راز هشتم اسفند قنواتيها چه بود؟



عليرضا محمدي
هشتم اسفندماه براي خانواده قنواتي روز خاصي است. اين خانواده در هر شرايطي كه باشند، در هرحال و هوايي و هر موقعيتي، محال است اين روز را از ياد ببرند. دو اتفاق تكاندهنده در هشتم اسفند، اين روز را براي قنواتيها ماندگار ميكند. اولي در سال ۶۲ به وقوع پيوست. زماني كه حسن قنواتي، دومين فرزند اين خانواده هشتم اسفندماه در عمليات خيبر به شهادت رسيد. دومين اتفاق هم درست سه سال بعد در هشتم اسفند ۱۳۶۵ و طي عمليات كربلاي۵ افتاد. اين بار حبيب قنواتي پنجمين فرزند پسر خانواده در اتفاقي نادر درست در همان روزي كه برادر بزرگترش عهدنامه عشاق را به امضا رساند، او نيز به شهادت رسيد و آسماني شد. اين طور است كه ماشالله قنواتي، برادر اين دو شهيد از هشتم اسفند فراموش ناشدني برايمان سخن ميگويد. با او كه خود از رزمندگان دوران دفاع مقدس است، براي دقايقي همكلام شديم تا از حسن و حبيب و ماجراي قريب شهادتشان به فاصله سه سال از هم و درست در هشتم اسفندماه گفتوگو كنيم.

دو برادري كه نذر امام حسين(ع) بودند
گاهي اوقات نگاهي گذرا به زندگي دو برادر شهيدم مياندازم و آن هنگام است كه شباهتهاي خاصي بين آن دو ميبينم. شك ندارم كه نزديكي قلوب اين دو شهيد باعث شده كه زندگيشان از جهات گوناگون سرنوشتي مشابه به خود گيرد. يكي از اين اتفاقات درست در زمان كودكي هر دو رخ داده است. آن طور كه مادرمان تعريف ميكند، برادر بزرگمان حسن در كودكياش سخت بيمار ميشود و پزشكان از او قطع اميد ميكنند، به همين خاطر پدر و مادرم تنها راه چاره را توسل به امام حسين(ع) مييابند و نذر ميكنند كه اگر حسن زنده ماند در تمام عمرش دو ماه محرم و صفر را سياه بپوشد. پس از اين نذر حسن بهبود مييابد و از مرگ ميرهد اما جالب اينجاست كه نظير همين اتفاق براي حبيب آن هم يك دهه بعد ميافتد. به اين ترتيب كه حبيب نيز پس از تولد و گذشت يكي دو سال از عمرش دچار بيماري سختي ميشود و درست همانند حسن، خداوند او را به آبروي اباعبدالله(ع) شفا ميدهد و حبيب نيز نذر امام حسين(ع) و دستگاه عزاداري سيد و سالار شهيدان ميشود.

حسن پدر معنوي حبيب
خانواده قنواتي از پدري بسيار مذهبي برخوردار بود كه در زمان فوتش در سال ۱۳۵۷ به جز اندكي مال دنيا، ارثيهاي از تربيت نيكو را براي فرزندانش برجاي گذاشت. مرحوم شكري قنواتي چنان به انجام فرايض ديني اصرار داشت كه در زمان فوتش از حبيب كه پسر دوم بود خواست به برادران كوچكترش نماز را بياموزد و در اين كار اصرار ورزد. به همين خاطر رابطه پدرانهاي بين حسن، حبيب، من و برادر كوچكترم به وجود آمد. لذا حسن حكم پدر معنوي ما را يافت و پس از مرحوم پدرمان، سعي كرد ما را با تربيت ديني بار بياورد. از موفقيت او در اين راه همين بس كه برادرمان حبيب به عنوان يك شهيد تحت تربيت حسن راه رشد و تعالي طي و در نهايت سعادت شهادت را كسب كرد.

تولد يك شهيد
حسن به عنوان اولين شهيد خانواده قنواتي در سال ۱۳۳۴ در ماهشهر به دنيا آمد. خانواده ما چند سال بعد به اهواز نقل مكان كرد و ما در اين شهر بزرگ شديم. حسن از همان زمان كودكي به محيط مسجد علاقه زيادي داشت. به خاطر اينكه مساجد در پيروزي انقلاب حكم يك سنگر براي مبارزان را داشتند، حسن نيز به سرعت وارد مبارزات انقلابي شد. چنانچه در تظاهرات و تجمعات ضد رژيم شركت ميكرد. او كه تحصيلاتش را تا ديپلم ادامه داده بود و هميشه نيز از شاگردان ممتاز بود، همواره سعي ميكرد برادران كوچكترش را از مسائل ديني و شرايط روز آگاه سازد. حسن پس از پيروزي انقلاب نيز همچنان روند مبارزاتي خود را حفظ كرد و به تشويق او ما در بسيج عضو شديم. هرچند كه به خاطر داشتن بنيانهاي فكري- مذهبي پيروي از انقلاب در خانواده قنواتي موروثي شده بود.

برادرم حبيب!
حبيب متولد ۱۳۴۴ و از من دو سال بزرگتر بود. با توجه به فاصله سني كممان ارتباط قلبي عجيبي بين من و او وجود داشت. از آنجا كه دوران نوجواني ما درست مصادف با سالهاي اول انقلاب و متعاقباً دفاع مقدس بود، يكي از شوخيهاي ما اين بود كه براي همديگر طلب و آرزوي شهادت ميكرديم، چنانچه قبل از شهادتش نيز مرتب اين شوخي را با او ميكردم. در روز شهادت حسن همه برادران سياه پوشيده بودند، جز من كه ميگفتم نبايد دشمن شاد شويم. يادم است حبيب از اين كارم ناراحت شد، هرچند دليلش را توضيح دادم اما همچنان مكدر بود. به همين خاطر روز شهادت خودش، سياه برتن كردم تا مبادا حبيبم از من ناراحت شود. حبيب جواني خوش اخلاق و ورزشكار بود. در رشته تكواندو چندين سال فعاليت داشت چنان كه به كمربند مشكي هم رسيد. اگر از من بپرسند كدام صفت حبيب را بر صفات حسنهاش رجحان ميدهم، متانت توأمان با پاكياش را مثال خواهم زد.

اولين ۸ اسفند
تاريخ معاصر كشورمان اسفند ۱۳۶۲ را با عملياتي غرور آفرين ميشناسد كه آن را خيبر ميناميم. در اين عمليات من و سه تن از برادرانم شركت داشتيم. يادم است در آن تاريخ من كه ۱۶ سال داشتم براي آموزش نظامي اعزام شده بودم. تا روز ۲۱ اسفندماه هم در مأموريت بودم تا اينكه در بازگشت متوجه شدم حسن در هشت اسفندماه طي عمليات خيبر به شهادت رسيده است. در زمان اطلاع من، چيزي در حدود ۱۵ روز از شهادت حسن ميگذشت و كسي جرئت اين كه موضوع را به مادرمان بگويد نداشت. البته نيامدن جسدش هم مزيد برعلت بود. اما به هرحال همرزمان حسن كه در مشهد او حضور داشتند، گواهي به شهادتش دادند و ما نيز توانستيم مادر و خواهرم را با اطمينان بيشتري مطلع كنيم. همزرمان حسن در خصوص نحوه شهادتش ميگويند در اثناي عمليات او كه آرپيجيزن بوده، به همراه تعدادي از آرپيچيزنهاي گردان، چند تانك دشمن را ميزنند. يكبار كه حسن بلند ميشود تا موشكي را شكليك كند، يك گلوله به كلاهش ميخورد و آن را سوراخ ميكند. همرزمانش فكر ميكنند گلوله به سرش اصابت كرده، اما شهيد حسن ميگويد طوري نيست و بار ديگر از جا بلند ميشود و اين بار تيربارچي تانك، چند گلوله به سينهاش شليك ميكند و يكي از گلولهها قلبش را ميشكافد. حسن قنواتي، متولد ۱۳۳۴ در ماهشهر، هشت اسفند ۱۳۶۲ و در سن ۲۸ سالگي مسافر كاروان شهادت ميشود. اين در حالي بود كه دخترش فاطمه تنها هفت، هشت ماه داشت و ۱۶ سال بعد كه پيكر مطهرش در تفحص شناسايي شد و به خانه برگشت، فاطمه ۱۷ ساله تنها توانست استخواني از پدر را آن هم براي لحظاتي مشاهده كند.

