نشد یک لحظه از یادت جدا دل!/زهی دل ، آفرین دل،مرحبا دل!
ز دستش یک دم آسایش ندارم/نمیدانم چه باید کرد با دل؟
هزاران بار منعش کردم از عشق/مگر برگشت از راه خطا دل!
به چشمانت مرا دل مبتلا کرد/فلاکت دل،مصیبت دل،بلا دل!
از این دل داد من بستان خدایا/ز دستش تا به کی گویم:خدا،دل!
درون سینه آهی هم ندارد/ستمکش دل،پریشان دل،گدا دل!
به تاری گردنش را بسته زلفت/فقیر و عاجز و بی دست و پا دل!
بشد خاک و ز کویت برنخیزد/زهی ثابت قدم دل،با وفا دل!
ز عقل و دا دگر از من مپرسید/چو عشق آمد ،کجا عقل و کجا دل؟
تو ، لاهوتی،ز دل نالی، دل از تو /حیا کن،یا تو ساکت باش یا دل!
استامبول1918
علاقه مندی ها (Bookmarks)