دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: حرفهای دل یک عاشق

  1. #1
    یار همراه
    نوشته ها
    3,156
    ارسال تشکر
    5,513
    دریافت تشکر: 8,927
    قدرت امتیاز دهی
    47240
    Array
    m@some's: جدید103

    پیش فرض حرفهای دل یک عاشق

    دلم میخواست تمام آدم های دنیا دلشون صاف بود وطعم عشق را حس میکردن.
    طعم درد جدایی رو حس میکردن و میفهمیدن وقتی عاشق از معشوق جدا میشه و معشوق را با کس دیگری میبینه چه حالی میشه.
    خدایا چه کار کنم دردم را به کی بگم؟
    به هر کسی که میگم هنوز دوستش دارم میگه دیوانه ام.
    غم دلم را به کی بگم؟
    اما دیگه مهم نیست چون عشق ما یک طرفه است.
    من قلب خود را از او پس میگیرم و آنرا در اعماق دلم مدفون میسازم.
    شبهای تاریک را دوست دارم چون یاد آور خاطراتی خوب برای من است.
    ستاره های آسمان را دوست دارم چون نورشان مثل نور کمی است که در اعماق قلبم سوسو میکند و هنوز امید به زنده ماندن دارد.
    ابرها را دوست دارم چون عشق را میفهمند و به حالم گریه میکنند.
    سرما را دوست دارم چون آوازی غم انگیز به همراه می آورد.
    گرما را دوست دارم چون نگذاشت قلبم مقلوب و سرد شود.
    بهار را دوست دارم چون گلهای سرخ به همراه می آورد همان گلی که او دوست داشت.
    تابستان را دوست دارم چون گرمایش مانند سوزش عاشقی میباشد.
    پاییز را دوست دارم چون به یاد لحظاتی می افتم که او مانند برگهای پاییزی مرا زیر پای خود خرد کرد و من همچنان هنوز عاشقانه دوستش دارم.
    زمستان را دوست دارم چون غم های مرا در پشت برفهای سپیدش پنهان میسازد.
    خدا را دوست دارم چون مهربان است .
    چون فقط اوست که وقتی از عشق سخن میگویم مرا دیوانه خطاب نمیکند.
    اما از جدایی نفرت دارم چون او بود که دستهای مارا از هم جدا کرد و من دیگرهیچوقت او را متعلق به خود ندیدم.
    اما هنوز امیدوارم به دیدن دوباره او هر چند که دیگر دستهایش گرمی همیشگی را ندارد.
    و من بعد از رسیدن به این آرزوبا خیال راحت چشمهایم را میبندم و از این دنیا به آن دنیا سفر میکنم.
    هنوز به دیدن او زنده ام
    چرا؟
    نمیدانم
    چون هنوز دوستش دارم.
    چون دلم برایش تنگ شده.
    چرا مرا نخواست؟
    چرا رهایم کرد؟
    چرا مرا کشت؟
    چرا؟
    چرا؟
    چرا؟

    عشق و ازدواج مثل نماز است..نیت که کردی دیگر نباید به اطراف نگاه کنی..

  2. 3 کاربر از پست مفید m@some سپاس کرده اند .


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •