پایتخت های اساطیری

اين گفتار برپاية‌پژوهشهائي است كه دركتاب زندگي مهاجرت نژاد آريا ، براساس روايات ايراني ازسوي بنياد نيشابور درسال 1368 ش به چاپ رسيده است . بنابراين خويش را ناگزير از گزارشي كوتاه مي بينيم كه دروازه اي باشد براي اندرشدن به سخن ونياوردن پانويس ونشان ندادن سرچشمه هاي سخن ، بدانروي است كه همه را دردفتر شده آورده ام ، وياران را به خواندن آن دفتر رهنمون مي شوم !
آنچه را كه غريبان درشاهنامه ”دوران اساطيري“ ناميده اند، وآنرا با داستانهاي اساطيري يونان و ديگر داستانهاي همانند سنجيده اند، اساطير وميت1 نيست ، كه بخشي است بزرگ وبس بزرگتر ازدوراني كه امروز ازآن در دفترها يا زير تپه هاي باستاني ويابر بدنة تخته سنگها وغارها نشان داريم.
دراين هنگام درازآهنگ كه ازكيومرث آغاز شده به فريدون پايان مي پذيرد، هرنام ، نمادي است ازيك دورة بزرگ درزندگي نياكان ما كه امروز با نام آريائي درجهان پراكنده ايم.
كيومرث ، دراوستا گ ي مرتن ،‌يا گ ي مرت دورة پيدائي جان درجهان است !
دراين نام بخش نخست ” گ ي “ ازريشة ” گو “ سانسكريت واوستائي در واژه هاي ” گيان “ پهلوي وكردي و ”جان “ فارسي دگرگوني خويش را نشان مي دهد ، وبخش پاياني آن ” مرت “ ، مردني ودرگذشتني، و بررويهم ” جان درگذشتني “ و ” جان ميرا “ است ؛ وهمين ميرائي ودرگذشتن است كه از سنگ وخاك گيتي جان مي سازد. زيرا اگر بالندگي درچيزي نباشد ، جان دراو نيست؛ وهرچيز بالنده سرانجام به جائي مي رسد كه بايد درگذرد؛ وبه ديگر سخن ، اگر مرگ نباشد زندگي نيز نيست ، زيرا كه سنگ كوه را مرگ نيست !
درافسانه هاي ايراني چنين آمده است كه كيومرث دركوه بوده وهنگام درگذشتن ، تخم بداد؛ وتخم او در سپندارمذ زمين به فروغ خورشيد پرورده شد وازآن گياه دوشاخة ”ريواس“ نام برآمد، واين هنگام زمان پديد آمدن گياة ازباكتريها وجلبكها است ، و پس از ده پشت ازآنان فرزندان ديگر پيدا شدند.
دراين هنگام سرماي سخت ( باسرمائي كه زمين شناسان زمان آن را به يك ميليون سال پيش مي رسانند) درنيمكرة شمالي پديدار مي شود، و نژاد مردمان را كه روزبروز چهرة زيباتر به خود مي گرفته اند ، دچار تباهي و مرگ ومير مي كند. پسر كيومرث نيز كه به گفتة‌ شاهنامه ( پسر بد مراورا يكي خوبروي ) سيامك نام داشت ، كه به دست اهريمن سرما تباه گرديد.
فرواك : اما سيامك را پسري بود به نام فرواك(ف ر واك) كه اين نام نيز يادآور زمان سخنگوئي مردمان است، زيرا كه ”فر“ درآن پيشوند جنبش به پيش است ، و ”واك“ نيز سخن است ؛ زيرا كه ريشة آن درسانسكريت ”وكاس“ دراوستائي ”وچ“ ودرپهلوي ” واچك “ همانست كه درفارسي واژه شده وآواز و باژ و واج دري زرتشتي و آذري باستان(گفتار، گفتني) و Vois انگليسي نيز ازهمين ريشه است.
هوشنگ : پس از پايان يافتن دورة سرما ، مردمان از شكاف كوهها وزير تخته سنگها بدرآمدند ونرمك نرمك آغاز به ساختن خانه هاي بهتر كردند. بخش نخستين هوشنگ ” هو “ همان خوب فارسي ، و ”شنگ“ ان دراوستا ”شينگه“ (شي ي ن گ ة ) ، خانه است ، وازاين واژه نيز با دگرگونيهاي فراوان ، واژه هاي شان، شن ، كن ، كان، خان ، خانه ، آشيانه وبويژه درزبان ارمني ” شنگ “ برجاي مانده كه هنوز به همين روي به كار مي رود. همين دوره است كه با پيدائي تبرها وابزارهاي سنگي وبرهم زدن آن ، اتش پديدار مي شود وجشن سده يادگار آن زمان است .
تهمورث : دراوستا تخمو اوروپ ، ازدو بخش برآمده كه بخش نخست آن ”تخم“ همانست كه درپهلوي وفارسي ”تهم“ گرديده ، وتهمتن وتهمينه وتهماسب ازآن برآمده : تهم در زبانهاي ايراني همان نيرومند وپهلوان ، وزورمند ونيرومنداست واين نام يادآور هنگامي است كه مردمان براي گرفتن ورام كردن جانوران نياز به ”تهم تني“ وبرگرفتن جنگ افزار داشته اند، ونخستين ابزارهاي نبرد ازاين زمان برجاي مانده است.
جمشيد : دراوستا”ييم خشئت“ بازازدوبخش برآمده است كه ييم درآن همان ”يومولو“ي كرماني است كه همزادي وهمانندي را مي سازند و”خشيت“ به ”شيد“ دگرگون شده كه درخشندگي وتابناكي زندگي نياكان آريائي ما است كه درآن گونه گونه دستآوردهاي مردمي ونيز فلزها وسنگها وخشت خانه هاي با اندازه ورشتن وبافتن وبوي ورنگ و مي... به پيدائي مي آيد.
ضحاك : چنين پيدا است كه خودكامگي برخي از فرمانروايان دراين هنگام ، بنياد كشورداري را درميان آريائيان برهم مي ريزد ، وگروهي ازآن سوي اروند رود به پادشاهي ايران زمين مي آيند.
اين گروه ازبابل باستاني برآمده اند ، وچون دراوستا واكة ”ل“ نيست بابل به گونه هاي بوري وبئور خوانده كه با افزودن پسوند اسب ، همانند جاماسب ولهراسب وبوداسپ ...به پايان آن ، به گونة‌”بيوراسب“ درآمده كه بنابر شاهنامه وديگر دفترهاي ايراني ،نام ايراني آن همين بيوراسب است . ودراين هنگام است كه آزار ومردم كشي وآتش سوزي ودار ، تازيانه وشكنجه درجهان پيدا مي شود.
دراين هنگام دو آتشفشان در دو گوشة ايران آغاز به جنبش ولرزه و آتش فشاني مي كنند كه يكي از آنها دماوند، وديگر، شايد سبلان يا شيرخوان(!) بوده باشد ، وچون بنا به شاهنامه درآغاز زمان ضحاك وبنا به يسنا پايان دوران جمشيد ، خوردن خوراك پخته وگوشت جانوران به آئين شده بود2 مردمان آتش افشاني اين دو كوه را پادافره كار اهريمني گوشتخواري به شمار آوردند. رايزنان اهريمني فرمانرواي با بل نيز براي جلوگيري از خشم دو آتشفشان ، او را به برخي كردن (قرباني) جوانان ايراني درپيشگاه آتشفشان ها برانگيختند. وپايان اين كارها به شورش ايرانيان انجاميد وضحاك را ازتخت برداشتند ودركوه دماوند به زنجير كشيدند ، وايرانيان از ستم بابليان پيشين رستند.
فريدون، هنگامي است كه ايرانيان براي خويش دستگاه پادشاهي بنياد كردند وبا گرم شدن هواي ايران(كه نشانه هاي آن دريخچالهاي كوهستانها بررسي شده است) گروهي درجستجوي چراگاه به سوي اروپاي امروزي رفتند كه نام آنها دراوستا”سئيريم“ است كه درپهلوي ”سرم“ ودرفارسي ”سلم“ شده كه همان ”سرمت“ ها يا نياكان اروپائيان امروزي بوده باشند.
گروهي ديگر روي به آسياي مركزي نهادند كه توج وتور يا تورانيان بوده باشند؛ وآنانكه با مهر به زادگاه در ميهن برجا ماندند ، به نام ايرج ، ياايران ناميده مي شوند.
اكنون مي پردازيم به گفتار پايتختهاي دورة پيشدادي وكياني .
چنين پيدااست كه تاهفت هزارسال پيش كشاكش گسترده وجنگ و آويزش وكين دراين بخش ازجهان نبوده است . گيرشمن كه بيش از هركس ديگر راه به تپه هاي باستاني ايران برده ونشانه ها ونهادهاي فرهنگي رااز اين مرز بدربرده است ، درتاريخ ايران ازآغاز تااسلام همين سخن را بازمي گويد؛ زيرا كه افزارهاي به دست آمده از كاوشها كاربرد جنگي نداشته اند.
نمونة اين زندگي درتپة زاغة قزوين ديده مي شود كه چگونگي آن ، ازگذر يك زندگي آرام درآن روستا سخن مي گويد؛ وبخشي ازآن كه با نگرش باستانشناسان ايراني از زير خاك بدرآمده است به هشتهزار سال پيش برمي گردد.
اين سخن نشان مي دهد كه فرمانروايان پراكندة ”روزگار جمشيدي“ ، نبردي بايكديگر نداشته اند وگواه ، از شاهنامه اين سخن فردوسي است كه پادشاهان افروزندة آتش جنگ اند:
كجـا،‌ پادشاهـي است بي جنـگ نيست اگـر چنـد ، روي زميـن تنـگ نيست
نبردهاي پيشداديان با نيروهاي گيتي چون سرما وگرما وخيزاب وتنگي وگرسنگي بوده است وكوششهاي آنان درراه بهسازي جهان براي زندگي بهتر.
امايكباره درهفت هزارسال پيش درتپه هاي جنوبي وغربي ايران كه بيش از هفت هزار سال زندگي برخود گذرانده اند، نبرد و ويراني وخون وخاكستر ديده مي شود؛ بويژه دردو تپة نامبردار چغاميش خوزستان و گنج درة هرسين كرمانشاه ، درست دراين زمان يك لاية سبز خاكستر ديده مي شود، ودرميان آن پيكرهاي سوخته وخستة باشندگان آن ديده مي شود!
اين آتش زدن وويراني وكشتار ، رهاورد بابليان نخستين است كه دربارة آن سخن گفته شد. پس از خيزش فرهنگي - رزمي ايرانيان همراه با پيدايش كيش مهر درزمان فريدون:
پـرستيـدن مهرگــان ديـن او است تـن آسانـي وخوردن آئين او است
فرمانروائي بابليان نخستين پايان مي پذيرد، وايرانيان خود بنياد فرمانروائي و كشور و پايتخت مي دهند.
1- شهر كوس باستاني
ايرانيان بر بابليان پيروز مي شوند وپس از زمانها ،‌همگي با پادشاهي يكي از تيره هاي ايراني همراه مي وند كه پايتخت آنان بنابه شاهنامه شهر باستاني ”كوس“‌است!
زآمـل گـذر سوي تميشـه كرد نشست اندر آن نامور پيشه كرد
كجا كزجهان كوس خواني همي جزاين نيـز نامــي ندانـي همـي
دريغ فردوسي از ويراني كوس وفراموش شدن جاي آن نگارنده را برانگيخت تا هنگام نوشتن زندگي و مهاجرت نژاد آريا ، براساس روايات ايراني به دنبال جايگاه كوس بگردم.
گواه ديگري كه براي رديابي جاي كوس دردست بود، سخن شاهنامه است درهنگام بازديد انوشيروان از گرگان وتيرستان كه درهمان زمان ديوار بزرگي براي پيشگيري از يورشهاي تورانيان كشيد:
زگرگان به ساري و آمل شدنـد به هنگــام آواي بلبــــل شدند
درودشت يكسر پرازبيشه بود دل شــاه ايــران پرانديشه بود
زهامون به كوهي برآمد بلنــد يكي بـاره اي برنشستـه، سمنـد
سوي كوه وآن پيشه ها بنگريد گـل وسنبـل وآب و نخجيـرديـد
به دل گفت كاي داور هوروماه فزاينـــده و هـم نماينـــده راه
جهان ، آفـريـدي بدين خرمـي! كه ازآسمــان نيست پيـدا زمـي
كي كاو جز ازتو پرستـد همـي روان را به دوزخ فـرستـد همي
زشاهان فريدون يزدانپرسـت بدين جايگه ساخت جاي نشسـت
وچنين بود كه درفرهنگ آباديهاي ايران ميان آمل و نور ، به روستائي به نام كوسه زر برخوردكردم ودرآن دفتر آوردم؛ وگمان من آن بود كه كوسه زر، با كوس مله نقشة تفضيلي فرهنگ آباديهاي كشور يكي است.
