راهی که همیشه شما را در اوج نگه می دارد
گفتگو با جک کنفیلد، نویسنده سوپ جوجه برای روح برای هر کسی می تواند جذاب باشد. نویسنده ای که فقط 350 میلیون نسخه از آثارش در چین فروش رفته است، حرف های زیادی برای گفتن دارد. جک کنفیلد در روزهای نیمه دوم آذر به دعوت همایش فرازان برای برگزاری یک همایش در 22 آذرماه به تهران آمد و روز قبل از آن با همکاری دکتر سپهر تاروردیان، مدیرعامل محترم همایش فرازان این امکان برای مجله خلاقیت فراهم شد تا در خیابان آفریقا و در هتل طوبی به گفتگو با یکی از اساتید شاخص موفقیت بنشینیم. همایش کنفیلد هم 22 آذرماه با استقبال بسیار خوب علاقمندان در سالن پژوهشکده نفت برگزاری شد. در این گفتگو همکارمان نیوشا عاشورزاده زحمت ترجمه را کشید و آنچه که در ادامه می خوانید متن کامل گفتگوی ما با جک کنفیلد خالق سوپ جوجه برای روح است. گفتگویی که آنقدر نکات انگیزه بخش دارد که خودش برای شما یک پا سوپ جوجه است برای روح.
آقای کنفیلد! نظرتان راجع به استقبال مخاطبان ایرانی از کتاب هایتان چیست و چه رازهایی در کار شماست که آثار شما را نه فقط مختص مخاطب غربی که جنبه ای جهان شمول به آن می دهد؟
- خب من پاسخ خیلی مفصلی برای این پرسش ندارم چون تا به حال با ایرانی های زیادی صحبت نکرده ام اما با چند نفری مشخصا درباره کتاب و فیلم راز صحبت کرده ام و آنها از تاثیرات عمیق آ« بر زندگی شان برایم گفتندو حتی آنقدر از این اثر استقبال شد که سه بار از تلویزیون ایران پخش شد. کسانی را دیدم که بسیار با این کتاب ارتباط برقرار کرده بودندو می گفتند یا به کارگیری اصول آن تمام زندگی شان متحول شده است. درباره کتاب بیست و پنج اصل موفقیت که تازگی برای نخستین بار نسخه فارسی اش را دیدم هم با چند نفر صحبت کردم که می گفتند از اصول و قوانینش استفاده کرده و از خواندنش بسیار لذت برده اند.
یکسری خواسته های جهانی و واحد وجود دارند که هیچ ربطی به فرهنگ و جغرافیا و ... ندارند. همه می خواهند عشق بورزند یا کسی به آنها عشق بورزد، همه می خواهند خودشان را به دیگران معرفی کنند، همه بهترین ها را برای فرزندانشان می خواهند و همه دوست دارند موفق تر باشند. اینها بخشی از انسانند که فراتر از فرهنگ و جغرافیا هستند. پس چه در آفریقای جنوبی باشم، چه در مالزی یا حالا در ایران هیچ فرقی نمی کند. امیال انسانی در همه جای دنیا ثابت هستند. آنچه من می خواهم به واسطه کتاب هایم به مردم معرفی کنم همین موضوعات واحد و جهانی هستند.
می دانیم که ایجاد یک کسب و کار، یکی از سخت ترین کارهایی است که می توان انجام داد. به طور ویژه برای ایجاد انگیزش در فرد جهت پیشبرد کسب و کار، تمرکز روی چه اندیشه هایی را پیشنهاد می کنید؟
- خب در زبان انگلیسی می گویند کلمه job (شغل) مخفف سه کلمه just+ over + broke (کاملا ورشکسته) است. یعنی وقتی خودت پولی نداری باید برای دیگران کار کنی. پس اگر می خواهید کاری را شروع کنید به احتمال زیاد به این موارد می رسید: 1) آزادی بیشتری برای گذران زندگی تان دارید. 2) به مرور پول بیشتری درمی آوردو قدرت واستقلال مالی تان بیشتر می شود. 3) خود و استعدادهایتان را خیلی سریع تر می شناسید. من همیشه به مردم می گویم اگر می خواهید پیشرفت کنید، ازدواج کنید، بچه دار شوید و کار خودتان را شروع کنید به مرور می فهمید کجای کارتان ایراد دارد و چه چیزهای بیشتری برای موفق تر شدن نیاز دارید.
به عقیده من بخشی از هدف همه ما رشد و گسترش ظرفیت و استعدادمان است و می توانیم با معرفی درست خودمان و خطر کردن به این خواسته هم برسیم. نباید فراموش کرد که راه اندازی یک تجارت تازه هم به اندازه خودش خطرپذیر یا به اصطلاح ریسکی است. لزوما تمام تجارت ها، خوب از آب درنمی آیند برخی منابع می گویند، اکثر مردم تا قبل ازاینکه به موفقیت برسند، حداقل دو یا سه بار شکست خورده اند.
موفق ترین تاجران دنیا .ثل والت دیزنی (Walt Disney) و هنری فورد بنیانگذار شرکت خودروسازی فورد (Ford) دو، سه بار ورشکسته شدند اما هر بار یک چیز جدید یاد گرفتند. خود من هم تا به حال سه بار سعی کرده ام تجارت جدیدی شروع کنم که دو بار با شکست مواجه شدم اما سومین بار اتفاق بسیار بزرگی در زندگی ام بود و آزادی غیرقابل باوری به من هدیه داد. یکی از اتفاقات مهم دیگری که در طی شروع یک تجارت جدید رخ می دهد این است که می توانید بیشتر بر جهان تاثیر بگذارید؛ مثلا افراد بیشتری استخدام می کنید و فرصت شغلی بیشتری برای مردم ایجاد می کنید. با کارتان و حقوق هایی که پرداخت می کنید، مشکلات اساسی زندگی خیلی ها را می توانید حل کنید. من خودمفکر می کنم مشکلات اعتماد به نفس، دانش، انگیزش، ارتباطات اجتماعی، آرامش و دوستی بسیاری از مردم را حل کرده ام و این حس فوق العاده شیرینی به من می دهد. البته همه هم این کارها را نمی کنند. پس کارآفرین ها وظیفه بسیار مهمی بر دوش دارند و کارشان یکی از بهترین کارهای دنیاست.
به رغم تاکید شما روی کنترل ذهن، همچنان می بینیم که خیلی ها در جهان صرفا وضعیت اطرافشان را ملاک قرار می دهند و درصد خودانگیختگی نیستند. به نظر شما چرا اینگونه است و خودانگیختگی در شمار عادت های بدیهی هر کدام از نسان ها که باید در طول روز انجامش دهند، قرار نمی گیرد؟
- در این موردباید بگویم در وهله اول، عزت نفس اهمیت بسیار زیادی دارد. یک سلسله مراتب خاصی در نیازهای هر فرد وجوددارد که بقا در صدر آنها قرار داردو مواردی مثل نیازمندی به گرما، غذا، آب و پوشاک. در مرحله دوم همه ما نیاز داریم که پذیرفته شویم. بدترین کاری که می توان در حق کسی کرد این است که از جایی اخراج شود یا پذیرفته نشود و تنها بماند و بعد از آن در قدم بعدی، عزت نفس قرار دارد.
انسان باید احساس کند که مهم است، اهمیت می دهد و به او اهمیت می دهند. دو عامل مهم در ایجاد عزت نفس بالانقش عمده ایفا می کنند: بدانیم که دوستمان دارند و ما را از خودشان می دانند و همچنین بدانیم که می توانیم هر کاری می خواهیم انجام دهیم و نیازهایمان را برطرف کنیم. در واقع ترکیبی از عشق و توانایی است. حالا اگر عزت نفس پایینی دارید احتمالا این دو مشخصه را دارید: اکثر افرادی که خودشان را کم می بینند بسیار بیشتر از آنچه واقعا لازم است درباره خودشان قضاوت می کنند خیلی بیشتر ازآن چیزی که فکر می کنند، می دانند و مهارت دارند. این درجه از ضعف عزت نفس معمولا در جوانان بیشتر دیده می شود و مورد دوم این است که اگر آنقدر که لازم است اعتماد به نفس ندارید بهتر است بیشتر خودتان را وادار به یادگیری کنید.
درس بخوانید، دوره های مختلف و کلاس های مختلف را بگذرانید، کتاب و مجله های خوب مثل همین مجله خلاقیت را بخوانید، هر چیزی از این دست که به دانش تان اضافه می کند بسیار مفید است. باید سعی کنید در آنچه انجام می دهید کارشناس باشیدو خیلی درباره اش بدانید. هر چه در کارتان واردتر و حرفه ای تر باشید، بالطبع اعتماد به نفس، عزت نفس و در نهایت خوانگیختگی تانهم بیشتر می شود.
