صدای هجوم سکوت!صدای تنهایی!
کسی در می زند....... کیستی تا بگشایم در را؟.....ماهیِ قلبم گفت.
باز هم پاسخ او هیچ نبود! باز هم آرامش دریای طوفانی!
ماهیِ دلم خسته است،خسته ازآب خسته از بیداری!دلتنگ لحضه ای پلک زدن............
ولی نه! او سزاوار همین بیداریست...از همان وقتی که پشم بر تو بست و زمزمه فریاد کرد:این سرا،سزاوارپُراز خالیهاست!....... این سرا خانه ی تنها و جداست!
کاش او هم میتوانست در هیاهو گم شود...قدری بخوابد...قدری بیاساید..فارغ....غافل!
بخوابد!قدری پلک بر هم بگزارد...
ماهی ام فریاد زد با تمام حنجره :کیستی تا بگشایم در را....وتو با شادی و شوری گفتی،باز کن ؛باز منم خالیِ تو پر کردم....
من منم، من تو ام راه بده بر گردم!
علاقه مندی ها (Bookmarks)