دوازده سال پس ازآن براي يافتن جايگاه روستاي نامبرده رفتم. روشن شد كه از دوگوشة شهر باستاني كوس . دو روستا چون دو جوانه سرزده و زندگي خودرا دنبال مي كنند؛ وچون اين دو روستا نزديك به دوهزار گز از يكديگردوراند، درفرهنگها ، يگانه به شمار آمده اند.
اين جادة باستاني ، امروزه كاربرد ندارد اما هنوز برجاي است؛‌ وهنگامي كه به راهنماي خود گفتم : گمان مي برم كه اين راه دربرخورد با جادة ميان دو روستا پايان نمي پذيرد، گفت آري ،‌اين جاده به كاروانسراي شاه عباسي مي رود!
اين نيز پيدااست كه درزمان شاه عباس كاروانسراهاي نو دركنار جاده هاي باستاني ايران ساخته شد، ويكي از بزرگترين يادگارهاي آن كاروانسرائي است كه در ” آهوانو“ي ميان دامغان وسمنان ، كنار كاروانسراي سنگي اشكاني– ساساني ساخته شده است و بوميان آن را كاروانسراي انوشيروان عـادل مي نامند.
نگارنده، وزارت فرهنگ وهنررا ازاين كاروانسرا درسال 1356 ش آگاهانيد. خوشبختانه چندسال پس ازآن ديده شد كه به بازسازي آن مي پردازند ، وسازمان جهانگردي برآن شده است كه آنجا را به گونة يك مهمانسرا درآورد.
به هرروي، كاروانسراي كوس نيز كه دركنار جادة كوس به توس هنوز هست ، نشان از جاده اي مي دهد كه از كناره درياي مازندران به ديگر شهرهاي ايران مي رود و پيوند ميان نخستين پايتخت ايران با سرتاسر كشوراست.
2- پايتخت مانوش
پيداشدن گرما وكوچ تيره هاي گوناگون ايراني به اروپاي امروزين وآسياي مركزي، آريائيان نخستين را ازهم جدا كرد؛‌ واين پيداست كه دركوچهاي بزرگ، جوانان وكودكان وتوانايان براي پيداكردن جائي ناآشنا به راه مي افتند؛ وپيران ودانايان وهنرمندان ودستورزان وكشاورزان كه دل به زمين پيوسته دارند، راهي چنين راه ناپيدا نمي شود. باري ، آنان كه مي روند نمي توانند كه خانه وكاشانه وبوم ومرز زيبا رانيز باخودببرند، وتنها برخي از ابزارهاي خانه را درچنين كاروانها مي توان برد.
پس آنانكه رفتند، دلشان به زودي هواي خانه وكاشانه ويار وديار كرد وبا آهنگ جنگ بازگشتند، وآن همان جنگ بزرگ سلم وتور باايرج بود كه به كشته شدن جوانان ايراني پايان پذيرفت، ونشانه هاي آن جنگ را درداستان ايران بربنياد گفتارهاي ايراني خواهم آورد.
آنگاه پس ازگذشت زماني دراز، ايرانيان دوباره برپاي خواستند و” تور“ان راازكشور براندند؛ ودرهمين جنگ بزرگ است كه افسانة آرش پديد مي آيد، كه او از فراز دماوند، تيري به گردوبن آنسوي فرغانه افكند ومرز ايران راازتوران جدا كرد! اين افسانه نشانة آن است كه ايرانيان برفراز كوهها نيرو گماشته بوده اند و جنگ افزار برتر آنان نيز درآن جنگ تيروكمان بوده است!
چون آغاز اين جنگ ازدماونداست، مي بايد كه پايتخت آنان را درهمان نزديكيها جست ! منوچهر، درزبان اوستائي مانوش چيش Mannsh – Chish ودرزبان پهلوي مانوش چيتر Mansh – Chinter خوانده مي شود.
بخش دوم اين واژه آميختة ”چيشر“ اوستائي و” چيتر “ پهلوي،‌تخمه ونژاد وگوهر است و از آنجا كه نژاد گوهر جانداران، بويژه مردمان را در روي وچهر آنان مي توان ديد ودريافت، اين واژه كه درنامي دري به گونة ” چهر “ درآمده است، در زبان فارسي به جاي ” روي “ به كار مي رود، اما ريشة آن همان نژاد وتخمه وگوهر است. در زبانهاي سانسكريت و اوستائي وپهلوي، درآميختن با واژه هاي ديگر چونان: گاوچهره= نژاد گاو، گوسفندچهره= نژاد گوسفند،‌ كاربردداشته است.
پس ” مانوش چهر “ يا ” منوشچهر “ ومنوچهر، درريشه، نشان دهندة ” نژاد مانوش “ است كه بر پاي خواسته وبه نبرد با تورانيان پرداخته اند. اكنون كه اين سخن درست شد، مي بايد كه به دنبال پايتخت و جايگاه ” مانوش “ بگرديم.
درنامة بن دهش كه به دبيرة پهلوي برجاي مانده است وبن يا ريشة دهش يا آفرينش خداوندي است، و دربارة آفرينش آسمان وزمين وكوه و رود و دريا وجانوران سخن مي گويد چنين آمده است : ” ديگر كوه مانوش است كه مانوش چهر بدان زاده شده “3 و كوه مانوش در نزديكي خوار و پتشخوارگر است.
پژوهشهاي دكتر مانوئل بربريان دركتاب گرامي جستاري در پيشينة‌ دانش كيهان و زمين درايرانويچ، كه دربنياد نيشابور زير چاپ است، نشان مي دهد كه چراكوهستان امروزي البرز به نام پشتخوارگر ناميده مي شود.
درهرورت، از منوچهر درآمل،‌ وكوه مانوش ودماوند، وخواروري آگاهي داريم واين همه مارا رهنمون مي شود به آنكه پايتخت نخستين او همان پايتخت فريدون بوده است و پس از چندي به دامنه هاي جنوبي البرز رخت برمي بندد كه به گمان نزديك، جايگاهي چون ري، خوار، ورامين يا ايوان كي را دربرمي گيرد!
جايگاه ايوانكي شهري بزرگ را خفته در زير خاك نشان نمي دهد، پس بايد به دنبال آن در ورامين يا دو شهر ديگر نامبرده گشت!.
3- پايتخت نوذر
پس ازپايان گرفتن دوران منوچهر،‌ يا پايان يافتن نيروي نژاد مانوش، هنگام فرمانروائي فرزندش نوذر مي رسد كه درزبان اوستائي نئوتر(naotara) خوانده شده است.
پس از منوچهر، پادشاهي ايران ميان تيره ها و دوره هاي ايراني پخش مي شود، وهمچون يك پادشاه پس از پادشاه ديگر(يك هنگام يا دوره، پس ازهنگام ديگر) مي آيد كه درنوشته هاي باستاني هريك را پسر آن ديگري مي خوانند، و نوذر نيز كه فرزند منوچهر به شمار مي آيد، نشانة تيرهاي است كه پس در نژاد مانوس فرمانرواي ايران مي شود.
اما براي يافتن پايتخت و جايگاه آن نژاد، يا دوره، چراغ راه ما فرزند نوذر است كه با نام ” توس “ سپاهسالار ايران بود؛ وچون جايگاه توس اكنون نيز پيدا است، پس براي يافتن جاي نوذر مي بايد كه به جائي ميان دماوند و مانوش وتوس گشت.
در زندگي ومهاجرت نژاد آريا، براساس روايات ايراني، جاي اين پايتخت را درجايگاه امروزي دو روستا به نام ” فرخان “ درقوچان پيشنهاد كرده ام. زيرا هنگامي كه ايرانيان در هنگام كيقباد، به دنبال وي مي گردند از موبدي به نام فرخان نام برده مي شود كه نژاد از نوذر داشته است، اما پس از چاپ نامة نامبرده به دو نكته برخوردم: يكي آنكه، بندهش در بخش پيوند و تخمة كيان مي گويد: ” موبدان پارس، همه تخمه به منوچهر بازشوند“، پس بر روي اين سخن نمي توان ايستاد! دو ديگر آنكه، بيشتر باستانشناسان ايراني كه دراين باره باره با آنان سخن گفتم، همراي بودند كه : چنين جايگاه تپه اي است نزديك دره گز كه پيش از تاريخ بنياد نهاده شده و پيش از تاريخ هم ويران گرديده است.4
هنگام پادشاهي نوذر، با آشوب و درهم ريزي بنيادهاي ايراني همراه است و تورانيان نيز درآن پريشاني دوباره يورش به ايرانشهر مي آورند، نوذر را كشته و تا ري پيش مي روند و چون” توس “ به پادشاهي نمي رسد...

4- پايتخت زو
هنگام پادشاهي به زو مي رسد كه دربرخي نامه هاي ايران پس از اسلام، زاب نيز خوانده شده است. بيگمان اين نام، نام شهر باستاني زوزن است در ايران شرقي، درغرب هرات وجنوب نشابوركه چند روستا با نام زاو، زو، زوزن ازآن به يادگار مانده است و شهر تربت حيدريه كنوني بازماندة آن است كه ازآن تا پيش از يورش مغولان بسا نامبرداران فرهنگ ايران برخاسته اند. و پسوند اين نام، ” زن “ خود خانه و جايگاه است و هنوز در نام برزن كه كوي (محله) باشد درزبان فارسي كابرددارد: زوزن = شهر زو يا جايگاه زو.
شاهنامه ازاين هنگام با نام تهماسب وگرشاسب به نيكي يادكرده، اما اين زمان خوش نيز به درازا نمي كشد و تورانيان باز يورش مي آورند و ايران شمالي زير فرمان آنان مي رود. اما ايرانيان جنوبي، سيستانيان وباشندگان كوه اپورسن كه نياي كردان ولران امروز مي باشند، به يكديگر مي پيوندند و براي راندن تورانيان، به شاهنشاهي، يا گزيدن شاهي كه شاه همة‌ تيره ها وشهرياران ايراني باشد، همراي مي شوند، واين دوران،‌ زمان كيقباد است.
5- پايتخت كيقباد
كيقباد، در اوستا ” كوي كوات “ (Kavi- Kavata) ناميده مي شود، پس از فريدون و منوچهر كه هنگام گزينش شاهنشاه، يا حكومت مركزي در ايران است5. رستم براي يافتن كيقباد به البرزكوه مي رود. البرز درنوشته هاي ايراني كهن، به سه جاي يا سه كوه گفته شده است:
البرز افسانه اي، برابر با قاف كه پيرامون جهان را گرفته است.
البرز درنزديكي هندوستان، كه سيمرغ برآن آشيان داشته و زال را بپرورده.
البرز كنوني، كه دماوند نيز درميانة آن است.
بنابراين براي يافتن جايگاه كيقباد بايستي به نزديكي همين البرز نگريست.
برخي از نوشته هاي ايراني كيقباد را از استخر فارس وبرخي از همدان به شمار مي آورند؛ وچون پارس از البرز دوراست، گمان به سوي هگمتانه وهمدان مي رود. من داوري را دراين باره كوتاه مي كنم،‌ زيرا كه براي شناخت آن نياز به آگاهيهاي بيشتر است و زمان و آينده را مي خواهد، وبازمي جويد!
6- پايتخت كاووس – قزوين
پس ازدورة كيقباد كه همراه با آباداني وآسايش ايرانيان و راندن تورانيان بوده است، كاوس به پادشاهي مي رسد.
كاوس شاهنامه، همان سلسلة پادشاهي كاسيان يا كاسپها درايران است. اين سلسله زماني بس دراز درايران فرمانروائي داشتند ودوران پادشاهي آنان همراه با شكوفائي هنر ودانش وهرج ومرج و جنگ و آسايش، لشگركشيهاي بي شمار به بيرون از كشور و چيره شدن تورانيان درآن هنگام، رفتن به جنگ هيتيتها و هوريان و پيوند زناشوئي آنان و سپس گشودن بابل است.
آنگاه رفتن از بلنديهاي البرز به سوي درياي گرگان يا مازندران و نهادن نام خود برآن دريا چنانكه اروپائيان آن را كاسپين مي نامند.
اين رويدادها درشاهنامه به همين سان يادگرديده، چنانكه كاووس را با شاه هاماوران و بربر و مصر جنگ روي مي دهد. پسانگاه با سودابه دختر شاه هاماوران پيوند زناشويي مي بندد، آنگاه ره به بلندي (دوين)6 هاي البرز مي گشايد و به كنارة درياي مازندران مي رسد.
بي گمان پايتخت اين دودمان قزوين يا كاسپين است و از ديدگاه زمان، درازترين دوران پايتختي درايران را داشته است زيرا كه كاووس(كاسيان) خود دوراني بس دراز به ايران فرمانروا بوده اند!
7- پايتخت كيخسرو- گنزك – شيز
پس از پايان پذيرفتن نيروي كاسيان نيروئي تازه درايران پيدا مي شود كه ” كيخسرو“ ناميده مي شود. كيخسرو نيز پادشاه گزين بوده است و ايرانيان غربي نياكان كردان ولران امروز كه در شاهنامه به گودرز و گيو نامبردارند، به پادشاهي او همراي مي شوند. آنگاه خراسانيان(توس) ازاينكه بي آگاهي آنان شاهنشاهي براي ايران برگزيده شده است با گودرز ( گوتيان‌ ) به گفت وگو مي پردازند:
همي بي من، آئيـن و راي آوريد؟ جهان را به نو كـدخداي آوريد؟
وچون گفت و گوها بالا مي گيرد، آتش نبرد افروخته مي شود؛ اما با پادرمياني تيره هاي مياني ( كه اكنون كاسيان، يكي از آنان اند) كار به نبرد نمي انجامد و پادشاهي تيرة كيخسرو آغاز مي گردد. اينان پارسيان نخستين اند كه پيرامون درياچة‌اورميه كه دراوستا چئچست(caecasta) وپهلوي و فارسي چيچست خوانده مي شود مي زيسته اند، وهمسايگان غربي ايران با آنان به نام پارسواش درهمين مرز برخوردكرده اند.
ساختمان آتشكدة آذرگشسب بر دست اينان انجام مي گيرد:
چـــنين تـا در آذر آبــادگـــان بشــد با بزرگـــان و آزادگان
همي خورد باده،همي تاخت اسپ بيامد سـوي خـان آذرگشسب
*****
زبيرون چونيم ازتنگ تازي اسپ بـــرآورد و بنهـاد آذرگشسب
نشستند، گـردانـدرش موبــدان ستاره شناسان و هـم بخردان
درآن شارسان كـرد چندان درنگ كه آتشكده گشت با بوي و رنگ
8- پايتخت لهراسپ – بلخ
دراين هنگام شكوفائي زندگي ايرانيان، سرماي سخت و برف فراوان دركوهستانهاي كردستان و آذربايجان و البرز كنوني وخراسان و نيز اپورسن(كه نام يوناني آن زاگرس است) زندگي و خانه و شهر و روستاها را به زير مي كشد و سكوت و آرامش درآن بخشها سايه مي افكند؛ تا آنكه ازشرق ايران پادشاهاني بانام لهراسپ برپا مي خيزند، كه بنابه همة گفتارها جايگاه شان درايران شرقي وبلخ بوده است و هم در بلخ از ميان مي روند.
9- پايتخت گشتاسب ريوند(نيشابور)
درنامه هاي اوستائي و پهلوي جايگاه گشتاسب دركوه ريوند، جائي به نام ” پشت و شتاسپان “ كه به فارسي پشته گشتاسبي خوانده مي شود درنزديكي آتشكدة برزين مهر بوده است. اين نام در اوستا ريونت (reavanta) يا دارندة شكوه و جلال ودرخشندگي است كه نرمك نرمك ريوند (reyvand) گرديد كه در جغرافياهاي پس از اسلام همواره ازآن با همين نام ياد مي شود، وهم اكنون نيز از كنارة‌ديواره مسجد جامع شهر تا مرز سبزوار به نام ريوند خوانده مي شود.
اما آيا پايتخت گشتاسب درجايگاه كنوني نيشابور بوده، يا درشهري درغرب آن، تا نزديكي آتشكدة‌برزين مهر؟. پاسخ بدان نيازمند كاوشهاي باستانشناسي است.
10- آذربايجان و كردستان و اورارتو
باز پادشاهي مركزي ازهم پاشيده مي شود، وآگاهي ازاين دوران از روي نوشته هاي آشوري و ديگر برنامه هاي غربي است كه از پادشاهاني پراكنده دراين مرز يادكرده اند.
11- پايتخت هماي – هگمتانه
هماي شاهنامه، هوماي يا ماد نيك است كه جايگاه آن روشن است و پايتخت آن نيز پيدا.
