قرار نبود اینگونه شود
قرار نبود چیزی قرار باشد که قرار نیست قرار بماند
قرار نبود قرار ما به بی قراری نگاه من تبدیل شود
حتی قرار نبود تو قراری بگذاری که قرار نبود قرار باشد
قرار نبود قرار بر بی قراری قرارهایمان باشد
اصلا قرار نبود قراری باشد
قرار بود قراری نگذاریم
اما تو آنقدر بی قراری کردی
که من قرار قرارهایت را گذاشتم
اصلا قرار بود به قول کسی
(( با هم بر سر هرچه قرار است قرار بگذاریم ))
اما تو این قرار را قرار ندانستی
و به برقراری قرارهای بی قرارت اصرار داشتی
و حتی نپرسیدی که آیا قرارهایت قرار برقراری دارند یا نه؟
و مرا مجبور کردی که قرارهایت را قرار بدانم و بی قراری نکنم
از من خواستی قرار بگذارم که قرارهایت همیشه برقرار باشند و پابرجا
اما قرار تو آنقدر بی قرار و سنگین بود
که من قرار گذاشتم دیگر نه قراری باشد و نه حتی اندکی دوستی
شاید هم تو این قرار را برقرار کردی
قرار شد من کمی بی قراری کنم و بعد هر دو قرار با هم نبودن را برقرار کنیم
اما حالا من قرار گذاشته ام بر بی قراری هر چه قرار گذاشته بودیم
اصلا از اول مقصر تو بودی که قرار گذاشتی قراری بینمان باشد
من که قراری نمی دانستم جز بی قراری برای شنیدنت
اما تو آنقدر بر قرارهایت مهر برقراری زدی
که من قرار بی قراری ام را قرار ندانستم
و قرار گذاشتم که دیگر قراری نباشد
نه قرار برقراری
و نه قرار بی قراری
تمام
علاقه مندی ها (Bookmarks)