دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: اعترافات خنده دار

  1. #1
    همکار تالار نجوم
    نوشته ها
    1,506
    ارسال تشکر
    4,170
    دریافت تشکر: 6,219
    قدرت امتیاز دهی
    16869
    Array

    Wink اعترافات خنده دار

    این ها اعترافات بعضی از آدم هاست. شمام اگه اعترافی دارید بنویسید!!!

    یه پسره : دوم دبستان بودم معلم داشت با معلم کلاس سومیا از شوهرش بد مگفت منم گوش میدادم همشو گوش کردم ! شوهرش ظهر که اومد دنبالش من رفتم هرچی گفته بودو به شوهرش گفتم !

    فرداش که خانوم معلممون اومد مدرسه فقط گریه میکرد !
    بعد منو گرفت حسابی زد !
    بعد بهم تو دفتر نمرش منفی داد !
    گفت بیچاره میشی منفی بگیری !
    منم اینقد ترسیدم !
    فرداش کبریت بردم مدرسه تو حیاط زنگ تفریح تو اون همه شلوغی دفتر نمرو آتیش زدم
    ناظممون تا میخوردم منو زد !
    بابامو دعوت کردن ، بابام تو دفتر مدیر میخندید . این باعث شد سوم دبستان یه مدرسه غیر انتفایی منو اخراج کنه !!
    ساناز : اعتراف میکنم پارسال تابستان خونه خالم روضه بود زنا جوگیر شده بودن . منم رفتم تو کولرشون گلاب ریختم . وقتی بوی گلاب پیچید تو خونه فکر کردن امام زمان اومده . خونه رفت تو هوا !
    ستاره : اعتراف میکنم یه بار اتو کشیدن موهام یکساعت طول کشید چون موهام بلند بودن ، بعد از کلی کیف کردن و احساس رضایت ، نگاه کردم دیدم اتوی موم خاموشه !
    شیرین : اعتراف می کنم واسه مصاحبه ی دانشگاه رفته بودم ، یارو گفت اصول دین رو بگو منم شرو کردم به خوندن : اصول دین پنج بود دانستنش گنج بود . . . : دی
    مهسا : اعتراف میکنم اولین بار که جزومو دادم به یکی از پسرای همکلاسیم ، وقتی آورد بهم داد تا ۵ دقیقه داشتم توی جزوم دنباله شمارش میگشتم
    نگین : اعتراف می کنم یه بار پسر همسایه چهارسالمونو با باباش تو خیابون دیدم گفتم سلام نوید چطوری؟
    دیدم بچهه تحویلم نگرفت باباهه خندید !
    اومدم خونه به مامانم گفتم نوید ماشالا چقد بزرگ شده !
    مامان گفت نوید کیه ؟
    گفتم : پسر آقای . . .
    گفت اون اسمش پارساست اسم باباش نویده !
    وحید : اعتراف می کنم سال اول دانشگاه شدیدا به یکی از دخترها علاقه مند شده بودم و روم نمیشد بهش بگم ، همیشه آرزو می کردم بهش ماشین بزنه دم دانشگاه و من ببرمش بیمارستان و نجاتش بدم بلکه عاشقم شه !!
    علی : اعتراف میکنم بار اول که یه بز از نزدیک دیدم بچه بودم از ترس بهش سلام کردم بعد فرار کردم !
    فرهاد : اعتراف میکنم یه بار با چند تا از بچه ها قرار گذاشتیم بریم دم در کلاس یکی از بچه ها اذیتش کنیم ، واسه همین یه لقمه جور کردیم رفتیم در کلاسشون ، ( حالا تصور کنید تو کلاس پر دختر ) رفتیم در زدیم گفتیم ببخشید استاد ، آقای فلانی تو این کلاسن ؟
    استاده گفت بله ایشون ته کلاس هستند ، ما هم گفتیم شرمنده مامانشون اومده بود دم دانشگاه گفت این لقمرو بدیم بهش ، غذا نخورده ، یعنی میتونم بگم کلاس ترکید !! ))
    بهزاد : اعتراف می کنم کلاس اول دبستان بودم تحت تاثیر این حرفا که نباید به غریبه آدرس خونتون رو بدید، روز اول به راننده سرویس آدرس اشتباهی دادم و از یه مسیری الکی تا خونه پیاده رفتم و تازه فرداش موقعی که سرویس دنبالم نیومد تازه شاهکارم معلوم
    شد برای خانواده !
    زهرا: اعتراف میکنم یه بار سر کلاس خوابم برده بود استاد میخواست از کلاس بیرونم کنه ۳ دفه گفت بروبیرون گفتم چشم الان میرم ( اما هرکاری میکردم نمیشد ) دفه آخر که داد زد گفت پس چرا نمیری ؟ منم داد زدم گفتم ” بابا پام خواب رفته !! ”
    محمد : بچه بودم یه روز داشتیم با دختر خالم تو حیاطمون بازی میکردیم . وسط های بازی یه دفعه به من گفت محمد یه کاری میگم بکن ، جون شکوفه نه نگو ، گفتم باشه ، گفت دست من رو بشکن . گفتم : آخه چرا ؟ گفت خیلی کلاس داره آدم دستش روگچ بگیره !
    گفتم نه من اینکارو نمیکنم ، از اون اصرار و از من انکار ، آخر سر دیگه خسته شدم گفتم باشه . کنار استخر بودیم ، استخر هم خالی بود ، بدون اینکه چیزی بگم هولش دادم تو استخر ، علاوه بر دستش ، سرش هم شکست ، کتفش هم جا به جا شد . چند روز بعد
    توی بیمارستان گفت بیشعور من منظورم این بود که یکم دستمو بپیچون مو بر داره !
    نیما : اعتراف می کنم یه سری داشتم چایی می خوردم ، قندم تموم شد . . . یهو داداشم واسم قند پرت کرد ! هول شدم چایی رو ول کردم ، قند رو گرفتم )
    فرهاد : اعتراف می کنم یه بار داشتم یه دختره که اون طرف خیابون راه می رفت رو نگاه می کردم ، بعد دختره باهام چشم تو چشم شد ، همینجوری چشم تو چشم رفتیم جلو بعد من یهو با صورت رفتم تو کیوسک برق ، سریع واسه اینکه ضایع نشم دست به سینه
    تکیه دادم به همون کیوسکه و ساعتمو نگاه کردم که مثلا من منتظر کسیم !
    احمد : یکی از مشکلات من در درس علوم دبستان ، این بود که فک می کردم حس چشایی مربوط به چشمه ، حس بینایی مربوط به بینی ! )

  2. 7 کاربر از پست مفید kahrupay سپاس کرده اند .


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 3rd September 2013, 01:20 PM
  2. اعتراضات گسترده به حضور خلعتبری
    توسط ! (l- l l \-/ \/\/ در انجمن لیگ داخلی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 17th August 2013, 10:45 PM
  3. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 3rd August 2010, 02:31 AM
  4. پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: 13th May 2010, 04:55 PM
  5. آموزشی: چطور بفهمم او معتاد اشت يا نه؟ (علائم يك معتاد )
    توسط AvAstiN در انجمن گرایش های پزشکی
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: 2nd February 2010, 04:53 PM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •