اگر همين امروز سري به دادگاههاي خانواده بزنيد، با تعدادي از زوجهاي جوان مواجه ميشويد که به دليل مسائل ريز و درشت، پاي ميز محاکمه آمدهاند و هرکدام براي راضي کردن قاضي پرونده براي صدور حکم طلاق، ديگري را به بهانههاي مختلف، متهم ميکند...
آمارهاي سازمان ثبت احوال نشان ميدهند متاسفانه نرخ طلاق در دهه گذشته، با رشد چشمگيري مواجه بوده است و اين يعني، آغاز يک بحران اجتماعي، اما بهراستي دليل افزايش طلاق در ايران چيست؟ چرا زوجهاي جوان، مانند نسل گذشته تمايلي به حفظ کانون خانواده ندارند؟ آيا افزايش رفاه اجتماعي باعث بالا رفتن نرخ طلاق شده يا راز زندگيهاي طولانيتر نسل گذشته، چيز ديگري بوده است؟
آيا عشق و علاقه افراد نسبت به هم کمتر شده يا داشتن استقلال مالي و اجتماعي تعداد زيادي از دختران امروزي، صرف واژه طلاق را براي آنها، ساده کرده است؟ دکتر سليمي به اين سوالها و چند سوال ديگر درباره دلايل کوتاهتر شدن عمر ازدواجهاي امروزي پاسخ داده است.
مفهوم عشق چيست؟
براي اينکه بتوانيم دلايل طلاق و کوتاهتر شدن عمر ازدواجهاي اين دوره و زمانه را بررسي کنيم، لازم است ابتدا، کمي با مفهوم عشق آشنا شويم. احترام، بخش مهمي از عشق و به معناي اين است که ما به طرف مقابل خودمان نشان دهيم و بگوييم من تو را همينگونه که هستي، دوست دارم و ميخواهم. تعهد، بخش مهم ديگري از عشق است. تعهد يعني طرف مقابل ما بداند حواسمان به او هست و مراقب هستيم اعمال و رفتارمان، موجبات رنجش خاطر او را فراهم نکند.
تعهد يعني شريک زندگي ما مطمئن باشد در شرايط خوشي و ناخوشي يا سلامت و بيماري، کنارش هستيم و از او حمايت ميکنيم. صميميت و ابراز عشق، بخش ديگري از عشق است که بهواسطه آن، ما به همسرمان از راههاي مختلف ميگوييم کنار او، به ما خوش ميگذرد.
بخش مهم ديگري که در سالهاي اخير به مثلث احترام، تعهد و صميميت عشق اضافه شده، بخش قدرداني است. ما با کمک قدرداني، از همسرمان به خاطر دوستداشتنهايش و عشقي که به ما ميورزد، تشکر ميکنيم. بهطور حتم، زماني که هر کدام از اين 4 بخش اصلي و اساسي عشق در زندگيهاي زناشويي آسيب ببيند، احتمال طلاق عاطفي و قانوني هم ميان زوجها، افزايش پيدا ميکند.
پدرها! مادرها! بگذاريد فرزندانتان زندگي کنند
در حال حاضر و برخلاف تصور خيلي از ما ايرانيها، اولين و شايعترين عامل جدايي زوجهاي جوان امروزي براساس اعلام سازمان ثبت اسناد، دخالت خانوادههاي طرفين در زندگي شخصي فرزندانشان است. متاسفانه، آمارهاي سازمان ثبت اسناد نشان ميدهند اين مداخله خانوادهها و مشکلات ناشي از آنها، علت حدود 54 درصد از طلاقهاي سراسر کشور را به خود اختصاص داده که اين مساله بسيار تاسفانگيز و نگرانکننده است.
شايد شما هم پيش از ديدن اين آمار، فکر ميکرديد اعتياد و فقر، عامل اصلي طلاق در ايران است و عاملي مانند مداخله خانوادهها، نميتواند نقش پررنگي در کوتاهتر شدن زندگي زوجهاي جوان در دنياي مدرن امروزي داشته باشد
هرچند اعتياد و فقر هم جزو عوامل طلاق محسوب ميشوند اما قدرت آنها به قدرت مداخله خانوادهها نميرسد تاجايي که براساس آمارها، تنها 9 درصد از طلاقها در ايران، بهدليل اعتياد يکي از طرفين، اتفاق ميافتد. از همين آمارها ميتوان به قدرت خانوادهها در بر هم زدن کانون خانواده فرزندانشان پي برد.
مداخلات خانوادههاي امروزي در زندگي فرزندانشان، بيشتر از گذشته شده است؟
شايد اين سوال به ذهنتان برسد که مگر مداخله خانوادهها در زندگي فرزندانشان، در نسلهاي قديم هم وجود نداشته است، پس چرا اين مداخلات در آن دوره و زمانه منجر به طلاق نميشده و حالا ميشود؟ براي دانستن پاسخ اين سوال بايد بدانيد نوع نگرش دختر و پسرها نسبت به خانواده طرف مقابلشان طي 4-3 دهه اخير، تغيير کرده اما خود رفتارهاي مداخلهگرايانه، عوض نشده است.
يعني برخلاف سالهاي گذشته، نسل جوان امروز متوجه شدهاند که بايد با هر روشي ميتوانند از دخالت خانوادهها در زندگي شخصي خود جلوگيري بکنند. متاسفانه، نسل جوان فقط اين موضوع را فهميدهاند و بهدرستي نميدانند چطور بايد روابط خود را با خانوادههايشان، مديريت کنند تا به بنبست و بحران در رابطه و در نهايت هم مشاجره با همسر و طلاق عاطفي يا قانوني، نرسند.
بهعبارت سادهتر، خانوادههاي قديميتر نقش پررنگتري در دخالت در زندگي فرزندان خود داشتند اما جوانهاي ديروزي و نسل گذشته، حضور و نقش خانوادهها را پذيرفته بودند و بهدليل همين پذيرش هم شکايت زيادي از نوع زندگيشان و مداخلات ديگران در آن نميکردند. ضمن اينکه جوان ديروزي به هر ترتيبي که بود، توانسته بود کدهاي ارتباط با خانواده خود و طرف مقابلش را پيدا کند تا زندگياش به بنبست نرسد.
اين در حالي است که نسل امروز، حضور خانوادهها و دخالت آنها را نميپذيرند و در عين حال، کدهاي اين نپذيرفتن و مديريت رابطه را هم بلد نيستند. يعني نميدانند چطور با خانوادههايي که در نهايت هم شيطان و ابليس نيستند و بد فرزندشان را هم نميخواهند، برخورد کنند تا به آنها نشان دهند خودشان ميتوانند از پس زندگيشان بربيايند.
در زندگيهاي امروزي، هرکدام از زوجها، قوانين خودشان را رعايت ميکنند که اين قوانين، ترکيبي از احساس خشم، گناه و عشق نسبت به خانواده خود و همسرشان براي کوتاهتر کردن سايه آنها از زندگي شخصيشان است. به دليل همين ترکيب احساسات است که گاهي زوجهاي جوان در ارتباط با خانوادههايشان فلج ميشوند و نميدانند چکار کنند.
براي حفظ کانون خانواده بايد بسوزيم و بسازيم؟
بعضيها معتقدند قديميها به معناي واقعي کلمه، براي حفظ زندگي و کانون خانوادهشان، ميسوختند و ميساختند اما نسل امروز، بيمسووليت و بيکفايت شده و سوختن و ساختني هم در کارش نيست. اين حرف، چندان صحيح و باپشتوانه نيست.
چرا؟ چون هيچ آدم عاقلي به قصد طلاق گرفتن، ازدواج نميکند و همانطور هم که در زندگي نسل جديد مشاهده ميشود، حتي جوانهاي امروزي هم دوست دارند کانون خانواده را به هر ترتيبي که ميتوانند و با هر ترفندي که ميشناسند، حفظ کنند و اين حفظ خانواده هم بهنوعي سوختن و ساختن محسوب ميشود.
