دوستای عزیز تازه دست به قلم شدم نظربدین
چندروز کهنه دفن شده بین واژه های خاکی کتاب های قدیمی ...
چند روز سرد
روزهایی که اسمان زمستانی بود و به خاکستری تمایل داشت
دختری از جنس خورشید
در15 درجه فارانهایت
نقطه داغ وکوچکی بود درچنگال گرگ ها
خون سرخش چه ماهرانه باسفیدی برف ها طراحی شده بود
سوز سرما
و
بوی سگ خیس
بوی سوختن کفش های پاره پیرمرد سورتمه سوار
مطبوع و وحشتناک بود
دخترک می توانست جیغ بکشد اما نکشید..
میتوانست مبارزه کند واز چنگ گرگ ها بیرون بیایید
اما..
نکرد
اجازه داد تا قدیسه وجودش به چنگال گرگ ها نجس شود
آن ها لیسش می زدند
دندان هایشان رابه رخ او می کشاندند
واز اتش طمع شان بخارهایی اطراف دهانشان پدید می امد
وبلور یخ های شفاف روی یال های گرگینه ها می درخشیدند
وسایه سردشان راه روزنه های افتاب راطلسم می کرد
در ان روزهای برفکی
قدیسه داستان چه ساده لوحانه گرما را به خاطر نمی اورد
انتقاد کنید خوشحال میشم
علاقه مندی ها (Bookmarks)