مثل یک معادله دوطرفه است: هر چه در کارم بهتر باشم، عزت نفس ام بیشتر می شود؛ هر چه عزت نفس ام بیشتر باشد، در کارم بهتر هستم. اعتماد به نفس و عزت نفس از پایه های خوانگیختگی هستندو اگر مردم، خودشان را قبول داشته باشند به راحتی می توانند خودانگیختگی را در خودشان به وجود آورند.
مهمترین عواملی که در زندگی علمی من بسیار تاثیرگذار بوده اند تجربه واقعی، مطالعه و شرکت در سمینارها بوده اند. متاسفانه مردم برنامه ای برای کسب دانش مادام العمر ندارندو همین مورد باعث می شود که با توجه به دانش روز دنیا تخصص واقعی در کارشان نداشته باشند.
برای تحقق رویاها و اهدافمان در زندگی، شما به موارد مختلفی اشاره کرده اید و این در آثارتان نمود یافته است.اگر بخواهیم شرحی کلی از آنچه که برای تحقق رویاهایمان لازم است ارائه دهید، به چه مواردی، آن هم برای مخاطب ایرانی اشاره می کنید؟
- اصول موفقیتی که من در کتابم مطرح کردم بسیار کمک می کندکه رویاها و اهدافتان را محقق کنید:
1) رویایتان به طور مشخص چیست؟
2) چطور می شود از آن اهداف قابل اندازه گیری و مشخص ساخت؟ چون رویاها بدون عینی شدن انگار خیالپردازی هایی غیرواقعی بیش نیستند.
3) در این مرحله باید هر روز بر رویایمان تمرکز کنیم و آن را کنار نگذاریم. این همان بخشی از کتاب راز است که به عنوان «قانون جذب» مطرح شد. اگر کسی چیزی را بخواهد بایدتمام ذهن اش را متمرکزش کند. کاری که یک مدیر خوب انجام می دهد، این است که در درجه اول تمرکز جمعی را معطوف به یک اتفاق واحد می کند. باور قلبی است که مهم و کارساز است. باید باورداشته باشیم که با تمام ذهن و وجود بخواهیم وبرایش انرژی صرف کنیم و هرگز بدبین و تسلیم نشویم.
4) اگر رویا را عینی کنیم، باورش کنیم، دیگران را هم به فضای کارمان راه بدهیم (که این یکی از مهمترین موارد در مدیریت است) موفق هستیم. شرکت های بزرگ باید سرمایه گذار بپذیرند، اگر اینطور نباشد کسی به آنها اعتماد نمی کند. اتفاقی که برای شرکت اَپل یا مایکروسافت افتاد باعث شد بسیاری از مردم فکر کنند این شرکت ها دیوانه اند که به این طریق پیش می روند.
وقتی والت دیزنی اولین فیلمش را ساخت، تولید کارتن چیزی بین 5000 تا 50000 دلار هزینه برمی داشت اما دیزنی می خواست کارتون یک میلیون دلاری بسازد. همه فکر می کردند عقلش را از دست داده و کارش تمام است اما خودش این ریسک را پذیرفته بود و توانایی این را داشت که افراد بسیار بسیار زیادی را در سرتاسر دنیا هدایت کند. کسانی که کمکش میکردندو با مبالغ بسیار ناچیز برایش انیمیشنمی ساختند.
حال چطور می شود دیگران را به خدمت خودمان بگیریم؟ با داستان گفتن. داستان های شیرین درباره آینده. آینده ای که قرار است زندگی همه را تغییر دهد. اگر می خواهید دیگران به شما کمک کنند باید اعتماد به نفس داشته باشید و یک نقطه مشخص در آینده را بخواهید و برایش تلاش کنید. مردم باید ببینند که شما در رسیدن به هدف تان چقدر مطمئن هستید. باید هدف را تکرار و تکرار و تکرار کنید. باید در مرحله اول خودتان باور داشته باشید، مشتاق باشید و دلسوز و مهربان. این دقیقا همان مواردی است که نگرش دیگران را درباره ماهیت ایران می سازد. خیلی برایم جالب بود. وقتی به دبی، بحرن، قطر و کویت سفر کردم افراد بسیار خلاق و ایده های مبتکرانه زیادی را دیدم.
در ایران هم افراد زیادی را دیدم که ابتکارات نوینی داشتند، نوآور بودند و این برایم خیلی جالب بود اما وقتی منابع لازم را در اختیار داریم حالا چطور باید از این پتانسیل و خلاقیت استفاده کنیم. من فکر می کنم افراد مشخصا باید بگویند «خب، این دقیقا همان کاری است که من می خواهم انجام بدهم.»
اما یکی از مواردی که من همیشه به شاگردانم درس می دهم «چطور» انجام دادن است. ببینید این قسمت واقعا مهم است چون خیلی از مواقع هست که فرد نتیجه را می داند اما نمی داند چطور می تواند به آن برسد. اگر در ماشین تان سیستم GPS داشته باشید فقط کافی است مقصد را به دستگاه بدهید و آن به شما دقیقا می گوید باید کجا بروید.
درباره انسان هم همین طور است، اگر رویایمان (که همان مقصد است) را در نظر داشته باشیم باید آن را برای خودمان توصیف کنیم که چه شکلی است یا چه اتفاقاتی خواهد افتاد. دیگر نباید پرسشی برایمان باقی بماند. اگر به مدت سی روز، هر روز رویایمان را مجسم کنیم اتفاقات تازه ای می افتد. حالا اینجاست که ذهن خلاق به این فکر می کند که «چطور؟» و این یعنی ابتدای راه. شکل گرفتن کلمه «چطور» واقعا مهم است. ممکن است با خواندن یک کتاب به پاسخش برسید، یا یک مطلب در مجله، یا گفتگو با یک نفر، یا درونیابی و الهامی از ناکجا آباد، یا حتی در ناامیدی های نیمه شب.
بسیاری از ایده های خلاقانه به یکباره با یک جرقه در انسان به وجود می آیند. بوم! و «چطور» بالاخره خودش را نشان می دهد. «چطور» زمانی خودش را نشان می دهد که از قبل مشکلتان را با «چه چیزی» حل کرده باشید. و با دنبال کردن این مسیر و استمرار در آن می توانید مسیر موفقیت تان را پیدا کنید.
شما یکی از نویسندگانی بوده اید که آثارشان با فروشی حیرت آور در جهان مواجه شده اند و در این زمینه به نوعی پیشکسوت محسوب می شوید. امروز و با توجه به عصر ارتباطات و حضور پررنگ اینترنت و تبلت و بوک ریدر و ... اگر یک جوان بخواهد راه شما را در تبدیل شدن به یک نویسنده پرطرفدار طی کند باید چه مواردی را مد نظر قرار دهد.
- خب تکنولوژی مزایای بسیاری دارد. شما می توانید هر کتابی را که می خواهید، دانلود کنید و آن را بخوانید. سوار هواپیما می شوید و تمام اطلاعات زنتدگی تان را در یک کیف همراه کوچک همراهتان دارید. با دسترسی به اینترنت می توانید از تمام اخبار جهان مطلع شوید. قبلا اینطور نبود. من خودم وقتی مدرسه می رفتم دستگاه تایپ وجود داشت و اگر یک حرف را اشتباه می زدی باید تمام متن را از ابتدا تایپ می کردی اما حالا کامپیوترها اینقدر پیشرفته هستند که می توانی به راحتی تایپ کنی، پاک کنی، کپی کنی و جای دیگر از آن استفاده کنی.
فکر می کنم همه چیز خیلی سریع تر از همیشه اتفاق می افتد. در یک چشم به هم زدن می توانیدکلی اطلاعات جابجا کنید. مثلا کسی چیز جدیدی از کامپیوتر ابداع می کند، دیگر نیازی نیست شما همان را بازسازی کنید. فقط کافی است اطلاعات پیشین را با اطلاعات جدیدتر و خلاقیت های خودتان ترکیب کنید تا یک چیز جدیدتر بسازید. کسی به من گفته بود در آمریکا روزانه 60.000 برنامه جدید برای تلفن های همراه هوشمند، گوشی های اَپل وسامسونگ، تلویزیون و به خصوصکامپیوتر ساخته می شود. حالا همه این فرصت را دارند که چیزی یاد بگیرند.
ما در کتاب بیست و پنج اصل موفقیت به موضوعات مهمی از قبیل قدرت از بین بردن درد، گسترش باورها، افزایش عزت نفس و خودانگیختگی پرداخته ایم. مثل تکنولوژی عمل کرده ایم و توانسته ایم مشکلاتی را که درمانشان سال های سال طول می کشد، با چند جمله و در کمتر از پنج دقیقه درمان کنیم.
