خدایا گریه ی دل شکسته ها چقدر می ارزه؟!
نمیدونم چی بگم!موندم!
باورم نمیشه استرس این کارو بتونه با هام بکنه!
هرچی بود از امسال شروع شد....تو دوران امتحانات....!
بهم میگن تو استرسی نیستی...مامانم!بابام!هه...این ا دیگه کین!از بقیه چه انتظاریه!من هرچی هست میریزم تو خودم!
میترسم....!دارم تاوان پس میدم!
میدونم بیماریم درمان داره اما طولانی....اخه من که 15 سال سن دارم.....از درسم کلی عقب میافتم!از ارزوهام فاصله میگیرم...!
دیوونه میشم وقتی میشنوم دختر همکار بابام بخاطر ام اس تو فاصله ییه سال فوت کرد!دختر دومش بخاطر ام اس یه سال بعد فوت کرد و حالا دختر سومش یه دفعه بدنش ول شده...!
دوستم،همکلاسیم!امسال خداروشکر باهاش همکلاس نبودم...پارسال بود!وگرنه دق میکردم!
تو امتحانات نیمکت پشتم می شست!زمان امتحان که تموم میشد میگفت من نمیتونم از رو برگت ببینم!سرش غر میزدم ...!واقعا دیگه نمیدونستم چیکار کنم...؟!برگم رو میز بود خودم رو زمین نشسته بودم!
حالا میدونم ام اس داره!
استرسم دوبرابر شده...!هنوز ازمایش ندادم پس فردا میرم میدم!!اما میدونم هست...!اینقدر مامانم تو گوشم خونده که دیگه جرات ندارم سرچ کنم تو گوگل ببینم دنیا چه خبره!!
از اون ور بابام:هی بهت گفتم سر این چیزای بیخودی حرص نخور...خوبه الان؟!میفهمی؟!
همش بخاطر فشار مدرسه...از بس امسال امتحان و...بود!نمیتونم بیخیال باشم!
امسال کلا استرسم از حد گذروند...!یه روز صبح بلند شدم...سر امتحان جغرافی بود!قبلشم به دلایلی نگران دوستم بودم....!شبش که خوابم نبرد!صبح هنوز بلند نشدم اوردم بالا...هیچی نخورده بودم!کسیم خونه نبود!با معده ی خالی اورده بالا..!ببخشید!هیچ وقت اینجوری نشده بودم تا حالا!
بیخیال دیگه گذشت...!مهم الانه...!
امروز خیلی روز جرتی بود!نصف بچه ها نیومدن مدرسه...!معلمامون هنوز پامونو نذاشتیم تو کلاس نمره هارو اعلام کردن!
زنگ اول مردم،زنده شدم!اما به هرحال نتیجه ی خوبی داشته!تونستم از عهده اش بر بیام!
زنگ دوم،مردم،رنده شدم!اینم خوب بد!
اما زنگ سوم...!انتظار نداشتم نمره ی ریاضیم به این بدی بشه...!واسه ی من امتحان رایضی خیلی اسون بود!
وقتی خانم جهان بخش بهم گفت بلندشو حدس بزن چند شدی گفتم 19
گفت نــــــــــــــــــــــــ ــــــــه!عوض کردم گفتم 18 !باز گفت نــــــــــــــــــــــــ ـه!فکر کردم داره شوخی میکنه!میخندیدم!اما نه!نشستم سر جام!گریه نکردم مثل تمام بچها های دیگه!نزدم تو سرم خودم(مسخره هست)!تو دلم اشوب بود!حالم بد بود!تپش قلب شدید داشتم از صبح که ظهر اوج گرفت!هیچی نگفتم!بهش گفتم برگمو بده اشتباه کردی!گفت نـــــــــــــــــه!سعی کردم خودمو کنترل کنم...!نمیدونم تبلیغ گوشی جی ال ایکسو دیدین؟!
با خودم میگفتم من، سلی ناز،قدر تمندو هوشمند....!

اروم میشدم!چه روشی کشف کردم برای حفظ خونسردی...!به به!
اومدم خونه....!با مامانم تلفنی صحبت کردم عین خیالش نبود وقتی نمرمو گفتم!عصبانی....به فنــــــــــــــــــــــا ر....به درکـــــــــــــــــــ...!ی ه دیپلم میخوای بگیری داری خودتو میکشی،مریض میکنی!!!!!!

نمیخوام...!میام با خودم میبرمت....!خخخ...کجا اونوقت مادر جان؟!(بی خیال جو گیر شد باز)
حالا کلا بعد این همه پرحرفی....میخوام بگم:به جان خودم این استرس ادمو میکشه

(میدونم خودتون میدونستید،نزنید حالا تو ذوقم)
من قبلنا اصلا جدی نمیگرفتم...والا...!یعنی اصلا دنبال راهی واسه کاهش استرسم نمیگشتم!یه ذره استرسو همه دارن!اما کم کم زیاد شد...!الانم شده این....!
میتــــــــــــــــــــــ ــــــــرسم....!خیـــــــــ ـــــــــــلی!اما به قول دوستم درمان داره!اما طولانی....مهم مهم صبر منه!
بازم میگم من سلی ناز،قدرتمندو هوشمند......!

(خلم شدم رفت پی کارش!)
علاقه مندی ها (Bookmarks)