انقدر که از 3شنبه تا الان تو جامعه و بین ادمای جدید بودم تا این سن و قبل از 3شنبه نبودم!!
و تو این مدت انقدر به زندگیم امیدوار شدم که نگو
تازه از سرما هم زیر برف و بارون یخ زدم انگشتام سر شد!!
ولی جالب بود
انگار مشکلم تو اجتماع نبودن بود و من زمین و زیر و رو کرده بودم واسه پیدا کردن راه حل ...
حواسم نبود مثل مسئله های دیگه که حل میکنم باید به خود مسئله توجه کرد - نه راه حلش
تشنه ی ارتباط با مردم شدم!
امیدوارم مشکل فقط همین بوده باشه!
علاقه مندی ها (Bookmarks)