همه عمر بر ندارم ازين خمار مستي
كه هنوز من نبودم كه تو در دلم نشستي
اهم اهم
من توپخونه نشدم آخرش
الان اومدم كافي نت دانشگاه
مسئول جديدش رفيقمه قبلا هواشو داشتم!!
بايد ديد چي ميشه
همه عمر بر ندارم ازين خمار مستي
كه هنوز من نبودم كه تو در دلم نشستي
اهم اهم
من توپخونه نشدم آخرش
الان اومدم كافي نت دانشگاه
مسئول جديدش رفيقمه قبلا هواشو داشتم!!
بايد ديد چي ميشه
بسم الله الرحمن الرحیم لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم
سلام
امروز و دیروز طی دو ساعت کل وسایل اضافیم رو از قبیل نزدیک 300 ، 350 تا از نقاشی هایی که از کودکی کشیده بودم ، کلیه وسایلی که مال دوران تحصیلم بود ( فقط برګه ها قطر 30 ، 35 سانت داشت ) جز کارنامه ها ، تحقیقاتی که انجام داده بودم ، دفتر های خاطرات هر چی شماره و آدرس توش بود نوشتم ، بعد شماره هاش رو پاره کردم کسی تو بازیافت پیدا نکنه، 50 ، 60 تا نقشه از شهر های ایران ، یه سری کتاب ، یه کمم یادګاری و چند وسیله ی دیګه رو انداختم بازیافت !
دفتر مشق اول دبستان یا 300 تا برګه فقط مال پوشه ی اول دبستانم بود ، همه رو ، حالا هر چی می نداختم دور خواهرم میګفت بده من
( مثلاً نقاشیا رو ) و منم می ګفتم می خوام بندازم دور تو میګی بده من ؟
، از آخر بهم ګفت خیلی بی احساسی که اینا رو میندازی دور ...؟!
ولی خب جالب بود ، از این سبک تحولات خوشم میاد ، مادرم که متوجه نشدن جز لحظه ای که نقاشیا رو انداختم دور یه خبرچین لو داد، یکم سرزنش و باز کار خودم ... یه سری تابلو داشتم اونا رو هم فرستادم مادرم بدن به کسی ، موند فقط تابلوهایی که بچګی کشیدم که بندازم دور ، کسی متوجه بشه ، هیچی دیګه ، بعداً یه جوری سر به نیست می کنم اونا رو هم
، چند تا یادګاری از رفتګان هم نګه داشتم که خب حیفه این موردا دیګه ...
انقده خلوت شد ... آخیش ... بعد از 14 سال نګه داشتن طی دو ساعت سر به نیست شدن !!
وقتی مادرم متوجه شدن میګن بهش ګفتم یه دستی به اتاق بزن نه که هر چی داری بریز دور ، خخخ
حالا وسایل بی کاربردِ دیګه هم مال بقیه بود ، برداشتم بندازم دور ، میګن به وسیله های ما دیګه چی کار داری بذار سر جاش، منم می ګفتم خب به چه درد می خوره ، یه روزی می خواد به کار بیاد نیاد حالا ، بندازین دور خلوت شه ، والا ، وقتی هم بخواد به کار بیاد فراموش می کنید احتمالاً به درد می خورده و بعد از اتمام کار یادتون میاد ، پس بفرستید بره ... تهش میذاشتم سرجاش !
یادمه یه بار با مادرم خونه تکونی می کردیم و من وسطای ابتدایی بودم ( سوم ، چهارم ) هر چی سرویس ملامین و استیل بود ، فرستادم رفت !بعد واسه سفر از این سبک ظرفایی که هست ګرفتیم ، پدرم همیشه میګن اینا چیه
، استیل برا بیرون شهر خوبه ، و دیګه سفالی می بریم همیشه ، هم سنیته و هم قشنګ و راحت !
شکست هم فدا سر من
***
اینا به کنار ، برامون مهمون اومده و باز هم خواهد اومد قطعاً ، و فردا از 6 صبح قرار بود پیاده با مادرجان بریم حرم از شاندیز ، تازه مامانم راضی شدن از شاندیز بریم ( یه خواب جالب دیدم تعریف کردم مامانم ګفتن پس از اولش پیاده میریم منم خوووشحال) ، این همه هم سلام باید برسونم
، فقط امیدوارم مادرم نه نګن وګرنه ...
تنهایی نمیذارن برم پس خدایا خودت کاری کن بیانا
!!! در هر حال قدمشون رو چشم ... میزبانیم دیګه
ولی من فردا کار خودم رو میکنم
ویرایش توسط "VICTOR" : 31st December 2013 در ساعت 04:08 PM
عمر فانیه !
دیروز تشیع جنازه یکی از فامیل های دور مادری بود .
