روزای عجیبیه...و حسهایی عجیب تر...![]()
روزای عجیبیه...و حسهایی عجیب تر...![]()
ستاره ها نهفتم در اسمان ابري
دلم گرفته اي دوست، هواي گريه با من
یک روز خوب:
امروز تولدم بود (بیست و دوم بهمن) اما با وجود اینکه زیاد اهمیت نمیدم که بهم بگن تولدت مبارک اما حقیقتا بدم نمیومد بهم تبریک بگن.
اما کسی نگفت
نه خانواده نه دوستان نه هیشکی دیگه...
فقط یکی تبریک گفت اونم مجازی yas90
بگذریم...
No problem
یه اتفاق خیلی. بد داره میوفته
یعنی. خیلی بد
ممکنه کلا همه. چیز رو. خراب کنه
یه لطفی کنید برام دعا. کنید
شاید ....
عمری که اجل در پی آن می تازد...
هر کس که در آن غصه خورد می بازد...
سه چیز را با احتیاط بردار: قدم، قلم ، قسم!
از سه چیز کمک بگیر: عقل ، همت، صبر!
اما سه چیز را هیچ گاه فراموش نکن: خدا، مرگ و دوست!
دارم به ترم جدید و نمره فیزیکی که هنوز نیومده و 5واحد ترم جدیدمون به اون بستگی داره فکر میکنم!
توروخدا واسم دعا کنید!بدجوری نگران نمرمم!امتحان بدجوری سخت بود!!!!!!!!!!!![]()
ومن یتوکل علی الله... فهو حسبه
به این فکر میکنم 4 ماه دیگه همچین شبایی من چه حالی دارم؟؟؟
بدون شک یا بیمارستانم! یا از بیمارستان اومدم یا دوباره در حال رفتن به بیمارستانم... دیگه خیلی خوشبینانش اینه که درمونگاه سر کوچمونم!!!نه ولی اون شبانه روزی نیست! پس در حالت خوشبینانه درمونگاه صابرین هستم
خدایااااا فکرشم نمیتونم کنممممممم
![]()
ستاره ها نهفتم در اسمان ابري
دلم گرفته اي دوست، هواي گريه با من
سر کلاس کنکور اقای فاکری من خنگ میشم..خعلی...ابرومم رفته!ساعت از 4 بگذره من هیچی حالیم نیست دیگه!
نشستم سرکلاس ستایش ازم میپرسه اون چیه نوشته رو تخته...میگم بنویس "هاوربین"عینکشو میده بالا یه نکاه میندازه میگه ها
خودمم نوشتم هاوردبین تو دفتر...اینقدر باابهت
داد زدم هاااااااااااااااااااااااا ااوربین
چهار دقیقه بعد استاد:هاااااااااااااااااا ااااااورسسسسسسسسسسسسس
سر بچه ها جلوم بود..نقطه هاشو ندیدیم
منو ستایش رفتیم زیر میز هرهرهرستایش رشتش ریاضیه امیدش به من بود کنارشم
یه بار دیگم همچین اتفاقی افتاد....
جزایر لانگراهانسو با پانکراس قاطی کرده بودم شده بود هانگراس
این سوتییتو جلو همه دادم....خود همین مونا تو سایت...اگر اون شب بهم نگفته بود تو امتحان همینارو مینوشتم
دیروز خانم خوش نویسان دستگاه گردش مواد درس داد...چقدر شیرینه....همه هنگ کرده بودن
گردش موادو تو ملخ و کرم خاکی و خرچنگ دراز داشتیم بررسی میکردم...منو سحر قاط زده بودیم...شکل کرم خاکیو ملخ دیده بودیم
خوش نویسان میگه قلب کرم خاکی 5 جفته...
منو سحر:چی شد مگه 6 بخشی نبود!
به میزای دیگه میگیم اونا بدتر ازما...بعد 4 ساعت ای کیومون افتاده شکلارو جا بجا گرفتیم
زیست خعــــــــــــــــلی شیرینه....
