تا شنبه هفته بعد خنده تعطیلدندونام وسطش سوراخ شده
کلا خنده ملیح یا لبخند مجازه
مقصر اجی یاس هساینقد با جوان ایرانی حرف دندون پزشکی زدن؛ منم گمراه کردن
*امروز اول شهریور(ماه سرنوشت ساز من)؛ ساعت 17:47*
تا شنبه هفته بعد خنده تعطیلدندونام وسطش سوراخ شده
کلا خنده ملیح یا لبخند مجازه
مقصر اجی یاس هساینقد با جوان ایرانی حرف دندون پزشکی زدن؛ منم گمراه کردن
*امروز اول شهریور(ماه سرنوشت ساز من)؛ ساعت 17:47*
از امروز دو هفته بلا تکلیفی محض ...
برزخ!
جالبه
هیچی از آینده نمی تونم پیش بینی کنم ...
دیروزم داشتم به هنرمندا غبطه می خوردم
نمونه : این عکس رو ببینین (عکاس : آقای کاوشی)
فوق العادست ...
دیروز اولین تجربه ای بود که غبطه می خوردم
حس خاصی بود
لذت و غبطه
...
اینکه خدا رو داریم یعنی خوشبختی، غیر از این نمی تونه باشه ...
دلم تنگه پرتقالِ من!
همین الان نمازم تموم شد خودشم نماز اول وقتواسه شماهام دعا کردم
حاجت روا باشین ان شاال..
خدا همه ی بنده هأش رو دوست دأره حتی بیشتر از پدر و مادرشون حتی کسایی که مأ دوستشون ندأریم پس سعی کنیم همه رو دوست دأشته بأشیم
خوب دوستانم سلام
این چند روز که نبودم...کم بودم
خوب پنجشنبه عصر رفتیم خونه دوست خالم عاااااااااااااقش خاله سارامخیلی مهلبونه
ترشی آلبالو داشتن منم اینقدر تعریف کردم ازشونخاله سوسن گفتش که میخوای بدم بهت منم تعارف کردم و اینا آخرش گفتم باعععش
فرد اصبحش رفتیم پارک واسه پینگ پنگ البته قبلش خالم رو رسوندیم به نشست اصفهان و چهارمحال از طرف اداره محیط زیست چهارمحال اومده بود خالم وااااااااااای که چقدر خوشحال شدم دیدمشمیدونین من اینا رو نمیگم به خودشون آدمی نیستم که خیییییلی بخوام به یکی بگم دوستت دارم و اینا
خیلی خوش گذشت با خالم رفتیم قدم زدیم و اینا به یه کلاغه گفتم ععععععزززززززززززززیییییی یییییززززززززم(اونروز زیادی خوش بودم)تعادلش رو از دست داد داشت میفتاد
خالم:هول شد
بعدشم رفتیم رهنون بستنی خوردیم واسه میز و اینا همش عین هم بود
چقدرم خسته شدیم ولی عوضش به سرانجام رسید
بعد اومدیم خونه دیدیم بهله آبم که قطعهرفتیم خونه خاله سوسن دیدم غیر از ترشی آلبالو پر زردآلو و کشک و لواشک و...ایول خاله سوسن
من در همین حال و اوضاع داشتم امتحان پایان ترم میخوندم
هیچی دیگه عصر رفتیم خونه خودمون ما آب داشیتمشبم خوابیدم صبح پاشدم
بهدشم رفتم کلاس ریاضی یه حشره ای بود روی پنکه باعث وسواس فکریم میشد گفتم اینو بزنین بره یه پسری تو کلاسمون اومد از پنکه انداختش رو زمین
منم جیغ کشیدم یه لحظه
کلاس ریاضیم بد نبودش
بهدش که اومدم خونه سریعا رفتم گویش حواسم بود که توی قرارم با دوستم(قرار شد با هم بریم آخه تو یه کوچه ایم)دیر نکنم .
