«اللَّهُمَّ اشْفِها بِشِفَائِکَ وَ دَاوِها بِدَوَائِکَ وَ عَافِها بِعَافیَتِک»
به قول مونا جان
آمــــــــین
«اللَّهُمَّ اشْفِها بِشِفَائِکَ وَ دَاوِها بِدَوَائِکَ وَ عَافِها بِعَافیَتِک»
به قول مونا جان
آمــــــــین
این روزها سخت خسته ام.....
و دلم بچگی میخواهد!!!
خسته ام...
فقط یک قلم لطفا!!!
میخواهم خودم را خط خطی کنم...
تا اطلاع ثانوی خسته ام ...!!!
هیس . اینجام هیچ نگو
همه بدختیم از حرف زدنه ....
اگر حس میکنی مفید نیستی...
اگر از مردم یا نزدیکترین دوستات انتظار داری...
اگر چشم به راه کسی هستی...
اگر دلخوش به داشته هات هستی...
اگر دلت به تواناییت و فعال بودنت و دوستات و عشق و... قرص هست ...
سخت در اشتباهی پس:
بگذار و برو...
تا بفهمی دنیا و زندگی در دست کیست
بسلامت
باز هم باران به دادم رسید....
![]()
ستاره ها نهفتم در اسمان ابري
دلم گرفته اي دوست، هواي گريه با من
کسی؛ پیامی ندارد برای کسی...؟؟؟!!!
قاصدکی روی سنگ فرش خیابان...! درانتظار یک دست...!
یک فوت...!
این همه رهگذر
کسی؛ پیامی ندارد برای کسی...؟؟؟!!!
تنهاییم را با کسی قسمت نـــمی کنم که روزی تنهایم بگذارد ... ... روح خـــداست که در مــــــن دمیـــده و احســـــاس نام گرفته شده است ...ارزان نمی فروشمش...
قطره عشق دلش دریا میخواست.....قطره؛ دلش دریا می خواست
خیلی وقت بود که به خدا خواسته اش رو گفته بود
هر بار خدا می گفت : “از قطره تا دریا راهیست طولانی، راهی از رنج و عشق و صبوری، هر قطره را لیاقت دریا نیست! “
قطره عبور کرد و گذشت
قطره پشت سر گذاشت
قطره ایستاد و منجمد شد
قطره روان شد و راه افتاد
قطره از دست داد و به آسمان رفت
و قطره؛ هر بار چیزی از رنج و عشق و صبوری آموخت
تا روزی که خدا به او گفت : امروز روز توست، روز دریا شدن!
خدا قطره را به دریا رساند
قطره طعم دریا را چشید
طعم دریا شدن را
اما؛ روزی دیگر قطره به خدا گفت: از دریا بزرگ تر هم هست؟
خدا گفت : هست!
قطره گفت : پس من آن را می خواهم
بزرگ ترین را، و بی نهایت را !
پس خدا قطره را برداشت و در قلب آدم گذاشت و گفت : اینجا بی نهایت است!
و آدم عاشق بود، دنبال کلمه ای می گشت تا عشق را درون آن بریزد
اما هیچ کلمه ای توان سنگینی عشق را نداشت
آدم همه ی عشقش را درون یک قطره ریخت
قطره از قلب عاشق عبور کرد!
و وقتی که قطره از چشم عاشق چکید. خدا گفت :
“حالا تو بی نهایتی، زیرا که عکس من در اشــک عــاشق است! “
تنهاییم را با کسی قسمت نـــمی کنم که روزی تنهایم بگذارد ... ... روح خـــداست که در مــــــن دمیـــده و احســـــاس نام گرفته شده است ...ارزان نمی فروشمش...
زندگی یک چمدان است که می آوری اش...
بار و بندیل سبک میکنی و میبری اش...
در سرزمینی کــه ســایــه آدم هــای کــوچـک ،بــزرگ شــود،در آن ســرزمـیـن آفــتــاب در حـال غـــــروب اســــت!
در حال حاضر 2 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 2 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)