شهید امیر پور شادمان در سال 1342 در تهران به دنیا آمد. دوران کودکی را در شاهرود سپری وتحصیلات ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان را هم در آنجا گذراندند.از نظر اخلاقی بسیار نمونه ، الگوی خانواده ، بسیار با محبت ، ساکت ، با ادب و با نزاکت بود و صدایش را برای پدر و مادر بلند نمی کرد. نهایت احترام را به خانواده اش می گذاشت و دلسوز برای خانواده بود. وی یک برادر و یک خواهر داشت. سراسر زندگی شهید خاطره بوده و در ایام ماه محرم با جوانهای مکتبی به اتفاق دوستان فعالیت های مذهبی را دنبال می کرد و در دسته های عزا داری حضوری فعال داشت و عضو اصلی هیئت بوده و رهبریِ دسته به عهدۀ ایشان بود. شهید امیر پور شادمان در سال 1362وارد دانشکده افسری شد و پس از اتمام تحصیلاتش در دانشکدۀ افسری و طی دوره های مقدماتی ، چتربازی و تکاوری به لشگر 16 زرهی قزوین منتقل و از آن طریق داوطلبانه عازم جبهه گردید .وی در خط مقدم جبهه ، فرماندهی گروهان سربازی را به عهده داشت و عاشق جبهه و جنگ و جهاد در راه حق بود. شهید در زمان جنگ در سر پل ذهاب ، گیلانغرب و مریوان حضور فعال داشت.وی در تاریخ 1366/12/30 در یکی از عملیاتها بمنظور حفظ جان سربازانش ،به افراد گروهان دستور می دهد که وارد کانال شوند .در همان موقع متوجه صدایِ ناله یک از سربازانش می شود و متوجه می شود که بیسیم چی گروهان پایش تیر خورده و شخصا جهت نجات او می شتابد و در حین عملیات نجات از ناحیه پشت بر اصابت تیر مستقیم دشمن به قلبش ، به شهادت می رسد و سرباز بیسیم چی از آنجا نجات پیدا می کند و بدینوسیله خودش را فدای سربازش می کند.
با توجه به موقعیت حساس پیش آمده و تسلط دشمن به منطقه ، امکان تخلیه پیکر شهید تا مدت چهار سال میسر نشد و پس از چهار سال که این موقعیت پیش آمد استخوانهای شهید داخل لباسش مانده بود. واقعاً شگفت انگیز بود. که چه طوردر زیر آفتاب سوزان منطقه سومار ( سر پل ذهاب ) پس از چهار سال تمام لباسهای شهید سالم مانده بود و پوسیده نشده بود.
وصیت نامه شهید ستوانیکم امیر پور شادمان :
بنام او آغاز می کنم که او بی آغاز است ... بنام او که خود می آفریند و خود بسوی خویش فرا می خواند ... بنام او که بازگشت همگان بسوی اوست بازگشتی ابدی و جاودانه ، بازگشتن به سوی معبود، بسوی معشوق ... به سوی خالق ، بسوی مالک ، مالک جان و هستی مان ... و چه خوب ... بازگشتی از حجله خونین همراه با عروس سرخ پوش شهادت بسوی پروردگار چرا که او خود می گوید ؛ هر که عاشقم شد، عاشقش می شوم و هر که را من عاشقش شوم می کشم و هر که را کشتم خود خونبهایش می شوم و چه افتخاری از این بالاتر ... اگر ما نیز لایق آن باشیم . ان شاء ا...
با سلام خدمت مادر مهربان و بهتر از جانم ، مادر خوب و نمونه من. چه می گویم خدایا ؟! نه ! تنها نمی توانم کلمه مادر را بر روی لب بنهم، چرا که او را نیز می توانم بهترین پدر دنیا نام نهم. او که همچون پدر نان آور خانه بود. و در عین حال مادری دلسوز که بی دریغ خوبی هایش را نثار ما می کرد.
نمی دانم چه کلامی بکار برم . یارای تفکر آن همه مهربانیت را ندارم . قلم نیز در دستهایم به لرزه در می آید ، چرا که نتوانستم حتی ذره ای از خوبی هایت را جبران کنم ، و این مرا آزار می دهد . امیدوارم که مرا ببخشی . مادر جان همانطور که تو از لحاظ صبر و ایمان همیشه برای ما الگو بودی، باز نیز در برابر مشکلات و مصائب صبور و مهرافشان و گرمی بخش خانواده باش و تنها این را از تو می خواهم که برای من گریه و زاری نکن .
و تو برادر خوب ، مهربان - فداکار و دلسوز من ، تو که در تمام مراحل زندگی ات درس فداکاری را به من آموختی تو که صمیمانه دست نوازش پدرانه ات بالای سر من بود و این باعث شد که هیچگاه فقدان پدر را احساس نکنم و همیشه به وجودت افتخار کنم . برادر خوب من تو در زندگی ام نقش مهمی داشتی ای کاش می توانستم زحمات تو را نیز جبران کنم . ولی افسوس که دیر شده و با قلم فرسایی هم نمی شود و حتی ذره ای از خوبی هایت را بیان کنم . برادر جان مواظب خود و مامان باش. تنها تویی که حامی و پشتیبان مادر هستی. سعی کن زندگی را سخت نگیری ( البته کوچکتر از آنم که اینها را بگویم ) ولی تا می توانی به زندگی لبخند بزن تا زندگی نیز به تو بخندد . مبادا با کسی قهر باشی (حالا یه کمی بخند ... ها خوب شد)
برادر جان از تو نیز می خواهم که ناراحتی نکنی و غم را از چهره ات کنار بگذاری . که من شادمان رفتم .
و تو خواهر مهربان ، خوب و عزیزم . تویی که خوبی ها و مهربانیت را از من دریغ نداشتی. بهترین خواهر دنیا. در دنیا فقط سه عزیز خوب داشتم و آن سه شماها بودید ، مادَر فداکار، برادر مهربان و خواهر دلسوز . خواهر خوبم تو نیز مانند مادر و برادر سختی زیاد کشیدی . امیدوارم که در همه شئونات زندگی ، موفق ، کامیاب و شاد باشی . از تو نیز می خواهم که در زندگی ات صفا و صمیمیت را از یاد نبری و سوء تفاهمهایی که پیش می آید زود از یاد ببری ! چرا که من همیشه به خانواده خود افتخار می کردم و آنرا گرمترینِ خانواده ها می دانستم و امیدوارم که همیشه همینطور باشد.
و چند کلامی با حمید آقا. حمید جان ، خواهرم در زندگی سختی بسیار کشید و شما نیز همینطور. امیدوارم که برای همدیگر همسری خوب باشید . از شما می خواهم که او را خوشبخت کنید چرا که اگر او شاد باشد من نیز شاد می شوم و نیز می خواهم چیزهایی که در قبل اتفاق افتاده را از یاد ببری چون در این دنیای فانی فقط صفا و صمیمیت است که می ماند حمید جان تسلی بخش خانواده باش .
ضمناً مادرم می تواند به هر نحوی که می خواهد وسایل شخصی ام را به دیگران بدهد و همه به او تعلق دارد.
خدا یار و نگهدار و حامی شما باشد.
علاقه مندی ها (Bookmarks)