۱٫ رنسانس: آغاز تمدن شیطانی غرب
با مهار ظاهری تمدن اسلامی در ایران و مجموعه خدمات دولت عثمانی به غرب، زمینه برای استقرار حاکمیتی که شیطان از روز نخست به دنبال ایجاد آن در زمین بود فراهم شد. این حاکمیت شیطانی لزوماً بدین معنی نبود که تمامی عناصر این تمدن ساخته و پرداخته شیطان باشد، چرا که اساساً شیطان توان انجام چنین عملی را ندارد. در جریان نفوذ در امت موسای کلیم علیه السلام و تشکیل حزب شیطان نیز نهایتاً ثمره ی تلاش های این پیامبر بزرگ در سازمان دهی قوم بود که یکسره در اختیار شیطان قرار گرفت. در اینجا نیز مواد خامی که در اختیار این حزب قرار داشت، عناصری تمدنی بود که از بقایای حکومت بیزانس، تمدن مصطلح اسلامی و از همه مهمتر تمدن واقعی اسلامی-به ویژه در حوزه ی دانش-در آن دوره موجود بود. (۱)
در بازگشتی به گذشته برای تصویر نمودن وضعیت دوره کنونی رنسانس، حدود ۱۰۰۰ سال پیش از این در سال ۳۹۵ م امپراتوری روم-که اینک به آیین مسیحیت درآمده بود-با همان الگوی تکراری اختلاف میان مردمی که نام دینی الهی را بر خود بر می گزینند، به دو پاره غربی و شرقی تجزیه شد. در سال ۴۷۶ م روم غربی مورد تاخت و تاز اقوام ابتدایی و مهاجمی چون ژرمن ها، مجارها و فرانک ها قرار گرفت که همگی نیاکان کشورهای امروزی اروپا هستند. فاصله میان سال ۳۱۳ که در آن کنستانتین، امپراتور روم، با صدور فرمان میلان(۲)، تساهل رسمی نسبت به مسیحیت را اعلام کرد، سال ۳۳۷ که در آن بستر مرگ به عیسی مسیح ایمان آورد، و سرانجام سال ۳۸۱ که در آن امپراتور تئودوسیوس گام نهایی را برداشت و مسیحیت را دین رسمی امپراتوری خواند، با این دو تاریخ ۳۹۵ و ۴۷۶ از لحاظ تمدنی بسیار اندک است و نشان می دهد که حزب شیطان حتی تحمل استقرار رسمی دینی ولو تحریف شده را در اروپا نداشت و مقدمات حمله به آن را فراهم نموده است. در نتیجه ی این حملات شهر رم سقوط کرد و جلوه های تمدنی روم چون شهرنشینی، تجارت و دانش نیز برای مدت ها به فراموشی سپرده شد. این آغاز دورانی بود که در مقابل قرون قدیم-که دوران تمدن های یونان و روم باستان را در بر می گیرد-و قرون جدید پس از رنسانس، دوره ی “قرون وسطا” نام گرفت.
این نوع نامگذاری متأسفانه رنسانس را نقطه محوری تحلیل تاریخ تمدن قرار داد. از آن جا که عمده تاریخ نگاری ها و تحریفات آن مربوط به پس از این دوره می باشد، این تصور قالبی به شکلی جداناشدنی به عنوان یکی از باورهای جدی مردم جهان در آمد. بر اساس این باور هر آن چه که در دوره قرون وسطا شکل گرفته-از جمله حاکمیت دین و کلیسا به عنوان مهمترین ممیزه ی آن-ابتدایی، عقب مانده و منفور است و تمدن واقعی بشر مربوط به دوران پس از این روزهای تاریک است که از حاکمیت دین خلاص شد و به سوی انسان محوری حرکت نمود.
اما روم شرقی از این حملات مصون ماند و آنچه پس از این در تاریخ-از جمله تاریخ اسلام-به نام روم مشهور است این بخش شرقی از آن است که تا شروع رنسانس به حیات خود ادامه داد. در بخش غربی که فئودال ها و شوالیه ها به حاکمیت رسیده بودند، جریان علم و دانش و تمدن سازی به شکلی ضعیف و نه مشابه آنچه در سرزمین های اسلامی اتفاق افتاد، تنها در کلیسا پی گیری می شد. این ایفای نقش مهم در حفظ علم و دانش در آن شرایط بحرانی، بعدها به عنوان انحصاری کردن دانش اتهامی جدی متوجه کلیسا نمود.
ادبیات، فلسفه، منطق، ریاضیات، و نجوم، مواد درسی و علمی دیرهای راهبان مسیحی بود که اختصاص به امر آموزش داشت. در این دیرها ظاهراً برخلاف آنچه در تمدن اسلامی گسترش یافت، خبری از علوم تجربی نبود. همین امر اندک اندک منجر به دورشدن کلیسا از مردم و فراهم شدن زمینه شکل گیری پروتستانتیزم شد. امور کلیسا به شکل متمرکز و زیر نظر پاپ از طریق سراسقف ها که بر تمامی کلیساهای یک کشور نظارت داشتند، و جدا از حاکمیت فئودال ها اداره می شد. فئودال ها حق دخالت در امور کلیسا را نداشتند و این امر در طول زمان قدرت زیادی برای پاپ و کلیسا ایجاد نمود.
از لحاظ سیاسی و اجتماعی نیز ساکن شدن این اقوام همراه با مسیحی شدن آنان صورت گرفت. شارلمانی پادشاه فرانک ها که بزرگترین پادشاه اروپا در نیمه نخست قرون وسطا دانسته شده، با همراهی پاپ، مسیحیت را در اروپا گسترش داد. پس از شارلمانی از استمرار الگوی قدرت او جلوگیری شد و در شرق اروپا روس ها و مجارها و در غرب آن انگل ها و ساکسون ها در بریتانیا، فِن ها در فنلاند و دَن ها در دانمارک مستقر شدند. مدیریت صحنه در روم و سرزمین های اسلامی هر دو از یک الگوی تکراری و شیطانی تبعیت می کرد. در دوران معاصر و پس از انجام مأموریت و سپس بروز ناتوانی در این الگوی اروپایی، اتحادیه اروپا مسؤولیت انسجام دوباره این قاره را برعهده گرفته است.
در جریان جنگ های صلیبی و تحولات پس از آن شهرنشینی مجدداً احیا شد و سبب تضعیف فئودالیسم و قدرت فئودال ها شد. اندک اندک نقشه جدید اروپا برای انجام مأموریت تازه در حال شکل گیری بود با اخذ مالیات از فئودال ها و مراجعه آنان به بازرگانان و بانکدارها-که شغل مورد علاقه یهودیان بود-اقتصاد شهرنشینی با غلبه بر اقتصاد فئودالی در دست این گروه متمرکز شد. پادشاهان در مقابل فئودال ها قدرت یافتند و با برقراری حکومت مقتدر مرکزی، امر تجارت را تسهیل نمودند. افزایش قدرت سیاسی، نظامی و اقتصادی پادشاهان موجب دخالت آنان در امور کلیسا و محدود شدن قدرت پاپ شد.
ادامه دارد ....
علاقه مندی ها (Bookmarks)