تجربهای ساده برای رسیدن به موفقیت
« برای رسیدن به موفقیت چه راههایی را به کار میبرید؟». لطفاً پاسخهایتان را زیر لب زمزمه کنید.
این مقاله را با این پرسشها شروع نمیکنم که آیا شما میخواهید فرد موفقی باشید یا خیر یا آیا خودتان را انسان موفقی میدانید یا نه. غرض از نگارش این مقاله آشنایی با پاسخهای شما به این سۆال است: « برای رسیدن به موفقیت چه راههایی را به کار میبرید؟». لطفاً پاسخهایتان را زیر لب زمزمه کنید.
احتمالاً اولین پاسخ شما تعیین هدف است. دیگر چه؟
فکر کردن به راههای دستیابی به هدف؟ درست است. دیگر چه؟
کار و تلاش زیاد؟ بله.
پشتکار؟ بله.
خودباوری؟ بله.
همه اینها درست است. برای رسیدن به موفقیت باید هدفمند بود و با آگاهی، برنامهریزی، تلاش، پشتکار و خودباوری عمل کرد. با این حال چرا ما گاهی با وجود برخورداری از تمام این ویژگیها به موفقیت نمیرسیم؟ به عنوان مثال یک سال کامل برای ورود به دانشگاه و تحصیل در رشته مورد نظر درس میخوانیم، در کلاسهای مختلف شرکت میکنیم، از خواب و خوراک و ورزش و تفریحمان هزینه میکنیم، مدام فکرمان مشغول به سۆالات مهم است، حتی شبها در خواب هم تست میزنیم اما باز موفق نمیشویم؟ ممکن است این سۆال نه فقط درباره تحصیل و درس بلکه در مورد ابعاد مختلف زندگی ما مصداق داشته باشد. شما چه فکر میکنید؟ علت چیست؟
متخصصان روانشناسی معتقدند برای موفق شدن در هر کاری علاوه بر فکر کردن و کار کردن، وجود مۆلفه سومی نیز لازم است. فکر کردن و کار کردن دو مۆلفه موفقیت هستند که بیشتر ساعات روزمره ما صرف آنها میشود. ما در محل کار و در خانه مدام کار میکنیم و وقتی هم که کاری برای انجام دادن نداریم فکرمان را مشغول کارهای بعدی و بعدتر مینماییم. از این منظر بین دومۆلفه اول (کار کردن و فکر کردن) و مۆلفه سوم تفاوت فاحشی وجود دارد. این مۆلفه یا همان تجربه "بودن" چیزی است که متأسفانه ما وقت زیادی برای آن صرف نمیکنیم. احتمالاً این کمتوجهی ناشی از آگاهی کم ما از ماهیت و ارزش تجربه "بودن" است. تجربه "بودن" زمانی شکل میگیرد که ما از لحاظ جسمانی و ذهنی کاملاً آرمیده باشیم یعنی نه کاری کنیم و نه فکرمان بر موضوع خاصی متمرکز باشد به عنوان مثال زمانی که به پیادهروی میرویم، شنا میکنیم، میدویم، مراقبه میکنیم، ورزش میکنیم یا در میان چمنها لم میدهیم.
علیرغم تأثیر "بودن" در استحصال موفقیت، در دنیای امروز که تولید بیشتر در کمترین زمان و کسب عناوین برتر تجاری، رقابتی جدی را بین نهادهای اقتصادی جهانی ایجاد کرده است، کارکردن و فکرکردن بیش از "بودن" مورد توجه قرار گرفته است. به ما آموختهاند و ما نیز به کودکانمان میآموزیم که کار و تفکر موتورهای موفقیت هستند و ما را به اعضای مولد جامعه تبدیل میکنند. در مقابل آموختهایم که "بودن" غیر مولد است، وقت ما را تلف میکند و کار آدمهای تنبل است. اما واقعیت این است که این دیدگاههای تحمیلی گمراه کننده است. "بودن" با تنبلی کردن متفاوت است. در تنبلی با وجود کارهای زیادی که برای انجام دادن داریم، صرفاً به دلیل بیحوصلگی کار را به تعویق میاندازیم. همچنین در تنبلی ممکن است از لحاظ جسمانی در شرایط سکون به سر ببریم اما از لحاظ روانی آرمیده نیستیم (گرچه در این مورد دستیابی به آرمیدگی جسمانی هم به معنای درست آن با واقعیت فاصله دارد).
