پیش از تعیین هدف این کارها را انجام دهید
اول، اعتقاد؛
دوم، بینش و آمادگی ذهنی؛
سوم، اهداف؛
چهارم، عمل؛ همیشه پشتکار.
ماستین کیپ مینویسد: "اخیراً یکی از مشتریانم از من تقاضای مشاوره در زمینه اهداف کرد. او میخواست اهدافی برای موفق شدن تنظیم کند و از من میخواست او را در این مسیر هدایت کنم.
من به او گفتم این کار تا زمانی که ندانیم چه عواملی در حال حاضر او را از رسیدن به اهدافش بازمیدارند بیهوده خواهد بود. زیرا، شما میتوانید تمام اهداف موجود در دنیا را انتخاب کنید اما چنانچه اعتقاد نداشته باشید که سزاوار تمام آنها هستید به هیچ عنوان به هدف خود نخواهید رسید."
بیایید اینگونه فکر کنیم: میل درونی شما مقدار مشخصی انرژی دارد. مقاومت درونی و اصوات درونیتان که میگویند شما نمیتوانید، نباید و یا سزاوار نیستید چیزی را داشته باشید هم مقدار مشخصی انرژی دارند. و اگر انرژی مقاومت درونی بر انرژی میل درونی بچربد، شما به هدفتان نخواهید رسید.
به همین دلیل است که مردم اهداف بسیاری میگزینند و هیچ اتفاق خاصی رخ نمیدهد.
به همین علت هم ایجاد صفحات چشمانداز و رویاپردازی یا به اصطلاح ویژن چیدن کافی نیست. پاول مک کنا تنها به علت آنکه رویای سخنرانی در رویال آلبرت هال را داشته به آنجا دعوت نشده است. او در قدم اول عمیقاً اعتقاد به امکان تحقق این رویا و در قدم دوم بینش امکان تحقق آن (حتی با وجود آنکه شرایط موجود چیز دیگری نشان میدادند) را داشته است، و مضافاً او چنان ارزشی به زندگی دیگران افزوده که آنها رغبت کردهاند او را مشهور و مشهورتر سازند تا آنجا که او را برای سخنرانی دعوت کنند.
ویژن چیدن و تعیین اهداف کافی نیستند. ما باید اعتقاد داشته باشیم؛ باید یک قصد مشخص (یک دلیل دقیق و محکم برای چرایی انجام یک کار) داشته باشیم؛ ما باید بینش و سرسختی داشته باشیم که بر شرایط فائق میآیند و باید آنقدر پشتکار به خرج دهیم که هدف مورد نظر محقق شود و به کمتر از آن هم راضی نشویم.
اما معمولاً روایتی درونی داریم که از میل درونیمان قویتر است. قدرت این روایت (به هر اندازه که واقعی باشد) به اندازهای است که ما را از رسیدن به هدفمان بازمیدارد. و وقتی این اتفاق میافتد روایت محدود شدن (این کار از عهده من خارج است) را زمزمه میکنیم که خود، روایت قبلی را نیز تقویت میکند. و هنگامیکه ما بدون نگریستن به دلیل اعتقادمان مبنی بر غیرممکن بودن اهداف، آنها را بر میگزینیم، در حال تعیین هدف نخواهیم بود؛ بلکه در بهترین حالت در حال آرزو کردن خواهیم بود.
تعیین هدف با گفتن روایتی تازه درباره آنچه درباره شما ممکن است و چرا ممکن است، و اینکه چرا شیوه کنونی زندگیتان دیگر مناسب شما نیست، آغاز میگردد.
برقراری رابطه عاطفی با قصد شما برای رسیدن به هدفتان همان انرژی مورد نیاز برای شکستن مقاومت درونیتان است. و مانند هر چیز دیگر در زندگی، هرچه بیشتر انجامش دهید، خبرهتر میشوید.
و البته برای انجام این کار نه تنها باید یک روایت تازه زمزمه کنید، بلکه باید خودتان را در جمع افرادی که از این روایت پشتیبانی میکنند قرار دهید. ما در زندگی توسط افراد بسیاری به حاشیه رانده میشویم، افرادی که رویاهایمان را نابود میکنند؛ اما در حقیقت، خودمان با پذیرفتن نظرات و ارزیابیهای آنها درباره شرایط، به جای بررسی شخصی درباره آنچه بیشترین اهمیت را دارد و سپس تأیید خودمان، رویاهایمان را نابود میکنیم.
خوب، شما دوست دارید چه اهدافی در زندگی تعیین کنید؟ منظورم اهداف بزرگ است! روایات درونی و محدودکننده شما چه میگویند؟ چه افرادی در اطرافتان میگویند هدف شما شدنی نیست؟ روایت تازه شما چیست و برای تقویت آن و تحقق رویاهایتان باید چه کسانی را در اطراف خود داشته باشید؟
مانند همیشه، کار واقعی با نظرات سازنده شما آغاز میشود. با گفتگو با دیگران میتوانید از تجربیات آنان آگاه شوید و آنان را نیز از تجارب خویش بهرهمند سازید. پس همین الآن به گفتگو بپیوندید.
بر تر ینها
علاقه مندی ها (Bookmarks)