حالا تمام اینها در اپلیکیشنی که ما ساخته ایم به راحتی قابل دسترسی است. فقط کافی است برنامه را باز کنید و قوانین را دنبال کنید. با این همه ابزار تکنولوژی می بینیم که می توانیدمسافت طولانی محل کار تا خانه را پنج دقیقه ای طی کنید. پس می بینیم که مسیر موفقیت بسیار کوتاه شده و می توانید از داشته های دیگران هم برای کوتاهتر کردنش استفاده کنید، پس از این شرایط نهایت استفاده را ببرید.
آیا فکر نمی کنیدتمام این تکنولوژی های نوین خلاقیت انسان ها را کمتر کرده اند؟ چوندیگر مثل گذشته عمیقا درگیر کاری که می کنند نمی شوند، انگار به نوعی ذهن را دچار تنبلی کرده اند، به نظر شما اینطور نیست؟
- بله، تا حدودی این حرف درست است. با اینکه واقعا در مقابل مزایایش ناچیز است اما نمی توان منکر این شد که گونه ای از خلاقیت را در انسان از بین برده است. چون باعث شده اند درگیری ذهن با مسائل کمتر بشود. مثلا ببینید وقتی کتاب می خوانیم بخش جلویی مغز فعال می شودو کار تصویرسازی و انرژی سازی را در ذهن انجام می دهد؛ اما وقتی فیلم نگاه می کنید دیگر چنین چیزی وجود ندارد و قسمت جلویی مغز فعالیتش را محدودمی کند.
پس می بینیدکه تلویزیون چقدر در زمینه تنبلی ذهن نقش مهمی ایفا می کند اما با این همه می بینیم که چقدر جهان با کمک همین ازار (تلویزیون، اینترنت و اپلیکیشن های جدید...) پیشروی داشته است. من یک پسر بیست و دو ساله دارم. وقتی چهارده سالش بود بسیاری به بازی های کامپیوتری علاقه داشت. اما علاقه اش به بازی کردن نبود، به پردازش بود. در آن سن می نشست بازی های کامپیوتری را ارتقا و تغییر می داد. با مردم کشورهای مختلف حرف می زد، نظرشان را می پرسید، مقایسه می کرد. فرهنگ های مختلف را به بحث می گذاشت و آنها را با هم ترکیب می کرد. از چین و ژاپن گرفته تا کالیفرنیا را تحلیل می کرد. خب بیست سال پیش چنین چیزی امکان نداشت. پس می بینیم که بله تلویزیون و اینترنت تا حدودی بر فعالیت های مغزی انسان تاثیر گذاشته اند؛ اما فواید و نکات مثبت این تحولات آنقدر زیادند که این ایرادهای کوچک مقابل اش اصلا به چشم نمی آیند.
آیا کتاب جدیدی در دست نگارش دارید و اگر جوابتان مثبت است، ممکن است لطفا در مورد برخی ایده های مطرح شده در آن کتاب توضیح دهید.
- قبل از اینکه درباره کتاب جدید توضیح بدهم باید بگویم که همین کتاب «بیست و پنج اصل موفقیت» را دوباره ویرایش و چاپ خواهیم کرد. می خواهم موارد جدیدی مثل رسانه های اجتماعی را به آن اضافه کنم. اما کتاب جدیدی که در دست تحریر دارم درباره عشق و ترس است چون به نظرم این دو حس از مهمترین و اصلی ترین احساسات درونی انسان هستند.
متاسفانه امروزه ترس بسیار زیادی را در دنیا می بینیم. مثلا شما ببینید نگرش آمریکا درباره خاورمیانه همیشه با ترس همراه بوده. فکر می کنید ریشه آن چیست؟ ترس از ناآگاهی ریشه می گیرد. همیشه سعی می کنیم چیزهایی را که برایمان وحشت آور است، کنترل کنیم. این کتاب درباره ترس و راههای غلبه بر آن است مثلا اگر زنی احساس کند همسرش به او خیانت می کند و او از این موضوع می ترسد شروع می کند به کنترل کردنش، حواسش هست کجا می رود، با چه کسی می رود، چه می کند. تمام کارهایش را زیر نظر می گیرد اما نمی داندکه همین کارهای او خودش باعث خیانت کردن می شود.
پس ترس محدودیت می آورد، دیگران را در تنگنا قرار می دهد، حس کنترل کردن را در آدم بیدار می کند. این طبیعت انسان است که وقتی می بیند دائم زیر نظر است واقعا مریض می شود، خسته و غمگین می شود. اینجاست که بحث عشق به میان می آید و می گوییم «خب من دوستت دارم پس بهت اعتماد می کنم.»
