الا یا ایها الساقی ادرکاسا و ناولها
که عشق اسان نمود اول ولی افتاد مشکلهامرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دمجرس فریاد میدارد که بربندید محملهاشب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایلکجا دانند حال ما سبک باران ساحلهاببوی نافه کآخر صبا زان طره بگشایدزتاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلهاهمه کارم ز خود کامی به بد نامی کشید آخرنهان کی ماند ان رازی کزو سازند محفلهابمی سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گویدکه سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلهاحضوری گر همی خواهی ازو غایب مشو حافظمتی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
علاقه مندی ها (Bookmarks)