از کلاس اومدیم بیرون تصمیم گرفتیم اصطلاحات و ....زیست شناسیو به عنوان فحش به ریاضیا بگیم
همه تجربیا وایسادیم جلو کلاسشون اومدن بیرون...سیستول و دیاستول و تری کاسپیرو....قیافه هاشون:
ما:فحشه فحشه
فامیلی دبیر فیزیک فو ق برنامه نگاری هست ما بهش میگیم سیرابیریاضیا گیج شده بودن
وای ترکیدم از خنده...
به عمم میگیم سیستول میگه بی تربیتبابام پشتش تایید میکنه
ستایش این سایتم دیشب رفت سر کار
دیشب ساعت 2 نصفه شب مزاحم تلفنی داشتم...تو کما بودم نفهمیدم رد تماس زدم یا ....خوابیدم باز..هیچ وقت مزاحمی نداشتم بچه ها رفتن مشهــــــــــــــــــد شیطونیاشون شروع شد
حالا 7 صبح ستایش اس داده:دارم میمیرم ار حرص سلی،از دست بقل دستی بیشعورم و...
خودم گیج منگ ساعت 10 صبح جوابشو دادم
بابا از این منو ستایش بااااید یه فیلم طنز بسازن!قراره باهم بریم کنسرت الان باید بجا این هماهنگ بشه بریم پیش یه روانشناس
![]()
خسته شدم
امروز به زور رفتم مدرسه 3 4 روزه دارم از گردن درد میمیرم تا کنکور گوژ پشت میشمحالا خیلی هم نمیخونما اینا تاثیر پای نت موندنه
امروز رفتم مدرسه فیزیک و شیمی داشتیم استاد شیمیمون همیشه به من میگه ستایش شهیدت میکنم آخه خودش موجیه میخواد منم شهید کنه
هیچی دیگه استاد شیمیمون رفت آقای رمضانی دبیر فیزیکمون اومد من تو دفترم با مامانم نشسته بودم مامانم برای اولین بار اومده بود بگه این درس نمیخونه بعد 12 سال اولین بار بود که این کارو میکردکلی بهم بر خورد
تو دفتر من بودم مامانم مشاور سال قبلم مدیر مدرسه با ناظمم
مشاور:هدفت چیه؟
من:کلا به کسی دیگه هدفمو نمیگم چون همه مسقرم میکنن
مشاور:نه من مسقرت نمیکنم بگو
من:مهندسی صنایع دانشگاه شریف
مشاور:تو عین بچه هایی میمونی گه کفش بزرگترا رو پاشون میکنن لقمه بزرگتر از دهنت برداشتی
من:
داشت اشکم درمیومد که یهو مدیرمون:مورد داشتیم 10 روزه عیدو خونده رتبش 2000 شده فقط 10 روز عید
من:
مدیر در ادامه:من حلال نمیکنم وقتی میتونی یه دانشگاه خوب قبول شی نشی
من:
مدیر:استادا روت نظر خوب دارن میگن میتونی قبول شی
من:تناقض بین مدیرو مشاور
در اخر نگاه من به مامانم:
من:دستت درد نکنه واقعا
مشاور:مامانتو تهدید میکنی؟
من:تهدید نبود تشکر بود
مدیر:پاشو برو سر کلاست
من: خدافظ
سر کلاس فیزیک:
همینطوری گریه میکردما
آقای رمضانی:ستایشاز دست من ناراحتی؟
من وسط گریه:آخه به تو چه ربطی داره من واس خودم گریه میکنم
آقای رمضانی:تورو خدا گریه نکن گریم میگیره ها
من:
سلیناز اون وسط اس میده:عطی مزاحم دارم
من:
یکم با سلی حرف زدم
حالا وسط کلاس بودما
من:سلی ظهر میام نت میحرفیم
رمضانی:تجربی ها برید خونه ریاضیا بمونن
من:خفت میییییییییییییییییییکنم
سلیناز اون وسط:به تجربی ها سلام برسون
من:میکشمت سلییییییییییییییییییییی
ویرایش توسط setayesh shb : 13th February 2014 در ساعت 03:57 PM
وقتی که مادر برود سفر همه چی می رود ..
دل تنگ هستم .. زیاد..
همین
دلم تنگه پرتقالِ من!
در حال حاضر 3 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 3 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)