12- پايتخت داراب: شوش ، دارابگرد ، زرنوش ( خوزستان )
هخامنشيان در شاهنامه به دو تيره بخش شده اند، چنانكه در نوشته هاي ديگر نيز چنين است:
نخست : داراب، كه كوروش و كمبوجيه باشند؛
دوديگر : داراي دارايان،‌كه داريوش و داريوشيان اند.
چون پادشاهي از ماد به داراب مي رسد(كه گهوارة اورا رودهاي خروشان غرب ايران تا خوزستان و پارس مي برند)، پارس كنوني جايگاه آنان مي شود؛ وداراي دارايان كه داريوش بوده باشد شهر دارابگرد را مي شازد كه همان شوش است كه پايتخت او است و نيز جايگاه جشن هاي نوروزي او كه تخت جمشيد باشد، و كانال سوئز را فرمان به كندن مي دهد:
يكي شارسان كرد،زرنوش نام به اهـواز گشتند ازاون لگـام
بفرمود كـز هند و ز روميـان بيـارنـد كـارآزمــوده ردان
گشايند ازاين آب دريـــا دري رسانند رودي به هركشوري!

*****
پي نوشت ها
1- "ميت" در زبان توستايي به معني دروغ، دروغگو، بيهوده و بي سوده است که از آن با پسوند "اوخت" به معني گفتار (پهلوي: واختن، کردي، راجي، واتن دري زرتشتي واجوون) واژه ميث اخت برآمده که سخن دروغ، يا سخن ياوه بوده باشد. همين واژه به گونه ساده تر "ميتوخت" به زبان پهلوي راه يافته است که همانا گفتار دروغ باشد. يونانيان و پس از آن اروپاييان، آن داستانهاي دروغين و ياوه را اساطير خود ناميده و زندگي و بن و ريشه باورهاي خود را بر همان سرودهاي دروغ بنياد کرده اند، اما در ايران آن سخنان دروغ پايگاهي نداشته و آنچه که گفته اند برپايه داد بنيادين فرهنگ ايراني بوده است.
2- در يسنا، بند 8 از هات 32 درباره کردار آموزگاران بد آموز سخن رفته:"از اين گناه کاران شناخته شده، چم وي وَ نگهان، کسي که براي ساختن مردم، پاره گوشت خوردن آموخت. از آنان، از تو اي مزدا باز شناخته خواهيم شد."
3- بندهش: فرنبغ دادگي. گزارنده مهرداد بهار. انتشارات توس. 1369 تهران. رويه 72
4- سخني که با نام پيش از تاريخ آوردم بازگويي سخن گويندگان است، وگرنه نگارنده را گمان بر آن نيست که آنچه را که يونانيان بر پايه داستانهاي نيمه دروغ يوناني تاريخ مي دادند و پيش از آن را پيش از تاريخ مي خوانند پرداخته است. تاريخ ايران بر دل سنگ و کوه و در و دشت ، و نيز نامه هاي باستاني نوشته شده.
5- پرويز پژوم شريعتي در کتاب چاپ نشده خود، با توجه به ويژگيهاي زبان سمناني، چنين بر مي آورد که کَوي و کوات دو گونه تلفظ از يک واژه است و چون کوي را به معني شاه بگيريم، از کوي کوات يا کيقباد معني شاهِ شاه يا شاهِ شاهان بر ميآورد.
6- واژه "دوين" از فرهنگهاي ايراني فرو افتاده است. اما اين واژه در تاريخ تبرستان ابن اسفنديار آمده است، چنانکه هيچ گمان در درست بودن آن به معني بلندي و کوه نمي ماند:"هر وقت اسپهبد فرخان بدان حدود به شکار شدي، چند روز آنجا تنير است به زير تِر "دويني" که اثر سراي سپهبد خورشيد است..." بنابر اين، رفتن به بلنديهاي البرز و گرفتن دويني هاي آن چيزي نيست افزودن بلندي ها و ماز هاي آن کوهستان سخت به چراگاه هاي دشت مرکزي که بلندترين آنها دوين سپيد باشد که همان دماوند همواره سپيد پوش است. براي آگاهي بيشتر بنگريد به پيشگفتار نگارنده بر واژه نامه مازندراني، محمد باقر نجف زاده بار فروش، بنياد نيشابور، 1368 ش.