برای ورود به بحث درباره هنر «کریستو» و همسرش «ژان کلود» لازم خواهد بود تا اختصارا به رویدادهایی بپردازیم که شاید در ابتدا ربط مستقیمی به آثار این هنرمند برجسته نداشته باشد اما با پیوندهایی منطقی سرنخ هایی از چرایی و چگونگی رسیدن هنر معاصر به زیباشناسی ویژه خود را برای مخاطب آشکار می کند. زیباشناسی هنر معاصر در ارتباط با تمایلاتی است که ریشه های آن به قبل از جنگ جهانی اول باز می گردد؛ تمایلاتی که مانند مهره های دومینو با برخورد به دیگر مهره ها فضا و محیطی جدی را پدید آورد که غیرقابل پیش بینی بود.
تبار اشیا
وقتی نقاشی «این یک پیپ نیست» اثر هنرمند بزرگ سوررئالیست «رنه ماگریت» خلق شد کارشناسان باید متوجه این مساله می شدند که چیزی، موجی یا رویدادی در راه است که به شکلی عام و گسترده تعریف اشیا را در حوزه و نگاه زیباشناختی تغییر می دهد. این یک سرآغاز بود. البته بسیاری بر این عقیده اند که «حاضر و آماده» های مارسل دوشان هنرمند داداییست خود به تنهایی نوید دهنده آغاز عصری برای بازتعریف ماهیت و هویت اشیاست.
اما می توان کل ماجرا را از سوی دیگری مشاهده کرد: از سمت ایده های نقاشانه ای که در گفت وگوی بین «میشل فوکو» و «ماگریت» نهفته است. کاربرد اشیا در همان درنگ مابین نامه های رد و بدل شده بین این دو نفر در حال دگردیسی عجیب و شگفت آوری بود. همسانی ها، شباهت های یک عکس یا نقاشی با مدلی که از روی آن کشیده شده است.
پیپ نبودن یک پیپ یا نوشتن کلمه مار به جای کشیدن واقع گرایانه آن. آیا به واقع لازم بود که انسان مدرن وجود اشیا را بازتعریف کند؟ آیا این توجیهی مقدماتی برای بازتعریف مفهوم انسان نبود؟ اشیا چگونه می توانستند نقشی جدید در ساختار اجتماع فرهنگ مدرن ایفا کنند؟ پرسش هایی از این دست در ذهن انسان اندیشمند پسا جنگ را به خود مشغول و معطوف کرده بود.
دیگر زمان آن رسیده بود تا یک پوست اندازی سراسری آغاز شود و چیزها در قالبی کاملا جدید خود را به عرصه ظهور برسانند. در برخی از آثار سوررئالیست ها که تمایلات روانکاوانه خود را هیچ گاه پنهان نمی کردند این ایجاد بحران مادی و فرافیزیکی به خوبی مشخص بود. اشیای سوررئال ها فرویدی بود؛ نمادها و دلالت هایی گیج کننده به شاکله ضمیر ناخودآگاه انسان.
اشیا نماینده خواست های سرکوب شده بشر بودند که روانکاوی فرویدی آنان را با هزار زحمت و مصیبت از اعماق ناخودآگاه انسان به در آورده بود و اینک با تلخی بسیار به معرفی شان می پرداخت. «بونوئل» و «دالی» در «سگ اندلسی» درست به همین ماهیت نمادین اشیا اشاره کردند: کراوات، جعبه ای رازآمیز، پیانویی که خری مرده روی آن قرار داشت و ده ها «چیز» دیگر. اینچنین بود که هویت ها روبه تغییر گذاشت. اینچنین بود که اشیا نقش خود را به عنوان پدیده ای تزیینی به کناری گذاشتند و وارد عرصه گفت وگوی انسان با جهان شدند.
اشیا در نقاشی رنسانس، باروک، کلاسیک، رمانتیک و امپرسیونیسم چیزی نبودند جز پر کننده فضای خالی یا پیامی رسا یا نارسا از مفهومی خاص. ورمیر ترازویی را به دست زنی حامله می دهد تا نظام خلقت را بازنمایی کند. «هانس هولباین» به دلیل علاقه بیش از حدش به پرسپکتیو و جزییات که به نوعی پارانویا دامن می زد دست به بازنمایی شگفت آور اشیا می زند که در تابلوی «سفرا» به اوج می رسد. نقاشی در دوران باروک به ایده خاص برخورد می کند که تا دوران مدرنیسم نیز ادامه می یابد: «طبیعت بی جان». سبکی که تنها در آرزوی بازنمایی بخشی از تصویر کلی جهان و نیز به رخ کشیدن قدرت تکنیکی نقاشان بود.
طبیعت بی جان تلاشی بود برای از جزء به کل رساندن و مستقل کردن «چیزها». تقدیری که می خواست اشیا را از گوشه و کنار آثار بزرگان نقاشی خارج کند و هویتی دیگر بخشد. شاید خواست و تمایلی برای کنار زدن یا پاره کردن پرده استیلای انسان بر جهان و اشیای این جهان. به همین دلیل بود که کلیسا آنچنان با نقاشی طبیعت بی جان میانه ای نداشت و به او پروبال نبخشید. طبیعت بی جان تبدیل شد به نوعی «دگرباشی». آلترناتیوی برای نقاشان که سری هم به آن بزنند و دیگر هیچ. وقتی کنترل انسان در یک تابلو ناگهان محو شود و دیگر او موضوع نقاشی نباشد طبیعی است که آن نقاشی به شکلی دیگر و جایگزین تبدیل می شود.
اشیا در حداکثر کاربری خود در رنسانس و باروک روی میز «شام آخر» لئوناردو و کاراواجیو می نشینند تا پیامی شفاف و مستقیم را به مخاطب ارایه دهند. هرچند که کاراواجیو در ابتدای نقش آفرینی خود در تاریخ هنر اروپا چند اثر مهم طبیعت بی جان خلق کرد اما سوژه های انسانی او را نیز رها نکردند و پس از مدتی به سوی انسان مصلوب و متون مقدس گرایش یافت. این به این معناست که حتی یاغی ترین نقاش تمامی دوران نیز نتوانست از موضوعی به نام انسان فاصله چندانی بگیرد.
همان طور که گفته شد این روند تا مدرنیسم قرن بیستم نیز ادامه یافت اما شکل برخورد با اشیا بود که تغییرکرد. کوبیسم چیزی فراتر از بازنمایی عینی گرا را هدف قرار داده بود و اشیا فرصت خوبی را برای نقاشانی چون پیکاسو، براک و فرنان لژه آماده کردند. البته قبل از آن سزان این زمین را برای جوانان کوبیست آماده کرد. محیط کولاژها و آثار کوبیست ها ناگهان از انسان خالی شد. گیتار، گلدانی پر گل، روزنامه های صبح پاریس و بسیاری چیزهای دیگر وارد عرصه شدند.
بازی دگرگون می شود.
سفر ما به دنیای اشیا از سوررئالیسم آغاز و با پرشی به گذشته تا هنر رنسانس و بارک ادامه یافت و بازگشت مان نیز به همان سرعت بود. در بین دو جنگ جهانی موضوع انسان شکل دیگری به خود گرفت. پرسش های انتقادی آنچنان وسیع دامن سوژه های انسانی را گرفته بود که خود خالقان اثر و اندیشمندان هم نتوانستند به آنها پاسخ دهند. آشفته بازاری شکل گرفت که نقطه عطف مهمی داشت که هرچند با عمری کوتاه اما توانست بر بسیاری از نگرش های زیباشناختی و فلسفی تاثیر گذارد: نهضت دادا با جوانانی پرشور و شاید نیمه دیوانه که به طور کلی خواهان کشیدن خطی پررنگ بر هنرعرفی اروپا بودند. اینکه چه می خواستند مبهم و در میان جملات و سخنان نیمه روان پریشانه آنان گم شده بود. بازی های زبانی مانند: مرگ بر «زیبایی» یا زنده باد «ضد هنر» به وفور در گفت وگوهایشان دیده می شود. اما بیش از هرچیز نگاه و آثار آنان در زمینه به چالش کشیدن نقش اشیا تبدیل به خط و رسمی برای آینده هنرهای مفهومی شد؛ اتوی من ری که بر سطح همیشه صافش مجموعه ای از میخ کار گذاشته شده بود؛ یا توالت فرنگی «مارسل دوشان» و سایر «حاضر و آماده هایش».
حال با دو خط داستانی مواجهیم؛ از سمتی چالش تئوریک سوررئالیست ها درباره اشیا و دوم طغیان غیرمنطقی و جنون آمیز یا در ظاهر جنون آمیز داداییست ها بر ضد هرآنچه ابژه هنری محسوب می شود. اما در این بین یک ضلع مهم دیگر نیز باقی مانده که نباید از آن غافل شد. بازتعریف مکان در هنر معاصر که در نهایت به تغییر شکل نوع و نحوه ارایه آثار هنری ختم شد؛ اختتامی که تا به امروز پرسش های مهمی را پیش روی انسان قرار داد.
