یکی از نامههای بابا لنگ دراز به جودی ابوتجودی! کاملا با تو موافق هستم که عدهای از مردم زندگی نمیکنند و زندگی را یک مسابقه دو میدانند و میخواهند هر چه زودتر به هدفی که در افق دور دست است دست یابند و متوجه نمیشوند که آنقدر خسته شدهاند که شاید نتوانند به مقصد برسند و اگر هم برسند ناگهان خود را در پایان خط میبینند. درحالی که نه به مسیر توجه داشتهاند و نه لذتی از آن بردهاند.دیر یا زود آدم پیر و خسته میشود، درحالی که از اطراف خود غافل بوده است.آن وقت دیگر؛ رسیدن به آرزوها و اهداف هم برایش بیتفاوت میشود و فقط او میماند و یک خستگی بیلذت و فرصت و زمانی که از دست رفته و به دست نخواهد آمد.جودی عزیزم! درست است، ما به اندازه خاطرات خوشی که از دیگران داریم آنها را دوست داریم و به آنها وابسته میشویم. هرچه خاطرات خوشمان از شخصی بیشتر باشد، علاقه و وابستگی ما بیشتر میشود.پس هر کسی را بیشتر دوست داریم و میخواهیم که بیشتر دوستمان بدارد باید برایش خاطرات خوش زیادی بسازیم تا بتوانیم در دلش ثبت شویم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)