وقتي چند سال از يک ازدواج ميگذرد، پيوندي بين زن و مرد برقرار ميشود که آنها را به حفظ خانواده، متمايل ميکند. البته مساله مهم اينجاست که ديدگاه نسل امروز نسبت به عواملي که ميخواهند براي آن بسوزند و بسازند و زندگيشان را حفظ کنند، نسبت به ديدگاه نسل گذشته درباره اين عوامل، عوض شده است.
بايد جاي خالي آموزشها را پر کنيم
با توجه به تعريف و تعبيري که از سوختن و ساختن و کم يا زياد شدن آن در زندگيهاي امروزي شد، ميتوان اينطور نتيجه گرفت ميزان سوختن و ساختن و ماندن پاي يک زندگي در ميان زوجهاي نسل امروز، به 3 گروه مختلف، تقسيم ميشود. گروه اول، مربوط به زندگيهايي است که کمتر از 2 سال ادامه پيدا ميکنند.
زندگي کردن کمتر از 2 سال و رسيدن به بنبست و طلاق در اين مدت کوتاه، به ما نشان ميدهد جرات برهم زدن زندگي در برخي از افراد جامعه امروزي، بالاتر رفته است. يعني برخي از زوجهاي جوان امروز ظرف مدت کوتاهي به اين نتيجه ميرسند که اگر زندگي آنها باب ميلشان نيست، پس ميتوان با طلاق و جدايي به آن خاتمه داد و دليلي براي سوخت و ساز و کنار آمدن با اين شرايط نامناسب از نظر آنها وجود ندارد.
اين در حالي است که گروه دوم يا همان زوجهايي که بيش از 2 سال از زندگي مشترکشان ميگذرد، تمايل به تطابق با شرايط موجود و ماندن در اين زندگي مشترک را دارند. البته متاسفانه، گاهي اين زوجها راههاي کنار آمدن با زندگي مشترک را بلد نيستند، چون اصلا آموزش مناسبي در اين زمينه از طريق والدين يا رسانهها به آنها داده نشده است. بيشتر آموزشهايي هم که از طريق تريبونهاي مختلف داده ميشوند، محدود به ارائه راهکارهاي تئوريک توسط افراد وابسته به سبکهاي مختلف ايدئولوژيک است.
بهنظر ميرسد جاي آموزشهاي کاربردي و عملي بهجاي آموزشهاي تئوري و علمي در بهتر شدن روابط زوجها با يکديگر، در کشور ما خالي است و بايد افراد باتجربه مانند جامعهشناسان و روانشناسان بيطرف، دور از سوگيريهاي رايج به آموزش زوجهاي جوان بپردازند تا آنها بتوانند راههايي براي افزايش طول عمر زندگيهاي مشترکشان پيدا کنند. گروه سوم هم افرادي هستند که بهدليل برخي از مشکلات همسرشان، واقعا قادر به سوختن و ساختن يا حفظ زندگيشان نيستند.
مثلا کساني که همسرشان به شيشه اعتياد پيدا ميکند، ديگر از نظر جاني در امان نخواهند بود و تحمل کردن ادامه زندگي براي چنين افرادي، عملا غيرممکن و غيرعاقلانه است. تبعات مصرف شيشه، بزرگتر از توان افراد است و ورود آن بهتنهايي براي از هم پاشيدن بنيان يک خانواده، کافي است.
نقش رسانهها در ناپايداري خانوادهها
بايد اين مساله را بپذيريم که جامعه امروز، بخشي از سازوکارهاي سنتي حفظ ازدواج را به دلايل مختلفي مانند روند جهاني شدن، مشکلات اقتصادي، حضور تريبونهاي مختلف و برنامههاي رسانهاي متفاوت، از دست داده است. گروهي از مردم گمان ميکنند فقط رواج استفاده از ماهواره در کشور و تماشاي فيلم و سريالهاي غربي عاملي براي سست شدن بنيان برخي از خانوادهها و تاثيرگذار بر مدرنتر شدن آنهاست. اين در حالي است که خود تريبونهاي رسمي هم که هزار صدا و نظر مختلف، متفاوت و حتي متضاد دارند، باعث سردرگمي مردم در رسيدن به يک جمعبندي واحد ميشوند.
با اين حساب، ميتوان گفت جوان ايراني امروزي، از ساختارهاي سنتياش جدا شده و به دليل هزاران مساله سياسي، جامعهشناختي، فرهنگي، تابو و خط قرمزي هم که در جامعهاش وجود دارد و نميتواند در موارد زيادي آموزشهاي لازم را براي چگونگي شروع يک زندگي مشترک و حفظ آن ببيند، قادر به ورود به ساختارهاي مدرن هم نخواهد بود. در اين ميان، تلاش دستگاههاي فرهنگي و اجتماعي براي بازگرداندن مردم به ساختار سنتي هم به شدت ناموفق بوده است.
تلاش اين دستگاهها براي تعريف نظامي که ميان نظام سنتي و مدرن خانواده در جامعه امروز ما باشد هم با ناکامي روبرو شده است. چرا؟ چون اين دستگاهها براي ورود به بخشهاي مختلف، به تابوهاي فراوان موجود در جامعه يا خطقرمزهاي سليقه?اي و ساختگي برميخورند و مجبور به سکوت ميشوند.
بنابراين رسانهها و تريبونهاي مختلف در موارد زيادي نهتنها کمکي به خانوادهها در حفظ کانون آنها نميکنند، بلکه باعث سردرگمي مردم در تصميمگيري هم ميشوند. يعني در غياب يک تعريف واحد از زندگي مدرن و سنتي، طبيعي است هر فرهنگ بينام و نشاني از طريق شبکههاي ماهوارهاي و اينترنت وارد سيستم خانوادهها شود و هر خانوادهاي هم براساس اولويتها و نگرشهاي خود، از اين فرهنگها الگوبرداري و با آنها همانندسازي کند.
طلاق ميان خانمهاي خانهدار، بيشتر است
متاسفانه برخي از افراد جامعه ادعا ميکنند شاغل شدن خانمها و دسترسي آنها به استقلال مالي و اجتماعي بيشتر نسبت به خانمهاي چند نسل گذشته، يکي از عوامل مهم طلاق در جامعه امروز ايران محسوب ميشود. بد نيست بدانيد اين ادعا، کاملا نادرست و عاميانه است. براساس اعلام سازمان ثبت اسناد، بيشترين آمار طلاق مربوط به خانمهاي خانهداري است که استقلال مالي و اجتماعي هم ندارند. برخي خانمهاي خانهدار بهدليل قدرت مالي و دانش کمتري که دارند و تعامل کمتري که با جامعه برقرار ميکنند، بيشتر به طلاق دچار ميشوند.
يک نتيجهگيري کلي....
باتوجه به تمام مسائلي که مطرح شد ميتوان گفت موضوع کوتاهتر شدن عمر ازدواجهاي امروزي، کمي پيچيدهتر از آن است که بخواهيم تنها جوانان را متهم به بيکفايتي و بيمسووليتي کنيم. جوان امروز تنها در برابر حجم زيادي از متغيرهايي که ميتوانند يک زندگي را بهسادگي برهم بزنند، ناتوان شده است.
يعني نسل گذشته براي حفظ کانون خانواده خود، تنها با چند متغير ساده مانند خانوادهها، خشونت فيزيکي و چندهمسري مرد روبرو بود. در حالي که خشونت مردها و چندهمسري در زندگيهاي امروزي، بسيار کمرنگتر شده و حتي ميتوان گفت در مواردي، روابط پنهاني هم جاي چندهمسري قانوني را گرفتهاند. ضمن اينکه الگوي ارتباطي زوجين با خانوادههاي طرف مقابلشان بدون ارائه راهکاري جديد، تغيير کرده است.
دکتر سامرند سليمي
منبــع
علاقه مندی ها (Bookmarks)