ضلعی که فوتوریست ها به ترسیم آن پرداختند: ضدیت با موزه و گالری های هنری. این ضدیت در آن زمان نتوانست آنچنان مورد توجه محافل هنری قرار گیرد زیرا هنوز تعریف جدید از هنر به مثابه کنشی جدید و مرتبط با مخاطب شکل نگرفته بود؛ آن چیزی که بعدها در هنر مفهومی مطرح شد. اما بیانیه فوتوریست ها خود عامل مهمی شد برای آیندگان تا فکری برای تغییر مکان و فضا کنند.
- - - به روز رسانی شده - - -
فرار بزرگ
با شروع شدن نهضت های متنوع مفهومی در اروپا و آمریکا بار دیگر معنا و تعریف مکان مورد توجه قرار گرفت. این درست همان جایی است که نبوغ هنرمندی به نام کریستو و همسرش ژان کلود و نیز بسیاری دیگر از هنرمندان حوزه مفهومی از جمله آلن کاپرو ظهور می کند. حال همه چیز آماده بود تا امر هنر خود را به طور کلی از محیط بسته گالری خارج و به محیط باز شهرها و حتی طبیعت سفر کند؛ سفری که تا به امروز نیز ادامه دارد. کریستو از پیشروان این سفر محسوب می شود. دو عنصر اشیا و مکان تحول یافتند و به این شکل هنر محیطی کریستو و ژان کلود شکل می گیرد.
اشیا در سفر کریستو تبدیل به چیزی به غیر از آنچه هستند می شود و این تبدیل شدگی تا سر حد بسته بندی بخش هایی از طبیعت نیز پیش می رود. ساختمان بزرگ و غول آسای مجلس آلمان در این میان استثنا نیست. کریستو با بسته بندی بی وقفه، هویت چیزها را به کلی تغییر می دهد و این درست همان چیزی است که داداییست ها به دنبالش بودند. کریستو هنر و چیزهای هنری را به واسطه تعریفی که تئوری های هنر مفهومی ارایه داده بود از محیطی به محیطی دیگر انتقال داد. البته او در این فرآیند تنها اقدام نکرد. اما چه چیز باعث شد تا کریستو و ژان کلود از سایر هنرمندان هم سبک شان جلوتر و نام آورتر شوند؟
در یک کلام می توان آن را خلاصه کرد: تنوع و یورش به سمت پروژه های ناممکن در ذهن عامه. بسته بندی یک جزیره، پارلمان آلمان، پرچم های متعدد در پارک مرکزی نیویورک، پوشاندن یا نوعی بسته بندی رودخانه آرکانزاس که با مخالفت هایی نیز مواجه شد. هر کدام از این پروژه ها عمر و روح و روان انسان را می ساید و تحلیل می برد. به یاد داشته باشیم که برپایی یک نمایشگاه یا یک پروژه سینمایی که در نهایت نیز با کسب سودی مادی همراه است چه فشاری را بر هنرمندان تحمیل می کند. حال تصور کنید چالش هایی را که کریستو با آن بر سر راه پروژه ای مانند بسته بندی مجلس آلمان روبه رو بود. او چگونه به خود اعتماد به نفس تا بر مشکلات غلبه کند؟
کریستو توانست به شکلی میرا و موقتی با حفظ نوعی زیباشناسی منحصر به فرد اشیا و محیط را به تصرف خود درآورد و در این راه تکنولوژی نیز به او کمک فراوانی کرد. هویت های بصری همواره توسط هنرمندان مورد حمله قرار گرفته اند تا چیزی جدید و تا به حال نادیدنی خلق شود تا حیرت مخاطبان را باعث شود. اما کریستو بزرگ ترین حیرت را بر انسان معاصر تحمیل کرد؛ تغییرات غول آسای ساختمانی که چند قرن با شمایلی خاص سرپا ایستاده است، در عرض چند روز به شکلی دیگر تبدیل می شود. ساحل شمالی و زیبای سیدنی استرالیا چهره ای دیگر می یابد تا نظم دیرینه محیط هرچند برای چند ماه یا چند سال بر هم ریزد.
تا هویتی جعلی اما زیبا شکل گیرد. کریستو استاد مکالمات اشیا و محیط است؛ استاد تغییرات نامتعادل؛ تغییراتی شگفت انگیز که انسان را ناگهان با مفهوم خود آشنا می کند و نه در طی زمان. زمان در هنر کریستو و ژان کلود پیش از ارایه انسان هنرمند را به سمت تحلیل و کاهش سوق می دهد و آنگاه که آثارشان خلق شد تنها چیزی که می ماند زیبایی است؛ زیبایی میرا.
منبع:http://www.persianpersia.com/artandc...ntid=1&catid=7
علاقه مندی ها (Bookmarks)