«توماس ادیسون » در سنین پیری، پس از اختراع لامپ، یکی از ثروتمندان آمریکا به شمار می رفت و درآمد سرشارش را تمام و کمال در آزمایشگاه مجهزش که ساختمان بزرگی بود هزینه می کرد. این آزمایشگاه، بزرگ ترین عشق پیرمرد بود و هر روز اختراعی جدید در آن صورت می گرفت.
در دسامبر سال ۱۹۱۴، نیمه های شب، از ادارۀ آتش نشانی به «چارلز» پسر ادیسون، اطلاع دادند که آزمایشگاه پدرش آتش گرفته و در حال سوختن است؛ به واقع کاری از دست کسی برنمی آید و تمام تلاش مأموران آتش نشانی فقط برای جلوگیری از گسترش آتش به سایر ساختمان های اطراف است. آنها تقاضا داشتند که موضوع به نحو قابل قبولی به اطلاع ادیسون پیر رسانده شود.پسر با خود اندیشید که ممکن است پدر پیرش با شنیدن این خبر، سکته کند؛ لذا از بیدار کردن او منصرف شد و خودش را به محل حادثه رساند. با کمال تعجب دید که ادیسون در مقابل ساختمان آزمایشگاه، روی یک صندلی نشسته و موهای سفیدش در برابر باد، مواج است و سوختن حاصل تمام زحمات عمرش را نظاره می کند!قلب پسر به درد آمده بود، زیرا که می دید پدر پپیر ۶۷ ساله اش با دیدن چنین صحنه ای در بدترین شرایط عمرش به سر می برد. چارلز تصمیم گرفت جلو نرود و پدر را آزار ندهد…ناگهان پدر سرش را برگرداند و پسر را دید و با صدای بلند و سرشار از شادی گفت: پسر، تو اینجایی؟ می بینی چقدر زیباست! رنگ آمیزی شعله ها را می بینی؟ حیرت آور است! من فکر می کنم که آن شعله های بنفش به علت سوختن گوگرد در کنار فسفر به وجود آمده. وای خدای من! خیلی زیباست! کاش مادرت هم اینجا بود و این منظرۀ زیبا را می دید. کمتر کسی در طول عمرش امکان دیدن چنین منظرۀ زیبایی را خواهد داشت. نظر تو چیست پسرم؟پسر، حیران و گیج جواب داد : پدر، تمام زندگی تان دارد در آتش می سوزد و شما از زیبایی رنگ شعله ها صحبت می کنید؟!؟! چطور می توانید؟! من تمام بدنم دارد می لرزد و شما خونسرد نشسته اید؟!پدر گفت : پسرم، از دست من و تو که کاری بر نمی آید. مأمورین هم که تمام تلاش شان را می کنند. دراین لحظه بهترین کار، لذت بردن از منظره ایست که دیگر تکرار نخواهد شد. در مورد آزمایشگاه و بازسازی آن فردا فکر می کنیم. الان موقع این کار نیست. به شعله های زیبا نگاه کن که دیگر چنین فرصتی را نخواهی یافت!
.
علاقه مندی ها (Bookmarks)