اااااااایییییییییییی خدااااااااااااااااااا
جمعه یه سری گفتن موشه روحش میاد به خوابمون گفتم شوخی میکنن!
امروز یکی از هم گروهیام گفت عذاب وجدان گرفتم موشه رو کشتیم![]()
اااااااایییییییییییی خدااااااااااااااااااا
جمعه یه سری گفتن موشه روحش میاد به خوابمون گفتم شوخی میکنن!
امروز یکی از هم گروهیام گفت عذاب وجدان گرفتم موشه رو کشتیم![]()
سادگی یعنی فکر کنی کسانی که دورت میزنند،به دورت میگردند....
حماقت یعنی صداقت داشتن با کسی که سیاست دارد....
خیلی خستم.فقط همین...
<a href="http://typeiran.com/r/19340"> تایپایران - مرکز تخصصی تایپ </a>
تو این فکرم که ای خدا ما واقعا واسه فردا درس نداریم عایا؟؟؟؟
هورااااااااااااااا![]()
I am a MINIo0on!
Any problem?
فرداصبح نتیجه نیروی انتظامی میاد...من ازصبح دارم ازاسترس خفه میشم.توروخدادعاکنیدمن قبول بشم وبه آرزوی بچگی هام برسم.فرداخبرشومیدم ب شما....دعاکنیدبرام![]()
صبـح و ظهر و شب بهانه ای بود تــا فکر نکنم امروز . . .
دلم تنگه پرتقالِ من!
یه دوش آب گرم...
یه لباس راحت...
یه چای تازه دم....
یه موسیقی ملایم...،
به درک که خیلی از مشکلات حل نمیشه...!
![]()
دیشب کلی مسئله و سوال و این طور چیزا حل کردم، امروز امتحان تاریخم داشتم که نتونستم به خاطر امتحان اولیه خوب بخونمش
عاقا رفتیم سر جلسه ی امتحان هییییییییییییییییییییچ مسئله ای نیومده بود !!!!!!!!! کل سوالا تشریحی بود.....استاد اومده بالای سرم ازش سوال بپرسم ،
میگم استاد اینا چیه؟؟؟؟؟ میگه حرف نزن گوش بده ببین چی میگم!!!!!!!
این از این امتحان که معلوم نیست چی بشه.......
امتحان تاریخمم که چون خوب نخوندم ، تستی بود اما من کلی از سوالا رو شک داشتم........
اینم از این........
دیگه واقعا خسته شدم
حالا یه امتحان دیگه مونده و خلااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااص![]()
ویرایش توسط Helena.M : 27th January 2014 در ساعت 04:14 PM
این روزا خیلی به این رسیدم که واقعا آرامش در تفکر خیلی تاثیر داره...
سرحسابی یه اهنگ تولد برا بچه ها گذاشت وقتی گوشش دادم یاد اونروزا افتادم...یادش بخیر..چقدر توانا بودم... الان چقدر زمین گیر شدم... یادش بخیر در هر شرایطی که بودیم از تولد گرفته از گردشای علمی از سر کلاس و کسری از ثانیه نبودن استاد و مناسبت های الکی که درست میکردیم گرفته تا خود کلاسا و غذا و چای خوردن و احساس گرما سرما کردن و...پر از بحثای علمی در هر شرایطی بودیم.... خودمونم میدونستیم خل و چلیم!اصولا فقط با خودمون درگیر بودیم! چون هرکسی وارد بحثای ما میشد نتیجه ای نداشت جز
چقدر شاد بودیم!!!
این آهنگم تولد مربیمون گذاشته بودیم! یادش بخیر چقدر اذیتشون کرده بودیم بنده خدا دیگه با خط کش میومدن سالنچقدرم چوب خوردیم
اما ایشون حرص میخوردن که یه کار! یه کار! یه کار! ای بمیرید شما که نمیشه جمعتون کرد!! یه کار انجام بدین!!!
اینجا فقط تمریناتی که من میدمو انجام میدین!! تا سر برمیگردونم کار خودتونو میکنین!!!
اما خدایی ما تمریناتشونو انجام میدادیم! فقط عادت کرده بودیم چند تا کارو با هم انجام بدیم!و اونروز تولدشون هم بچه ها با این آهنگ کلی مسخره بازی در آوردن و همه وسایلای سالن رو بصورت ابزار آلات موسیقی استفاده کردن
تا خلاصه ایشون خندیدند و مهربون شدن... دلم دوباره جمع دخترونه میخواد...
دیگه هیچ اثری ازون ذهنم نیست که وقتی بحثی مطرح میشد راحت از زیر میکروسکوپ گرفته تا پشت تلسکوپ!! بررسیش میکردیم!!!
احساس میکنم تو مرداب فرو رفتم!!! شدم کلاف سردرگمی که حرکت در حد میلیمتر رو هم ازم گرفته....
اصلا ذهنم متمرکز نمیشه!!!! خیلی حس وحشتناکی هست...آلزایمر گرفتم....
احساس میکنم تنوع میخوام!!! شاید دوباره رفتم باشگاه! یا موسیقی رو ادامه دادم! این توو خونه نشستن که باعث نشد بیشتر بخونم!!!
همه انگیزه هامو از دست دادم! همه چی رنگ باخته!!! اصلا ازین مغزم راضی نیستم!!![]()
ستاره ها نهفتم در اسمان ابري
دلم گرفته اي دوست، هواي گريه با من
خب خب خب...امروز چی داشتیم..ی روحیه زخمی..ی اعصاب یویو مانند و ی انگیزه رو به رشد...به نظرم داشته هام کم نیست....
منتظرم دوستم از کردستان بیاد.. وای چقد دوسش دارم..بهم آرامش میده..وجودش ی نعمته توی جای نا آشنا........
چهارشنبه میاد هه نا سه کم!!!
در حال حاضر 2 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 2 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)