هیچی رفتم دیدیم نیستش خدایا این که دیر نمیومد کجاستش ؟هیچی منم 10 دقیقه وایسادم بعدش رفتم
هیچی رفتم گویش دیدم هیشکییییییییییییییییی نیست!یهو نگاهم افتاد به ساعت یکیدیدم نوشته 11:30
حالا امتحان چند شروع میشد 12:45
خانوم ساعتتون درسته؟بله عزیزم
بهله دیگه دلیل همه قضایا اومد دستمبیکاری کشیدم از اونورم هول داشتم که بیفتم
معلممون به همه گفته بود من تاپ استیودنت میشم
منم استرس
از اونورم من با اون وضعیت درست نخونده بودم و ایناوایسادم وایسادم وایسادم شروع شد
هیچی خلاصش میکنم دادم آزمونموسخت بود احساس میکردم میفتم اورالمم خیلی بد پرسید
هر چی میگفتم میگفت:why?
اعصابم لهههههههه
اومدم خونه نشستم پای پیانو خسته بودم رفتم خوابیدم
یهو پا شدم :
پرنیاااااااان کلاس فیزییییییییییییک داری دوستت اومده دنبالتمنم هول و هول خواب آلو غر زدم و اینا که من نمیرم(در این حین لباسم میپوشیدم
تناقض)
به هر حال زود زود پوشیدم لباسام رو و رفتم پایین کلاس فیزیکم تموم شد اومدم خونه نمرم رو ببینم رفتم دیدم نزدن خلاصه دوباره مه ریفرش کردم صفحه رو زده بودن
منم هول هیچی اورالمو افضاح داده بود شده بودم 96.5خوب بود من فکر میکردم بیفتم
اما نسبت به ترمای قبل که همش 99 و 100 بود یکم...
بعد دیدم تاپ استیودنت شدم
وااااااااااااااااای خوشحال بودم که استادم رو ناامید نکرده بودم
ترم عالی ای داشتم بهتر از همیشه
چند روز اخیر خیییییییلی خوب بود خدا رو شکر اما:
اگر دیدی همه چیز آسونه مواظب باش شاید تو سراشیبی افتادی
1/6/93
سادگی یعنی فکر کنی کسانی که دورت میزنند،به دورت میگردند....
حماقت یعنی صداقت داشتن با کسی که سیاست دارد....
یادمه یکی از معلم های ادبیات دبیرستان یا راهنمایی ،راجع به سعدی و شعرهاش توضیح می داد.
میگفت:
سعدی از اون جهت یک نابغۀ ادبیات به شمار میاد که شعرهاش "سهل ممتنع" است
به این معنی که وقتی به شعر نگاه می کنی،میگی اینکه کاری نداره،الان خودمم یه شعر اینجوری میگم.ولی وقتی میخوای شروع کنی به شعرگفتن مثل سعدی،میبینی که چقد سخته.
خب بچه ها معنی سهل ممتنع رو فهمیدین؟
این کلمه رو یاد بگیرید دراینده به دردتون میخوره..
....
آینده من الانه،معنی سهل ممتنع رو درک کردن برای من ،الانه
الانه میفمم چقدر خندیدن سهل ممتنعه
به ظاهر آسونه ولی نمیشه،نمیتونم
خانوم معلم،من فهمیدم سهل ممتنع یعنی چی...
آره...خندیدن برای من سهل ممتنعه
سعی کردم در سکوت مطلق باشم
به هیچ کس هیچ حرفی نزدم
شاید علت ناراحتی دوستانمم از همین سکوتام باشه.ولی سکوت لازم بوده
نمیدونم خدا چرا این کارار رو با من میکنه از ۴ تیر همش اتفاقای بد افتاده و من هر بار به خودم میگفتم بدتر از این هم ممکنه و خدا برای این که بگه بد تر از اینم میشه روزانه اضافه میکنه به اتفاقای بد
امروز هم دیگه بدترینش اتفاق افتاد یکی از عزیزانمو ازم گرفت( فکر بد نکنید حالش خوبه) فقط از من گرفتش تاوان اشتباه یکی دیگه رو من پس دادم
یاد یه آهنگ افتادم که حال و روز منه تیکه هاییشو میزارم:
انگار دستام سرد سردن
انگار چشمام شب تارن
آسمون سیاه ابر پاره پاره...
حالا رفتی و من تنهاترین...رو زمین
تنها خاطراتم تو بودی فقط همین
...
دیگه نمیتونم
خسته ی خستم...
داره چشمام ابر بارون
رو گونه ها شده روون
رفتی و رفتی
تنها میمونم
تا آخر عمر واست میخونم...
حالا رفتی و من تنها ترین...رو زمین
تنها خاطراتم تو بودی فقط همین
.....