بنده خدا عمرشون رو کرده بودن حدود 83 سالی داشتن ، خلاصه رفتیم و مراسم تشیع جنازه بود . نوبت فاتحه خوندن بود ، دور قبر هم شلوغ ، من دلم خواست برم و فاتحه ای بخونم به خیرشون
خیلی خیلی شلوغ بود بعد قبرشون هم کنار جایی بود که شیب داشت و تنها جایی که خلوت بود اونجا بود و منم قصد کردم از همون قسمت رفتم که باز هم شانس من با اینکه توی سراشیبی بود باز چند نفر اومدن جلو و من عقب موندم ، دیگه به زور با ببخشید گفتن و اینا رفتم جلو ولی حدودا شیب اونجا 45 درجه بود و با تمام اینها دست من همچنان به خاک قبر هم نمیرسید . اون همه تلاش کرده بودم و تا اون جلو رفته بودم، حیف بود( به عبارت دیگه ضایع میشدم ) بدون فاتحه برگردم . خلاصه کلی دستم رو دراز کردم و کش اومدم دیدم نمیرسم ، یک مقدار گل گذاشته بودن روی خاک به برگ یکیشون بسنده کردم و برگ رو گرفتم به نیت خاک حالا توی اون شرایط فاتحه فرستادن یادم رفته بودبعد یادم افتاد میشه جای فاتحه 3 تا صلوات هم فرستاد و از این بابت خداروشکر کردم . سریع 3 تا صلوات رو فرستادم آخر صلوات دوم بود که برگه کنده شد و دوباره دولا شدم با هزار بد بختی و یه برگ دیگه رو گرفتم خواستم بیام عقب که داشتم می افتادم روی قبر به کمک دو تا از خانم ها بود که خداخیرشون بده نیوفتادم . بعد که مامان ناظر این وظعیت من بود گفت دخترم از دور هم شما فاتحه بفرستی به خیرشون میره ، نیاز نیست اینقدر سختی بدی به خودت اگر شرایط مناسب نیست
تنها موردی که بابتش خداروشکر میکنم این بود که هر کسی سر قبر توی حال خودش بود و کسی متوجه شیرینکاریای من نشد
خلاصه کلی از کار خودم خندم گرفت و خجالت کشیدم . (امیدوارم واقعا فاتحه با این مشقت خیرش بهشون برسه)
ویرایش توسط Sa.n : 31st December 2013 در ساعت 10:37 PM
" برای آنکه در زندگی پخته شویم نباید هنگام عصبانیت از کوره در برویم "
امروز کلی خسته شدم
در واقع امروز روزی بود که قرار بود کمی استراحت کنم ولی بیشتر خسته شدم
مهم نیست
مهم اینکه پدرم اومدم اصفهان بعد از 2 ماه و خورده ایی دلم کلی تنگیده بود
برای همین کلا خوشحالم![]()
شاید ....
خوبم
امشب جواب داد
و ازینکه امیدواریشو بدست اورده خوشحالم
امیدوارم خداهم کمکش کنه تا توانایشو دوباره بدست بیاره
خدایا ازت ممنونم![]()
منزه است خداوندي كه برطرف كننده ي غم هاست.غم و مشكل مرا برطرف كن بر ضعف و كمي چاره ام رحم كن و مرا از جايي كه گمان نميكنم روزي ده اي رحم كننده ي رحمت كنندگان
داره برف میاد با دون های درشت،هوا هم حسابی دلگیره...
![]()
سلام امروز میخوام یه قصه براتون بگم که قصه ی دو تا از آدمای اینجاست یکیش خودممیکی دیگشم دخمرم سلینازه
قصه ی ما از اینجا شروع میشه منو سلیناز به فاصله ی یکی دو ماه از هم عضو سایت شدیم و هم دوره بودیم تقریباکلا از اول با هم خوب بودیم
یه حسی همیشه منو پیش سلیناز میبرد
الانم دو تایی باهم داریم میریم از بس به هم علاقه داریم
از شوخی گذشته منو سلیناز داریم با این پست از همتون خداحافظی میکنیم یه مدتی سایت نمیایم دلایل زیادی داره نیومدنمون یکیش اینه که دوتایی میخوایم درس بخونیم(به خدا میخوایم بخونیم جدی میگم چرا باور نمیکنید؟
)البته یه دلیل خیلی مهم تری هم هست که خب همشو نمیشه گفت ولی خب یه عده هستن که سلینازمو خیلی اذیت کردن سلینازم خیلی حرص خورده دیگه تحمل نداره الان دوم دبیرستانه میره ولی دانشجو پزشکی (پزشک گوش و حلق و بینی) برمیگرده
اما خود من
من همیشه سعیم این بود که کسی از دستم ناراحت نباشه ولی خب نشد که بشه ولی خود منم خیلی حرص خوردم. میخوام به اون شخص عزیز بگم که دچار سوء تفاهم شده بود و اصلا اون چیزی که اون فکر میکنه نبود امیدوارم اینو باور کنه
به امید اینکه منم وقتی برمیگردم دانشجوی مهندسی باشم
خداحافظ همه![]()
سلام دارم از تنهایی میمیرم عین مونگلا دارم روی صندلی کامپیوتر کپک میزنم همونچور ک بعضیاتون میدونین(الهام جون تحویل بگیر بعضیا!)امتحان فیزیک داریمو از سمپاد میاد از استرس رو به موتم دعا کنید برام![]()
به دلایلی حذف کردم نوشته هارو.....ببخشید
ویرایش توسط معمار حانیه : 7th January 2014 در ساعت 11:30 AM
من ترسیم کردن را به حرف زدن ترجیح میدهم،
زیراترسیم کردنسریعتر است و مجال کمتری برای دروغ گفتن باقی میگذارد.
(لوکوربوزیه)
روز معمولی بود.
ویرایش توسط mamadshumakher : 7th January 2014 در ساعت 11:57 AM دلیل: مطالب اضافی پاک کردم.
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)