همین روابط اخیر ایران و آمریکا رات ببینید. تحریم ها و فشار غرب بر ایران از سر ترس بی مورد و اشتباه بود. من دوست دارم در دنیا عشق بیشتری ببینم. نباید بگذاریم ترس بر ما غلبه کند و عقل مان را زایل کند مردم باید به یکدیگر اعتماد کنند، درهای قلبشان را به روی یکدیگر باز کنند و سخاوتمند باشند. وقتی کسی را کنترل می کنیم فکر می کنیم از روی علاقه است؛ اما واقعیت این است که از روی ترس است.
به غیر از آثار خودتان، بهترین اثری که در زمینه موفقیت و انگیزش انسان ها خواندید چه کتابی بود و در مورد تاثیر آن توضیح دهید.
- خب کتاب های خیلی خیلی زیادی هستند که بخواهم نام ببرم. در زمینه تجارت کتابی هست به نام The One Thing اثر گری کلر (Gary Keller) که واقعا عالی است. درباره این است که چطور تمام انرژی و تمرکزتان را معطوف «یک چیز» مشخص کنید تا تمام زندگی کاری و خانوادگی تان دستخوش تغییرات مثبت شود. کتاب دیگری که می توانم پیشنهاد کنم The Slight Edge اثر جف اولسون (Jeff Olson) است که کتاب بسیار خوبی است.
او در این کتاب می گوید که اگر یک تغییر کوچک هم در زندگی تان ایجاد کنید و برای سال های متمادی از آن پیروی کنید می بینید که چقدر در زندگی تان تاثیرگذار خواهد بود. چه عبادت باشد، چه تغییر رژیم غذایی یا ورزش کردن، دنبال کردن هر کدام از اینها برای مدت طولانی تاثیرات شگفت انگیزی خواهند گذاشت. شما ببینید مثلا وقتی به یک دو راهی می رسید، در ابتدا تفاوتشان فقط یک گام است اما هر چه جلوتر می رویم مسیرها بیشتر از یکدیگر فاصله می گیرند. یکی از عادت های من این بود که روزی یک کتا می خواندم. حالا این عدد روی هم رفته شده 3000 کتاب. کتاب راز را هم که حتما می شناسید. به نظرم کتاب بسیار مهمی است.
درباره روابط بین انسان ها هم می توانم به کتاب پنج زبان عشق (The Five Love Languages) اشاره کنم. در این کتاب نه تنها درباره مسائل کاری که درباره زندگی شخصی هم توضیح داده است. در این کتاب آمده است که هر انسانی یک زبان مشخص برای تبادل عشق دارد. مثلا در محیط کار می توانید با تعریف و تمجید از کارمندانتان به آنها عشق بورزید یا در منزل با در آغوش گرفتن فرزندانتان مثلا بعضی ها هدیه گرفتن را دوست دارند، بعضی ها ابراز کلامی را دوست دارند و خلاصه هر کسی روش خودش را دارد که یک مادر خوب یا یک کارفرمای خوب باید این تفاوت ها را بشناسد تا روش های موثری برای ارتباط بهتر با فرزندان یا کارمندانش به کار گیرد اما به طور مشخص در زمینه کاری و روابط انسان ها در محل کار می توانم به کتاب The Five Languages of Appreciation اشاره کنم. در این کتاب فقط درباره محل کار و روابط رییس و کارمندتوضیح داده شده است.
بعضی از کارمندها دوست دارند از شان تعریف و تمجید شود، بعضی ها اصلادوست ندارند. بعضی ها دوست دارند پاداش و حقوق اضافی بگیرند اما بعضی ها فقط دوست دارند در خلوت ازشان تقدیر و تشکر شود. برای یک مدیر خیلی مهم و اساسی است که این موارد را بداند. برای ایجاد انگیزه در همه افراد فقط یک راه مشخص وجود ندارد.
کتاب دیگری که می توانم برای صاحبان کسب و کارهای کوچک معرفی کنم The E-Myth اثر مایکل گربر (Michael Gerber) است. کتابی بسیار عالی است و در تجارت های خرد تغییراتی عظیم به وجود آورده است . کتاب دیگری هست به نام The Leadership Challenge که قویا پیشنهاد می کنم کسانی که در مسیر مدیریت چیزی قرار می گیرند حتما این کتاب را بخوانند.
برترینها
علاقه مندی ها (Bookmarks)