دومين ۸ اسفند
دست تقدير روزگار برآن بود تا شهادت دو برادرمان را درست در يك روز و البته با سه سال فاصله قرار دهد. اين بار عمليات كربلاي۵ بهانهاي شد تا حبيب قنواتي نيز به برادر شهيدمان حسن بپيوندد و درست هشتم اسفندماه شهد شهادت را بنوشد. درست هفتم اسفندماه ما مشغول تدارك سومين سالگرد حسن بوديم كه حبيب و عباس خبر دادند نميتوانند مرخصي بگيرند و خودشان را به مراسم برسانند. جالب اينجاست كه در لحظه شهادت حبيب برادر ديگرمان حاج عباس او را همراهي ميكرد و از نزديك شاهد اين واقعه بود. عباس كه در عمليات كربلاي۴ يك بار از كمند محاصره دشمن جسته بود، در مرحله اول كربلاي۵ نيز مجروح شد و كمي بعد با بهبودي نسبي به منطقه بازگشت. او تعريف ميكند كه حبيب به عنوان آرپيجيزن گردان براي اينكه نگذارد حتي يك تانك دشمن سالم از پاتك به خطوط خودي برگردد، به دنبال آنها ميدويده و تنها با دستور شهيد طارق عطاري مسئول دستهشان بازگشته بود. حاج عباس تعريف ميكند كه در گير و دار نبرد با تانكها، او و حبيب و طارق عطاري با كمي فاصله كنار هم ايستاده بودند. ناگهان خمپارهاي به سمتشان شليك ميشود و عباس فرصت ميكند درازكش روي زمين بخوابد اما حبيب و طارق ديرتر متوجه ميشوند و به اين ترتيب تن و به خصوص سر و صورتشان مملو از تركشهاي خمپاره ميشود و به شهادت ميرسند. حبيب نيز اينگونه هشتم اسفندماه سال ۶۵ به برادر شهيدش حسن پيوست.

چرا ۸ اسفند؟
پس از شهادت حبيب بارها به اين موضوع فكر كردم كه چرا بايد اين دو برادرم درست در يك روز به شهادت ميرسيدند. نزديكي دلهاي اين دو عزيز ميتوانست يك دليل عمده باشد اما من همچنان به دنبال يافتن دليل اصلي آن بودم تا اينكه خوابي را كه قبل از شهادت حسن ديدم به ياد آوردم. يادم است ششم اسفندماه سال ۶۲ بود كه در خواب ديدم عباس شهيد شده است. روز بعد يعني هفتم اسفند خواب ديدم حبيب شهيد شد! روز بعد هم كه حسن در عالم واقع به شهادت رسيد. اين رؤيا در يادم بود تا اينكه هفتم اسفندماه ۱۳۶۵ طي دعاي كميلي كه به مناسبت سومين سالگرد شهادت حسن برگزار كرده بوديم، احساس كردم حادثهاي در شرف افتادن است و چون از قبل شهادت عباس و حبيب را در خواب ديده بودم، از خدا خواستم به خاطر اينكه عباس داراي فرزند است، اگر قرار باشد يكي از آنها به شهادت برسند او حبيب باشد. نميدانم دعاي من در اين امر دخيل بوده يا نه، ولي ديدن آن خواب در سال ۶۲ و اينكه حبيب و عباس نيز همان ايام همانند حسن در عمليات خيبر حضور داشتند، مرا به اين فكر واميدارد نكند قرار بوده حبيب در همان روزها به شهادت برسد و در واقع برات شهادت را از قبل دريافت كرده بود، اما بنا به مصلحتي اين امر به تعويق ميافتد و درست هشتم اسفندماه سه سال بعد يعني در سال ۶۵ به شهادت ميرسد.


منبع: وبگاه جامع دفاع مقدس ساجد
http://www.sajed.ir/detail/92279