امید بسته دلم بر هوای بارانی
غمی میان دل من همیشه زندانی
چگونگی شب و روز من تو را مبهم
نفس نمانده مرا و تو هم نمیدانی
به ظاهرم که نشسته سکوت، اما حیف
درون این تن خسته پر از پریشانی
گره زدم به هوایت نفس نفس خود را
بریده ای گرهم در هوای طوفانی
دو بیت و یک غزل و یک قصیده حرفی نیست
برای حرف زدن دل سروده دیوانی
به آسمان نظر انداختم تو را بینم
هوای ابری و سر در گمی به آسانی
هرآنکه طعم فراقی چشیده میداند
که خوش بود برسد بر فراق، پایانی
خبر نبوده تو را از وخامت حالم
وخامتی که برید و شکست ایمانی
برای گریه ای امشب دوباره پنهانی
امید بسته دلم بر هوای بارانی
علاقه مندی ها (Bookmarks)