دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)

[م.محسن]

و يه ديدار خوب با يه فردي كه از ملاقاتش خيلي خوشحال و منتفع شدم

قبل از ديدار همه اش به اين فكر بودم كه چجوري بايد روحيه اون فرد رو به واسطه اون محدوديت جسمي كه داره و جمله اي رو درباره سفرهاي من گفته بود ببرم بالا ...

اما الآن همه اش به اين فكرم كه چجوري با الهام از اون اسوه روحيه، روحيه خودم رو ببرم بالا ...

[setayesh shb]

این دو روز خسته کننده ترین روز های زندگیمو گذروندمحتی تو تختم هم که بودم.تو سایت بودم
به جای جناب داداشی من به مواد مذاب تبدیل شدمیعنی اگه سر هر صندلی انقدر خسته بشم فکر کنم باید بساطمو جمع کنم
هیچ کس تو مسابقه ی ظرف شکلاتی شرکت نکرد
این نیز بگذرد
تو رو خدا تو این شبا یادتون نره منم دعا کنیدجدا محتاجم به دعاتون

[ستاره آسمون شب]

ساده نگذر...

به یاد داشته باش...

"این" دلنوشته ها را...

یک "دل" نوشته است...

[setayesh shb]

ســــــــلام بچه ها
شاید باورتون نشه ولی اینبار غم نامه نیست
بعد از کنکور با هیچ کدوم از دوستام ارتباط نداشتم گاهی یه پیامک بهم میدادیم فقط.جرئت مواجه شدن با هم رو نداشتیم
دوستم 3 4 روز پیش زنگ زد که بریم بیرون به مدرسه هم سر بزنیم.
امروز قرار گزاشته بودیم
رفتم دیدم بعله.کار از کار گذشتهطرف طی 3 هفته منحرف شدهو داره به جمع خانه دار ها میپیوندهیکی نیست بگه بچه تو همش 19 سالته تازه 19 هم نهمتولد 75 هست تو همش 18 سالته.حالا اگه قیافه ای چیزی نداشت میگفتم بچم(دوستمو میگم بچم آخه من مامان بزرگشون هستم) از ترس ترشیده شدنه بدبختی خوشگلم هستچیکار کنم دیگه عاااااااااوجقه،عااااااااا اوچق
حالا اینا صحبت های خودمون بود
وارد مدرسه شدیم
کل معلم های ریاضی بودن از اول دبیرستانم
معلم ریاضی اول دبیرستانم خانوم شیرجی
معلم هندسه ی دوم و سوم دبیرستانم
خواهر معلم حسابانم
استاد دیفرانسیلمدوستم بهش گفت استاد بهشون بد درس بدین (به سال جدیدیا)اصلا هم سر کلاس باهاشون نخندینا بدم میاداستادم یه نگاه به من کرده یه نگاه به دوستم بعد خنده دستاشو به علامت تسلیم آوارده بالا میگه چشــــــــــــــم
یعنی سوِژه ای بودیما.قشنگ همشون منتظر بودن بگیم عالی بود کنکورما هم ناکامشون گزاشتیم زدیم تو حالشون
ما از استادامون کاریکاتور داریم کلی که زحمت کشیدنشو همین دوستم به عهده داشتای کاش داشتم یکیشو دم دست براتون میزاشتم.بعد کنور بچه ها گزاشتن فیس بوکاستاد دیفرانسیلم اومده زیرش نوشته میزاشتید یه سال از کنکورتون میگذشتبچه ها هم گفتن استاد کاریکاتور شما هم هست بزاریم؟؟
خداییش ما ها خیلی شریم.من اینو از وقتی تو خونه نشستم فهمیدمقشنگ احساس میکنم یه چیزی از وجودم کم شدهآخه یه روز نبود که این معلما رو اذیت نکنیمعوضش الان به جاش یه نفر دیگه رو اذیت میکنم و حرص میدمعزیز دل خواهر ببخشید خبمن یک جا باید این احساساتمو فوران کنم دیگهخوشبختانه تو بهترینی چون بعدش میزنی تخریبم میکنیجفتی حرصمون خالی میشه
خدا این شادی های کوتاه مدتو از من نگیره
شــــــــــــاد باشید
دیدید واسه یه بار هم که شد این ستایش شاد نامه نوشت

[رضوس]

یاد پارسال همین موقع افتادم همین ساعت یادش شر اصن حال خوبی نبود

[.:Neda:.]

سلام
اقا من بعد يه ماه اومدم سايت ديدم مدال اينا گرفتم كلي ذوق كردم!!!
دليل اخذشو ننوشته!!
نميدونم بخاطر فعاليتم بوده يا طرح تشويقي چيزيه !!

[transylvanya]

12 سال پیش ...

همچین روزی ...

زندگیم عوض شد ...

به یکی از بزرگترین آرزوهام رسیدم ...

[optici]

از هفته ی دیگه باید برم کاراموزی یه جورای خداحافظ تابستان شد چون 300ساعته یعنی تا اخر شهریور این یک ماه هم که بیکار بودم ماه رمضون نشد بریم مسافرت
همه ی اینا به کنار از طرف شرکتی که قرار برم یه جزوه ی 158صفحه ای هست که باید بخونم من تا صفحه ی 30بیشتر نخوندم شدم مث این عکسه

کلی هم مقاله دارم واسه پروژه ام اما هنو ترجمه نکردم همیشه همین جوری بودم تا زیر فشار قرار نگیر هیچ کاری نمیکنم
تصمیم گرفتم از فردا شروع کنم فعلا خدا حافظ njavan

[maryam kia]

زندگی زمانی قشنگه ک همراه با چرخای سریعش بچرخی...
ما هم سعیمون همین بوده...
خداروشکر همه چی خوبه

[*FATIMA*]

ماجرا از اونجایی شروع شد که ستایش جون تاپیک ظرف شکلاتی گذاشت !

عاقا از وقتی که این تاپیک رو گذاشت مدام رو مخم بود که برم درستش کنم

حالا بماند که هر روز هم یادم میرفت وسایلش رو بخرم و اینا و ... به تأخیر افتاد تا به امروز که با کلی ذوق و شوق رفتم وسایلاش رو خریدم ( خداییش عین این بچه دوساله ها می مونم )

بادکنک رو دادم پدر گرامی باد کرد ( خودم میترسم بادکنک رو باد کنم ، خو شاید وسط باد کردن ترکید ) بابا گفت چه خبره تولده مگه ( آخه رو بادکنک تولدت مبارک نوشته شده بود منم که چقدر توجه کرده بودم ) گفتم نه خیر ، اینو برام باد کن بعداً میفهمی

شکلات تخته ای رو رفتم با طعم شیریش خریدم فارغ از اینکه نمیدونستم شکلات شیری بیرون بذاریش سریع آب می شه

خلاصه سرتون رو درد نیارم ، نشستم مشغول درست کردن ! شکلات رو آب کردن و گذاشتن بادکنک توش و ...

تازه خیلی هم امیدوار بودم درست از آب درمیاد و ... ! بنابراین نشستم ژله هم درست کردم که بذارم توش و ...

هی ما صبر کردیم ، هی دیدیم این شکلاته نمیبنده ، ای بابا ، چرا آخه ؟!

گذاشتمش تو یخچال و بعد از چند ساعت خواهرم درش اورد و خودش هم ترکوندش ( گفت بیا خودت کارهات رو انجام بده ، گفتم عمراً به این بادکنکه نزدیک شم ، بهرحال بادکنک تو یخچال بوده ممکنه در همون حال بترکه و عمراً هم من بترکونمش ، گاهی زور میگم خودم میدونم )

عاقا این بادکنک ترکید ولی به شکلاته چسبیده بود ، اومدیم جداش کنیم شکلاته خرد شد بعد از 5 دیقه هم آب شد

مادرم در این موقع : یعنی بیکارتر از شما ( منظورش منما ) تو دنیا وجود نداره

خداییش راست میگه : یعنی واقعاً بیکارتر از من تو دنیا وجود نداره

بجاش ژله خوب از آب دراومد

همش تقصیر ستایش جون بود