تجربه انسانهای موفقی که پیشرفت تمدن بشری را تحت تأثیر قرار دادهاند نیز نادرستی باورهای رایج درباره "بودن" را تصدیق میکند. نیوتن در توصیف اینکه چگونه مسئله جاذبه به ذهنش رسید نوشته است که در حالیکه زیر یک درخت سیب لم داده بود، میوهای از درخت افتاد و دستاورد عظیم علمی او متولد شد. رنه دکارت زمانی که در رختخوابش لم داده بود و مگسی را که وزوزکنان در اطراف اتاق میچرخید تماشا میکرد به مفهوم هندسه مختصات دست یافت. جیمز وات مسئله از دست رفتن گرما در موتورهای بخار را زمانی حل کرد که در پارک قدم میزد. ساختار اتم زمانی کشف شد که نیلز بور هسته اتم را همراه با الکترونهایی که دور آن میچرخید در خواب دید. موزارت هم در توضیح این که چهطور چنین ایدههای موسیقایی درخشانی را نوشته و نواخته است گفته است که ایدهها زمانی به سراغش میآمدند که در حال سفر بوده یا بعد از یک وعده غذایی مناسب پیادهروی میکرده یا وقتی که شبها در رختخواب لم داده بود اما خوابش نمیبرده است.
مثالهای مشابهی برای بسیاری از چهرههای برجسته دیگر رشتههای علمی و هنری وجود دارد. ممکن است خود شما هم در طول زندگی شخصی خود به تجربهای از این دست بر خورده باشید. حال سۆالی که در اینجا مطرح میشود این است که آیا این مفاخر بزرگ جهانی افراد تنبلی بودهاند؟ یا در مورد خودتان، آیا تجربه "بودن" در زمانی که حال انجام کاری نداشتید به سراغ شما آمده بود؟ پاسخ روشن است. واقعیت این است که افراد موفق قبل از دستیابی به موفقیتهای تأثیرگذارشان، سخت کار کرده بودند و به معنای واقعی با مسئله درگیر شده بودند اما آنها زمانی به راه حل سۆالاتشان دست یافتند که به خودشان اجازه دادند تا آرمیده باشند و برای لحظاتی هم شده ذهنشان را خالی و آرام نگه دارند به عبارت دیگر اختراعات و ایدههای خلاقانه در تاریخ بشر در خلال کار سخت یا تفکر زیاد بروز پیدا نکردهاند بلکه در زمان "بودن" به منصه ظهور رسیدهاند.
شاید این سۆال برای شما مطرح شود که چطور آرمیدگی و "بودن" ما را به موفقیت میرساند؟ در توضیح ساز و کار اثربخشی تجربه "بودن" میتوان گفت که "بودن" انرژی خلاقانهای را که به دلیل مشغولیتهای روزمره بازداری میشود آزاد میکند، منابع از دست رفته انرژی را بازسازی میکند، ارتباط با دنیای درونی و اطراف را عمیقتر میکند، دروازههای ذهن را برای ورود ایدههای نو باز میکند و در نتیجه زمینه مناسبی را برای بروز و ظهور بینشها و الهامها فراهم میآورد. این در حالی است که کار کردن و فکرکردن بدون تجربه "بودن"، آزادسازی انرژیهای سازنده را سد میکند و دریچههای خلاقیت را میبندد. بنابراین هر نوع پیشرفتی (فردی، اجتماعی، علمی، اقتصادی یا سیاسی) تنها به فعالیت بیشتر یا کار طولانی تر متکی نیست، بلکه به آرمیدگی و اوقات فراغت بیشتر هم نیاز دارد.
به نظر میرسد، تجربه "بودن" همان مۆلفهای است که ما را از ماشینهایی خودکار، خسته و فرسوده به انسانهایی شادتر، خلاقتر و سازندهتر تبدیل میکند. به عقیده شما آیا این همان چیزی نیست که ما برای موفقیت به آن نیاز داریم؟
http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=270749
علاقه مندی ها (Bookmarks)