دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: فال

  1. #1
    یار همراه
    نوشته ها
    3,156
    ارسال تشکر
    5,513
    دریافت تشکر: 8,927
    قدرت امتیاز دهی
    47240
    Array
    m@some's: جدید103

    پیش فرض فال

    یک روز یک پسر و دختر جوان دست در دست هم از خیابانی عبور میکردند

    جلوی ویترین یک مغازه می ایستند
    دختر:وای چه پالتوی زیبایی
    پسر: عزیزم بیا بریم تو بپوش ببین دوست داری؟
    وارد مغازه میشوند دختر پالتو را امتحان میکند و بعد از نیم ساعت میگه که خوشش اومده
    پسر: ببخشید قیمت این پالتو چنده؟
    فروشنده:360 هزار تومان
    پسر: باشه میخرمش
    دختر:آروم میگه ولی تو اینهمه پول رو از کجا میاری؟
    پسر:پس اندازه 1ساله ام هست نگران نباش
    چشمان دختر از شدت خوشحالی برق میزند
    دختر:ولی تو خیلی برای جمع آوری این پول زحمت کشیدی میخواستی گیتار مورد علاقه ات رو بخری
    پسر جوان رو به دختر بر میگرده و میگه:
    مهم نیست عزیزم مهم اینکه با این هدیه تو را خوشحال میکنم برای خرید گیتار میتونم 1سال دیگه صبر کنم
    بعد از خرید پالتو هردو روانه پارک شدن
    پسر:عزیزم من رو دوست داری؟
    دختر: آره
    پسر: چقدر؟
    دختر: خیلی
    پسر: یعنی به غیر از من هیچکس رو دوست نداری و نداشتی؟
    دختر: خوب معلومه نه
    یک فالگیر به آنها نزدیک میشود رو به دختر میکند و میگویید بیا فالت رو بگیرم
    دست دختر را میگیرد
    فالگیر: بختت بلنده دختر زندگی خوبی داری و آینده ای درخشان عاشقی عاشق
    چشمان پسر جوان از شدت خوشحالی برق میزند
    فالگیر: عاشق یک پسر جوان یک پسر قدبلند با موهای مشکی و چشمان آبی
    دختر ناگهان دست و پایش را گم میکند
    پسر وا میرود
    دختر دستهایش را از دستهای فالگیر بیرون میکشد
    چشمان پسر پر از اشک میشود
    رو به دختر می ایستدو میگویید :
    او را میشناسم همین حالا از او یک پالتو خریدیم
    دختر سرش را پایین می اندازد
    پسر: تو اون پالتو را نمیخواستی فقط میخواستی او را ببینی
    ما هر روز از آن مغازه عبور میکردیم و همیشه تو از آنجا چیزی میخواستی چقدر ساده بودم نفهمیدم چرا با من اینکارو کردی چرا؟
    دختر آروم از کنارش عبور کرد او حتی پالتو مورد علاقه اش را با خود نبرد.

    عشق و ازدواج مثل نماز است..نیت که کردی دیگر نباید به اطراف نگاه کنی..

  2. 2 کاربر از پست مفید m@some سپاس کرده اند .


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •