آنچه که هست...
مرا به یاد
آنچه که نیست می اندازد....
بیژن جلالی
آنچه که هست...
مرا به یاد
آنچه که نیست می اندازد....
بیژن جلالی
میدونم دارم اینجا با دیوار حرف میزنم...
میدونم تنها رهگذر شاید خود تو باشی.....شاید هم نباشی....
ولی دلم میخواد هروقت یادت میفتم بیام و اینجا بنویسم.....
تنها دلیلش هم شاید یه چیز باشه..."دلم میخواد"
دلم میخواد هر دفعه بیام و این متنایی که نوشتمو بخونم....
میخوام بنویسم شاید این دلم یکم خنننننک شه....آروم نه....خنک
فردا ...یکسال از رفتن تو میگذره....
توی این یکسال من باز یکی از عزیزامو از دست دادم....
درست روز اولین امتحانم....
ولی امتحان مهم نیس....
امسال من به یه موضوع بزرگ پی بردم...
اینم باز مهم نیس....
دوست خوبم من امسال خیلی بزرگ شدم....
اینم مهم نیس...
میخواستم بگم توی این دنیا هییییچ چی مهم نیس.....هیچی
همین....فقط همینارو میخواستم بگم....
روحت شاد دوست نازنینم.....اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم....
![]()
7دی ماه 2سال پیش
میدون تیر...
یه دوستی داشتم مدت ها تخت امون کنار هم بود
با هم نگهبانی می دادیم
تنبیه شدنمون با هم بود
مرخصی اومدنمون با هم
سرما و گرما رو با هم چشیدیم
ازون روز که 106 قاتل
این اسلحه ی ویرانگر
باعث شهادت اسمائیل عسگری شد و البته تاثیرات جسمی و روحی اشم روی من باقی موند
اما
زندگی ادامه دارد...
پس...
سلام
عالی بود ممنون از homeyra عزیز.
منم عین شما بودم ولی من بهش قول دادم که بخاطر درسی که ازش دورم کرد باید برای بیمارای سرطانی تلاش کنم و اگه نتیجه ای مثبت بگیرم همه ی ثوابش در اختیار دوستم باشه
هرچند که الان بهشت هست و نیازی به اینا نداره چون از 9 سالگی زجر کشید و با بیماریش زندگی کرد.
خوندن این صفحه منو بیشتر به یاد دوستی انداخت که 4ساله خبر مرگش رو شنیدم و و بازم بخاطر قولم باید تلاش کنم حتی اگه شکست بخورم
شاید این صفحه بیشتر عذاب وجدان برام داشت
آخه یک ساله بخاطر اومدن آدمای مختلف و اتفاقات بعدش خیلی کم به یادش می افتم
الانم که بیشتر ازش خجالت میکشم
چون بعد 4 سال هنوز کار بزرگی برای قولم نکردم.
یاد بچگی بخیر
باید شروع کنم
چشم
امیدوارم بشه با همه تردیدا و وسواسام
"تا آیینه رفتم که بگیرم خبر از خویش
دیدم که در آن آیینه هم جز تو کسی نیست
من در پی خویشم، به تو برمی خورم اما
آن سان شده ام گم که به من دسترسی نیست"
زمان مثل برق و باد میگذره ، به هیچ کدوم از کارام نمیرسم...
درگیر شدم،کمک میخوام
"آن کهنه درختم که تنم زخمی برف است
حیثیت این باغ منم،خار و خسی نیست
امروز که محتاج توئم،جای تو خالیست
فردا که بیایی به سراغم نفسی نیست"
برام دعا کن...
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم....
ویرایش توسط homeyra : 8th August 2014 در ساعت 03:58 PM
ای دوستان همبازی ها یادتو بخیر کاش بچه بودم اری از هرچیز دنیا نهفکری نه مشکلاتی خودم بودم وخندهای بچه گانه وابنبات چوبی دستم وارزوهای کوچک اما دست یافتنی...................................... .....................یا داد از ان روز ها یادش بخیر پیاده بودیم اما پیادش بخیر در خانه گلی بودیم یادش بخیر اما حیف که دروان خوشی ها خندها معرف ها گذشت حالا همه شدند واین صحفه مجازی وموبایل...........................زمان ما دلخوش بودیم به همان100تومنی پاره حالاهم نمیشود دلخوش بود با میلیون ها ومیلیاردها پول اخ بچه گی یادت بخیر
[
شايد اين دور شدن يا فراموشي خيل كثير بچه هايي كه تو بچگي با هم بوديم با توجه به مشغله هاي امروز خودش يه نعمت باشه !!!
اونهايي كه چه تو شهر و چه تو روستا سرمون با حضورشون گرم بود
ولي
حميد جان
درسته كه اون تصادف شما و برادرت رو از خانواده گرفت و شما رو از من ...
درسته كه خيلي سالي نبود تابستون ها و تو تعطيلات بهر وقت ميومدم روستا با هم بوديم ...
ولي يادت هميشه هست، حتي اگر اين 7 سال بشه 7 سال ها ...
روحت شاد
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)