مراحل محو شدن
ویرایش توسط setayesh shb : 24th August 2014 در ساعت 02:53 PM
امروز یه اتفاق بد برام افتاده که ضرر مالی داره. در نبود پدرومادرم این اتفاق افتاده و دارم دق میکنم.
برام دعا کنین که به خیر بگذره.گمانم از ناراحتی امشب اصلا خوابم نبره
کاش حداقل یکی بود ارومم میکرد همه دارن به استرسم اضافه میکنن.
قدر آب و زندگی را بدانیمکه آب مایه زندگیست و زندگی تکرار نشدنیست.
خب سلام
جریان از یک زنجیره ی سه روزه هست ...
پریشب که هوچی ، بی خیال اصن ګذشت مهم نیست چه جور ، ولی یاد یکی از نزدیکانم کردم که در این دنیا نیست ، شبش خوابش رو دیدم که تو خواب نمی تونست اولش راه بره ولی خلاصه یه سری چیزای خوب پیش میاد و تهش موفق میشه ،صبح ګفتم شاید خوشحال شده در جمع (همینجا) یادی ازش کردمشب شد ، یعنی دیشب ، احوالاتمان بهتر از شب پیش بِبود ... ګذشت همی ، نصفه شبی اومدم نت
یه پیام از یه نیمچه آشنا ... اصن یه چیزی نوشته بود من اینجوری بودم
البته هنوز هم هستم تا جواب قطعی نګیرم که میشه یا نه ، جریان اګه خوب تموم شد بګم شــــــاید ، خیلی برام جالب بود ، هنوز اندکی در تعجب به سر میبرم ...
هوچی دیګه با پدرم صحبت کردن امشب ، قرار شد جواب قطعی رو اونا بدن ... اینجا شد که کمی بهتر تر شدیمیعنی یه خورده ذوق فوت شدم همی
حالا هم یه خبر جدید شنیدم ولی من جواب ندادم هنوز
نمیدونم می تونم از پسش بر بیام یا نه ، حس حقارت شاید بهم دست بده ، غریب میفتم بین 80 نفر که همو میشناسن و از من بزرګترن
البته در صورتی میشه که مورد اول بشه ...
خخخ آقا مورد اول مسائل اداری هستا ګفته باشم
ولی کلاً نمی دونم چه جوریاست همش هر روز یکی از اموات میاد تو ذهنم از سر صبح تا بعد خواباحتمالاً قراره منم برم پیششون یکی یکی میان استقبال
ماجرا زیاد بود ولی ماجرای خوب این سه روز همین داستانه نیمچه تمامه ، خوشحالیش فقط واسه اینه که من شدم واسطه ، همین ، وګرنه اونا خیلی عزیزن که اینجوری جور شد براشون (احتمالاً!) ...
کلاً کارهام همه ګره تو ګره شدن باید بشینم درست و حسابی برنامه ریزی کنم حل بشن فایده نداره ، سال 93 نباید اینجوری بګذره برام
ویرایش توسط "VICTOR" : 26th August 2014 در ساعت 08:42 PM
دلت را بتکان
غصه هایت که ریخت
تو هم همه را فراموش کن..
دلت را بتکان
اشتباهاتت تالاپی می افتد زمین..
بذار همان جا بماند
فقط از لابلای اشتباهاتت ، یک تجربه را بیرون بکش.
قاب کن
و بزن به دیوار دلت...
دلت را محکم تر اگر بتکانی
تمام کینه هایت هم می ریزد...
و تمام آن غم های بزرگ
و همه ی آن حسرت ها و آرزوهایت...
محکم تر از قبل بتکان
تا این بار
همه ی آن عشق های بچه گرایانه هم
بریزد..
دلت را بتکان
و آسوده خاطر نفس بکش...
از صدای گذر آب چنان می فهمم
تندتر از آب روان عمر گران می گذرد
زندگی را نفسی است ارزش غم خوردن نیست
آنقدر سیر بخند که ندانی غم چیست . .
ویرایش توسط plarak12 : 27th August 2014 در ساعت 06:10 PM دلیل: وسواس گرفتم اینروزا ، همش فکر میکنم تمام کارام داره سوء تعبیر میشه !! اینم ینوع خاطرست :)
در حال حاضر 4 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 4 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)