم توجه کنه به این و یه چیزی بگه نگفت!اون موقع گفتم بابا تو خجالت نمیکشی الان که میتم هیچی نمیگی اونوقت که عادیم هی...مچشــــــــــــــو گرفتم!
سر شیمی که کتابامو ریختم تو تراس...هی هرچی میخوندم تموم نمیشد!جزوه ها و کتاب و...همش یک روز و نیم فرجه دادن!
دوباره اونجا،گریه میکردم و هی میگفتم:خاک تو سرت کنن سلی،تو برای چی اومدی تجربی!!؟!چجوری میخوای با این وضع پزشکی بخونی؟!؟خودمو پرت کنم از تراس پایین یا نه؟!
دوباره وسطاش جمله انرژی بخشم یادم میومد:من سلی نازم،قدرتمند و باهوش،من اومدم تا از هر میدونی پیروز بیرون بیام و...(تبلیغ جی ال ایکس)
واسه اینکه اتیشمم بخوابه،جامدادیمو محــــــــــــــکم پرت میکردم پایین و میگفتم به درکـــــــــــــــ،به جهنم،هرکی میخواد برش داره!
اخرشم خودم زورم میومد برم پایین بیارمش
دیگه خلاصه گفتم،اینا شرح حال من بود درامتحانات ترم اخر سال دووووووووم!دیگه هیـــــــــچ وقت دوست ندارم برگردم به دوم!اینقدر بد بد بد بد بد بود!همش استرس و..!
امسال تاریخ و...از تابستون پارسال ماتم تاریخو گرفته بودم،بالاخره اومدم سوم.....
من یه ادمیم اگه تو یه درس افت داشته باشم،بقیم خرابکاری میکنم
امسالم افتادم کلاس 304،طبقه ی سوم مدرسه..دوسال پیش کلا اول دوما طبقه دوم بودیم،کلی جیغ میزدیم ...اهنـــگ میذاشت مدرسه،ما تو این سالونا حرکات موزون انجام میدادیماما امسال،با چهارمو تو یه سالنیم... و همش هیـــــــــــــــس،هیس،بشینین درس بخونین
کلا ما پارسال به سومای بدبخت نگاه میکردیم غصه میخوردیم،بیچاره ها همش سر کلاس درس بودن،تو جشن های مدرسه و...نبودن!
حالا که چی؟!خودم الان ســـــــــــــومم
دعا کنیــــــــــــــــــــد!
93/6/29
آدم وقتی میره بیمارستان تازه میفهمه چه خبره! هرثانیه خداروشکر می کنی!
من ملاقتی مریض رفته بودم دوروز هم پیشش بودم خیلی چیزا دیدم خیلی خداروشکر کردم که خدا سلامتی بهم داده واقعا سلامتی چیز باارزشیه!
ولی یه سوال برام پیش اومده چرا همه ی دکترا قدبلندن؟؟؟![]()
قدر آب و زندگی را بدانیمکه آب مایه زندگیست و زندگی تکرار نشدنیست.
در حال حاضر 2 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 2 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)