امروز فهمیدم ضرب المثل دوری و دوستی در همه جای زندگی صدق میکنه![]()
امروز فهمیدم ضرب المثل دوری و دوستی در همه جای زندگی صدق میکنه![]()
" برای آنکه در زندگی پخته شویم نباید هنگام عصبانیت از کوره در برویم "
حالم خیلی بده یعنی بیشتر از دست یکی عصبانی هستم خدا بگم چی کارش کنه
امروز یه چیزایی فهمیدم هم برام جالب وخوب بودن هم شاخ دراوردم![]()
خدا همه ی بنده هأش رو دوست دأره حتی بیشتر از پدر و مادرشون حتی کسایی که مأ دوستشون ندأریم پس سعی کنیم همه رو دوست دأشته بأشیم
دلم میخواد یه چیزی بنویسم...حوصله حرف زدن ندارم،حوصله دلداری های الکی...حوصله شنیدن "میفهمم چی میگی" یا "زیاد سخت نگیر" ....
دلم میخواد یه چیزی بنویسم....همیشه نوشتن حالمو خوب میکنه ولی الان اونم حالمو خوب نمیکنه....
بعضی موقعا به این نتیجه میرسم که وقتی آدم هیییییییچ چیزی حالشو خوب نمیکنه،به این معناست که اصلا حالش بد نیست....
خواستم از حالم بگم....نه برای دیگران...که بیان بخونن و برن...بلکه برای خودم...ولی حالم نوشتنی هم نیست....
حالم چو دلیریست که از بخت بد خویش در لشکر دشمن پسری داشته باشد
سخت است پیمبر شده باشی و ببینی فرزند تو دین دگری داشته باشد
این بهترین تفسیر از حال من بود....
"VICTOR", parnian 80, Sa.n, yas-90, zoh_reh, تووت فرنگی, رضوس, سونای
باسه من که امروز فردا دیروز همه یکی هستن
خاطره رو با ترا فراموش میکنم
مخم پوک شده همین روزاس خاطره کنم خودم رو برای همه
امروز یه دفعه 7-8 تا اورژانسی آوردن! تقسیم شدیم روشون! میگن تلخ قصه عادت!! دقیقا ماجرای امروز بود!! هرچند نفری که روی یه تخت بودن همه حواس به همون تخت بود و بدترین علایم بقیه مد نظر نبود و بهش واکنش نشون نمیدادیم! نهایت دیگه کمی توجهمون به تخت بقلی شاید میرفت!! هه! عادت!! چیز عجیبیه!!
یه پسره که از اتاق عمل اومده بود بیرون مشکل تنفسی پیدا کرد! البته دوتاشون که یکی تقریبا جوگیر شده بود اما اونیکی واقعا ...فکرشو کنین یه پیر مرد کنارش سالم تر بود تا این جوون!!اونم همزمان با این اومد! این پسر بعد از عمل ساق پا مشکل تنفسی پیدا کرد! و عوارض بیهوشیو ...بعدم متوجه شدیم چون سیگار میکشید ،دیدن این علایم طبیعی هست! به هر چیزی که دم دستش بود با اون چشمای بسته چنگ میزد!!اونقد تقلا میکرد برا نفس کشیدن که سینه هاشو کامل میاورد بالا و از تخت جدا میشد!! هر چند دقیقه یه خدایااااااااااااااااااااا اااا میگفت!! چند بار نفسش رفت!! حتی همراهاشون انقد ترسیده بودن که چند بار بهمون بدو بیراه گفتن!!
وقتی ادم اون قد و هیکلشو میدید باورش نمیشد اینجوری کم بیاره!!! به تمام معنا داشت پرپر میزد!!
با خودم فکر کردم که کاش آسیبی که سیگار به درون ادم میزنه بصورت درد قابل درک بود!! اونوقت دیگه نیازی نبود انقد منت جوونامونو بکشیم و بگیم سیگار بده! و اون دلیل بیاره! بگیم بده اون بگه تفننیه! بگیم بده بگه حواسمو پرت میکنه... بگیم بده...بگه.....
بفهم سیگار بده!!!
بفهم زندگی میخوای!!! و انقد از نا امیدی دم نزن!!! توو بدترین شرایط باز اخرش تلاش میکنی برا نفس کشیدن!!! تلاش میکنی تا زندگیت تموم نشه!!! تلاش میکنی برا زنده موندن!!! امروز اون نگاه های پر از تمنای اون پسر یادم نمیره!!! حرف نمیزد با نگاش تمنا میکرد کمکش کنیم!!
کاش تخریب حاصل از سیگار کشیدن درد داشت تا میفهمیدن سیگار بده ... کاش جوونایی که نا امید میشنو چند روز میاوردن بیمارستان تا ارزش زندگی رو درک میکردن....
خدایا نجاتمون بده...خدایا جوونامونو حفظ کن...آمین
ستاره ها نهفتم در اسمان ابري
دلم گرفته اي دوست، هواي گريه با من
امروز و دیروز روز های خوبی بودن جمعا ، کلا توی این دو روز شاد بودم من
و داستان چی بود که من شاد بودم ، حدود 1.5 سال هست که من عینک استفاده می کنم ، از عینک خسته شده بودم ، دلم رو زده بود به عبارتی خلاصه دیگه کلافه شده بودم
پزشک هم میگفتن که باید 18 سالت بشه تا من لنز بدم منم همیشه این شکلی از مطب میومدم بیرون
وقتی خواستن فرم پرکنن خانوم منشی پرسیدن چند سالته منم گفتم 15 بعد مامان گفتن14 ، تا 6-7 بار تکرار شد هر بار هم لحن من و مامان قاطع تر میشد ، چون مییدونستم که اگر بگم 14 لنز نمیدن خلاصه خانوم منشی متوجه شدن که برای چی میگم 15 به همین خاطر به حرف من گوش کردن
دیروز رفتیم و من مطمئن بودم که باید لنز بگیرم و وقتی وارد مطب شدیم با هزار اصرار و تضمین راضی شدن لنز بدنلنز امروز آماده میشد ، کلا دیروز هم توی خونه وامروز هم توی مدرسه و هم خونه شاد بودم برای خودم بعد از 1 سال اصرار بالاخره شد . امروز رفتیم لنز رو تحویل گرفتیم پزشک گرامی لنز رو گرفته بودن دستشون نمیدادن میگفتن بازم قول بده
نمی دونم من چند بار باید قول بدم ، هیچی دیگه 8-9 باری قول دادم و با تضمین مامان و بابام بالاخره لنز رو دادن آموزش های جانبیش رو هم دادن و اومدیم خونه
ولی هنوز که هنوزه باورم نمیشه من الان لنز دارم ، جوری ذوق زده ام که انگار دنیا رو بهم دادن
92.8.28
ویرایش توسط Sa.n : 19th November 2013 در ساعت 09:06 PM
" برای آنکه در زندگی پخته شویم نباید هنگام عصبانیت از کوره در برویم "
برد تیم ملی والیبال ایرانو به همممممممممممممممممممممممم ممممممممممممممممممه ی ایرانی ها تبریک میگم.وای عجب حالی داد نشستیم بازیو دیدیم این معاونای ضدحالم که هی میومدن تهدید که الان خاموشش میکنیم و(البته یه چند باری خاموش شد) ... ولی در کل روز جالبی بود!بچه های مدرسه ی ما حاضر نبودن برن کلاس میخواستن تا عصر تشویق و..... ولی اینقد سر و صدا کردیم که فکر کنم تموم اصفهان خبردار شدن.
سادگی یعنی فکر کنی کسانی که دورت میزنند،به دورت میگردند....
حماقت یعنی صداقت داشتن با کسی که سیاست دارد....
سلام.
نمیدونم یک انسان تا چه حد میتونه مهربون باشه فرشته های بدون بال هم روی زمین هستن....
امروز ساعت 9 تا 10 ورداشتم 5 صفحه مسئله فیزیک حل کردم ساعت ده و نیم باید دم در مجتمع می بودم بعد کلاس رفتم خونه ی دوستم.خیلی خوش گذشت بعدشم با آژانس برگشتم خونه.روز خوبی بود ولی واسه شنبه خیلی کار دارم خدا کنه برسم کارامو انجام بدم.![]()
سادگی یعنی فکر کنی کسانی که دورت میزنند،به دورت میگردند....
حماقت یعنی صداقت داشتن با کسی که سیاست دارد....
کلا این دو سه روزه روزای خوبی برام نبوده همش ناراحت بودم اگه اتفاق خوبی هم برام افتاده بعدش یه کسی یا یه چیزی حالمو گرفته نمومش همین دیروز تو حال خودم بودم که این مشاور مسقرمون اومده معدل داده دست من خدا بگم چی کارش کنه دو روزه یه چشمم اشکه یه چشمم خون(چقدر شعاری حرف زدم)ولی خدایی همینه حتی تو خوابم اشک میریزم یا خوابای بد میبینم تو خوابام همش دارم سوالایی که بلد نیستمو حل میکنم حل میشه ولی وقته بیدار میشم یادم نیست تو خواب چطور حل کردم دارم دیوونه میشم حالم اصلا خوش نیست انگار
ای کاش فقط اینا بود انقدر از همه طرف ریخته سرم این بارون امروزم حالمو گرفت بعدشم که این شعر محسن یگانه رو گوش کردم هوس کردم بازم امشب زیر بارون تو خیابون به یادت اشک بریزم.......هیچی دیگه هیچ کسم حاضر نشد منو ببره قدم بزنم زیر بارون دیگه کلی حالم گرفته شد باید تخلیه ی روحی بشم ویلا اخرش دق میکنم میمیرم انقدر گریه کردم که سرم داره منفجر میشه خدا کمکم کنه ولی بازم میگم به خدا که ازش یه دنیا ممنونم که کنارمه هر وقت تنها میشم حسش میکنم فقط ای کاش همونطور که من باهاش حرف میزنم اونم با من حرف میزد تا کمی اروم بشم![]()
ویرایش توسط setayesh shb : 21st November 2013 در ساعت 09:13 PM
در حال حاضر 4 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 4 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)